Pazar, Mayıs 28, 2006


تخريب آسانتر از ساختن است!ر

رشيد آهنگري
rashid36@web.de

اخيرا در نشرية شماره 45 " گنگش" مطلبي بقلم آقاي "تورانلي " تحت عنوان « تحقيق علمي يا توهين ملي» چاپ گرديد كه آن در ضمن بلافاصله از سوي گردانندگان سايت "اركينليك" باز تكثير گرديد.ر
در شرايطي كه امروز اكثر نيروهاي روشنفكر تركمن در خارج كشور هر يك بنوبة خود در راه ترميم و تحكيم فضايي سالم براي ايجاد و گسترش روحية تفاهم في مابين نيروهاي تركمن كه سالهاست بدلايلي مبهم و غير قابل توضيح و توجيح خدشه دار شده و خلاء ناشي از آن بعنوان يكي از عوامل جدي در ناكامي شكل گيري تشكلي مقتدر و پايدار در پيشبرد وظايف ملي اين دسته از نيروهاي تركمن در خارج نقشي مخرب و بازدارنده داشته است، در تلاشي جدي و متعهدانه گامهاي اساسي برميدارند و بخصوص نشرية گنگش كه همواره از جمله هواداران و حاميان اين راه و رسم بوده و حداقل در ممانعت از انتشار مطالبي كه هرگونه حرمت و نزاكت هم ژورناليستي و هم شخصي اشخاص را خدشه دار و مورد ضرب و شتم قرار ميدهند دقت بيشتري نموده تا همانند گذشته در اين راه يعني پيشبرد سياست سالم سازي فضا و تشويق و ترغيب ديگر برادران و دوستان دلسوز به آينده و سرنوشت ملتمان تركمن در ايران نقش فعالانه تري داشته باشد, اينگونه عبارت پردازيهاي "آقاي تورانلي" عملا در مغاير با مجموعه اين حركات قرار داشته و حاصلي جز ايجاد مسموميت فضاي رو به رشد سالم ميان نيروهاي تركمن ندارد.ر
امروز نيروهاي تركمن خارج كشور در روند پر پيچ و خم سالها تجربه موفق و ناكام، به مرحله اي از تاريخ رسيده اند كه بتوانند با بكارگيري مجموعة تجارب تلخ و شيرين خود مسائل و مشكلات خود را با متانت و با تكيه بر اندوخته هاي دانش خود با روشي سالم و اصولي حل و فصل نمايند. در اين گذرگاه سخت و طاقت فرساي تاريخ مان هر يك از ما بنوبة خود با قبول به وجود خطاها و تصحيح آن، جملگي و يا بجرئت ميتوان گفت اكثر اين نيروها راستاهاي حركتي هدفمند را شناخته و برحسب توانائيها و پتانسيل نهفته در خود به تلاشي سالم رويكرد داشته اند.ر
متأسفانه در هر مرحله از اين روند يعني در مرحله اي كه تغييرات كمي فكري بين نيروهاي تركمن به تغييرات كيفي سمتگيري داشته است دستهايي در جهت تخريب و نابودي اين روند فعالانه به ميدان آمده و در نهايت با بكارگيري روشهاي متخصصانه و مختص بخود كه هيچ قرابتي با فرهنگ و نياز امروزين زندگي ما نداشته و ندارند، تيشه بر ريشة فكر سالم سازي فضاي بحث و گفتمان بين نيروهاي متعهد تركمن در خارج ميزنند. چراكه حيات آنگونه افكار نيز در تفرق و بدبيني بين اين نيروها است. تاريخ چند سالة ما در خارج گواه بر صحت اين امر ميباشند.ر
اگر آقاي " تورانلي " خود را جدا از اين دسته نيروهايي كه حياتش از تفرق نيروها تغذيه ميكند، بداند، چه ضرورت و نيازي وي را
اولا : به بكارگيري الفاظي مخرب و توهين آميز و يا؛
ثانيا : درجهت تخطئه كردن شخص آقاي احمد مرادي كه برخلاف داده هاي نادرست و مغرضانة وي ايشان از جمله افراد دلسوز ي هستند كه در راه شكوفايي و رشد ملتمان تمام نيروي خود را بكار بسته است و شخصي كه بعنوان يكي از سرمايه هاي فكري ملتمان ميباشند، براي بي ارزش جلوه دادن شخص وي و مجموعة عملكرد مؤثر و سازندة ايشان به تلاشي خستگي ناپذير روي آورده است؟
ثالثا : ترويج و تبليغ اطلاعات غيرواقعي و تفرقه آميزي مثل؛ " به تبع رهبری این سازمان، آن عده ترکمن معدود باقی مانده در صف این سازمان نیز، طبق میل و اراده رهبری سازمان اکثریت وبر خلاف منافع ملی ملت خود عامدانه چنین پدیده بزرگی در جنبش ترکمنها را نفی میکردند." (همانجا ص2) به نفع چه كسي و يا كساني بغير از جامعة تركمنهاي در خارج است؟
متاسفانه اين فرد بجاي اينكه نوشتة خود را درجهت سازندگي و روشنگري بكار گيرند با استفاده از كلماتي همچون "آقای مرادی ید طولانی در هذیان گویی و لجاجت کودکانه ..." ، "وی پا را از حد خود فراتر گذاشته و جسارت جاهلانه خود ..." ، " هر نورسیده بی هویت در میان خود ترکمنها ..." ، "یاوه گوئی بیش نیست" و از اين نوع پسنده ها كه عملا چارچوبهاي اصول تبادل نظر را مي شكند، خود را دستخوش يكسري توهمات بي پايه ساخته است. چه بسا بهتر ميبود اگر "آقاي تورانلي" بجاي صرف نيروي خود براي استفاده از اينگونه كلمات، در جهت انتقال دانش و روشنگري نقاط تاريك تاريخ ملتمان، بخصوص پيرامون وقايع تاريخي آندوران با ارائة اسناد و مدارك معتبر تاريخي در رشد و آگاهي افكار ديگران نقشي سازنده مي داشتند.ر
اما نوشتة ايشان، با اين نوع تفكر سالهاست كه فاصله دارد. چرا كه وي اهداف غيرسازندة خود را در نوشته هايش بروشني نمايان ميسازد بطوريكه او در صفحة اول نوشتة خود فكر و اهداف حاكم برآن را چنين به نمايش ميگذارد؛
" البته آقای مرادی ید طولانی در هذیان گویی و لجاجت کودکانه با واقعیات خارج از "ذهن کوچک"(1)، خود دارند و بهمین دلیل نیز هیچگاه از طرف کسی تاکنون جدی گرفته نشده اند. زیرا برخورد با آنها، به هفتش نیز نمی ارزید! " ( ص1)
اگر ايشان به همين يك بند نوشتة خود حداقل خودش معتقد مي بود نمي آمد كه براي مطلب آقاي احمد مرادي كه بزعم "آقاي تورانلي"، ايشان " از طرف كسي تا كنون جدي گرفته نشده اند. زيرا برخورد با آنها، به هفتش نيز نمي ارزيد!" نقدي در هفت قسمت كه قسمت اول آن حدودا 12 صفحه ميباشد بنويسد. اين خود نشان ميدهد كه تا چه اندازه گفته ها و نظرات وي از اعتبار برخوردارميباشند.ر
و يا "آقاي تورانلي" در بخش ديگر نوشتة خود آقاي احمد مرادي را متهم به درغگويي ميكند و مينويسد كه:ر
[" ترکمنها به لحاظ پراکندگی و وجود گروهبندیهای مختلف در میان آنان" هنوز نیز، از خلقهای نادر جهان بشمار میایند". تا جائیکه " طبق آمار غیر رسمی حدود 4000 تیره و طایفه" درآن وجود دارند! حتماً همانگونه که از این " آمار غیر رسمی"، تنها خود آقای مرادی با خبر هستند، از محل زندگی آنها نیز کسی جز خود وی نمیتواند سراغی داشته باشد! زیرا اینهمه " تیره و طایفه"، که شمار آنها به هزاران هزار می رسد نمی توانند در ترکمنصحرا جای بگیرند، مگر آنکه جائی تنها برای ایستادن در این سرزمین داشته باشند!! ] (ص2)ر
وقتي اين سند تاريخي از طرف نويسنده و تاريخ نويس تركمنستان در مجموعة اطلاعات داده شده به "آقاي تورانلي" موجود نميباشند و يا ايشان از وجود چنين منبعي اطلاع ندارند, آنوقت ناراحتي و دغه دليهاي خود را از آقاي احمد مرادي آنهم با دشنام و تهمت در مي آورد. در اين رابطه مايلم كه توجه "آقاي تورانلي" را به سطور زير جلب نمايم: « .......... از ميان منابع ذكر شده فوق, ما حدود 4000 واژه ( منظور عناوين تيره ها و طوايف ) را اخذ نموديم. از اين ميان ما تنها بيش از نيمي ( 2300 واژه) از آنان را در فرهنگ خود وارد نموديم.................... » ( سلطان آتانيازف, فرهنگ اتنونيم هاي تركمنها, ترجمه احمد مرادي, ص.4.)ر
اميدوارم، امروز كه همياري و همفكري تك تك نيروهاي دلسوز و متعهد تركمن، نياز مبرم و حياتي مردم و ملتمان ميباشند تمامي هم و تلاشمان را در جهت ايجاد فضايي سالم براي تبادل افكار و نظر بكار گيريم و از هرگونه تمايل و گرايش در خدشه وارد آوردن بر اين اساس و راستا كمال دقت را نموده و مسئولانه به آن برخورد بكنيم تا راه رشد و تعالي دانش و شناخت را هم براي خودمان و هم براي آيندگان نورس ملتمان هموارتر بسازيم


از ماست که برماست...ر

احمد مرادي
moradi5704@yahoo.de
با مطالعه بخش نخست مقاله آقاي تورانلي تحت عنوان < تحقيق علمي يا توهين ملي> در سايت اركينليك وبا مشاهده آنگونه شيوه
نگارش كه ظاهرأ با هدف به اصطلاح نقد مقاله من ( علل و زمينه هاي فقدان تشكل سياسي مستقل در ميان تركمنها ) صورت گرفته است, راستش دچار حيرت و شگفتي گرديدم و من در اينجا بدون وارد شدن به مضمون مجموعه مسائل مطرح از جانب آقاي تورانلي بسيار مايلم كه قبل از همه توجه ايشان را تنها به چند نكته جلب نمايم.ر
1- دوست عزيز! واقعيت اينست كه امروز ديگر در برخورد با نظرات ديگران و حتي دشمنان فكري، دوران استفاده از كلمات توهين آميز و غير مدني و شعارهاي احساسي و تهييجي با هدف منكوب كردن رقيب و رقبا سالهاست كه بسر آمده است و بكارگيري اينگونه كلمات در استدلال و اثبات نظرات و ايده ها در ميان توده عام نه تنها كهنه شده و مقبوليتي ندارد، بلكه آن به ديده تمسخر و تحقير و نقطه ضعف خاطب نگريسته ميشود. از سوي ديگر آقاي تورانلي, اين درك ديگر امروز كاملا كهنه شده است كه گناه ندانم كاريها و خطاهاي گذشته را زير شعار كي بود كي بود من نبودم به وبال سازمان اكثريت يا حزب توده انداخته و با تظاهر خود بعنوان فرشتگان و پاكدامنان بارگاه الهي, شيطان را عامل و مقصر همه گناهان بدانيم. ميزان پايبندي و وفاداري به جنبش خلق تركمن و حفظ اصالت خون تركمني نه با شعارهاي توخالي, بلكه با روند زندگي سياسي- اجتماعي و شخصي هر فرد تركمن در عمل است كه محك ميخورد.ر
2- معمولا فردي كه در صدد برخورد و يا نقد نوشته و يا مقاله اي بر مي آيد, قبل از همه اين نكته را مورد توجه قرار ميدهد كه نقطه محوري و مضمون اصلي مقاله چيست و نويسنده در پي ارائه و يا اثبات چه نظريه و يا تزي برآمده است؟ آيا نويسنده قادر گرديده است كه با استناد به فاكتها و استدلالات مختلف به منظور خود دست يابد؟ نقاط ضعف و ناروشن اين استدلالات كدامند؟ چه نكاتي را نويسنده ناديده گرفته و يا بدانان كم بها داده است؟ و از اينگونه سئوالات. تنها در پي اينگونه حلاجي هاست كه فرد دست به قلم برده و با ارائه دلايل مستند خود تلاش ميورزد كه ايده مطرح در يك مقاله را تكميل نمايد و يا نادرستي استنتاجات آنرا روشن نمايد. در اين شيوه برخورد كه حامل اصول گفتمان و بحث سالم ميان انديشه هاست, نيازي به شانتاژ و بكارگيري واژه ها و مفاهيم غير عقلاني و احساسي وجود ندارد و هر دوجانب بحث با استفاده از توانمنديها و قدرت استدلال يكديگر ميتوانند توليد گر ايده هاي هر چه نوين تر و متكاملتري از انديشه ها و نظرات در اين و يا آن عرصه باشند. اما برخورد آقاي تورانلي با مقاله < علل و زمينه هاي ...... > اساساً قرابتي با اينگونه شيوه نقد مقالات نداشته و آقاي تورانلي برخلاف اصول و پرنسيپهاي علمي حاكم بر نقد نويسي و فرهنگ گفتمان سالم ميان انسانها, اولا محور اصلي و عمده مقاله را ناديده گرفته و يا درك نكرده و ثانياً آن مواردي را بعنوان بحث محوري خود از مقاله مذكور اخذ و پرداخت نموده است كه خود خواسته است و طبيعي است كه در اين بستر آن خواننده اي كه با اصل مطلب آشنايي ندارد, دچار انحراف و گمراهي گرديده و نمي تواند قاضي بيطرف اين مشاجره گردد.ر
قدر مسلم آنكه چنين برخورد ذهني گرايانه نسبت به يك مقاله نه تنها در چارچوب نقد نويسي علمي قرار نگرفته و پاسخگوي كل مسائل مطرح در آن نمي تواند باشد, بلكه از سوي ديگر خواننده را نيز با طرح مسائل جانبي و انحرافي متوجه آن نكاتي مينمايد كه اساساً از موضوع بحث فاصله دارد.ر
خودي خود طبيعي است كه از اتخاذ چنين شيوه برخورد ناسالمي نه تنها خود نويسنده بلكه بيش ازهمه اين جامعه تركمن است كه آسيب ميبيند و آقاي تورانلي با كاربست چنين برخوردي نسبت به اين مقاله, بدين ترتيب عملا جديت و كارايي مطلب خود را صرفاً در چارچوب انگيزه هاي فردي به تنزل كشانده و عملا آنرا فاقد اعتبار و ارزش خواندن و پرداخت نمود. در حاليكه اگر آقاي تورانلي هسته اصلي مقاله < علل و زمينه هاي......> را كه همانا ريشه يابي علل پراكندگي و مشكلات نيروهاي تركمن در ايجاد تشكل مستقل خود بوده , محور بحث قرار داده و ديدگاههاي خود را بطور دوستانه بهمراه راه حلهاي پيشنهاديش طرح مينمود, من فكر ميكنم در شناخت اين معضل گامهاي جدي تري ميتوانست بجلو برداشته شوند. پيش كشيدن بحث انحرافي جريان عثمان آخون و عمده كردن آن, درك بررسي تاريخ بجاي بررسي تاريخي, مراجعه به قانون ماترياليسم تاريخي و حيات تركمنها در عصر حجر و سنگ و غيره ,اينها همه نكاتي هستند كه نه با موضوع اصلي مقاله < علل و زمينه هاي ...........> رابطه مستقيمي دارند و نه اينكه طرح آنان در اين مقطع بعنوان معضل اصلي ميان تركمنها برآمد دارد. در رابطه با جريان عثمان آخون همانطور كه آقاي تورانلي مطلع ميباشند ديدگاهها و نظرات مختلفي چه از جنبه تأييد و چه انتقادي وجود دارند و اگر آقاي تورانلي و همچنين ديگر دوستان علاقمند تركمن چون قاراحانلي و هامراق بر اين اعتقاد ميباشند كه داراي منابع قابل استناد و جديدي در اين رابطه ميباشند, من نوعي بسيار خوشحال خواهم شد كه با نظرات اين دوستان چه در غالب مقاله و يا يك كنفرانس آشنا گرديده, و هم اينكه بسياري از نكات مبهم و قابل مشاجره در اين رابطه به بحث گذارده شوند.ر
سخن آخر و توصيه دوستانه ام به آقاي تورانلي اينست كه از پوسته نگرش بد بينانه و تنگ نظرانه به جهان خارج بيرون آمده, متد برخورد خود به ديگران و عقايد مخالف خود را مورد بازبيني مجدد قرار داده و ضمن همسان سازي خود با فرهنگ نوين و سازنده گفتمان مدني دنياي امروز, از عزلت گزيني پرهيز نموده ومجموعه توان و دانش و معرفت خود را در راه رفع فرهنگ مخرب كدورتها و بي اعتماديها و سالم سازي هر چه بيشتر فضاي ميان نيروهاي تركمن و آن مسائلي بكار گيرد كه جنبش خلق تركمن امروز با آن درگير است.ر


اين‌قدر احساسات قوميت‌ها را تحريك نكنيد

مدير مسئول ارجمند نشريه‌ی وزين اقتصاد گلستان
غلامحسين مظلومی عقيلی
درود بر شما

در شماره‌ی چهارشنبه 13/2/1385 نشريه‌ي اقتصاد گلستان، مقاله‌اي با نام «آيا تشكيل حزب قومي به مصلحت تركمنان ايران هست؟» فرستاده شده از آلمان به چاپ رسيده كه به همه‌ي گرفتاري‌ها و نداشتن فرصت شايسته، وظيفه‌ي ملي و ميهني و ايراني خودم دانستم كه پاسخگوي اين نوشتار باشم. نويسنده‌ي اين مقاله- آقاي احمد مرادي را نمي‌شناسم و نمي‌دانم كه در آلمان چه مي‌كند و با كدامين جريانات سياسي مشخص و معين بيرون از كشور، داد و ستد دارد. اما از آنجا كه بيش از20 سال است كه بر روي پديده‌ي شوم و ضد ايراني و تركيه ساخته‌ي «پان تركيسم» سرگرم پژوهش هستم و حتي پايان‌نامه‌ي دكتراي من هم پيرامون پان تركيسم مي‌باشد، اگر خودستايي نباشد، به آن درجه از پختگي سياسي و آگاهي علمي رسيده‌ام كه بوي پان تركيسم را هزاران كيلومتر آن ‌سو‌تر و از آلمان فدرال هم بتوانم احساس كنم. شايد خواننده‌ي عادي پيام نژادپرستانه و ضد ايراني و جدايي خواهانه‌ي پنهان در مقاله‌ي آقاي مرادي را درنيابد و از كنار آن به سادگي بگذرد، اما براي كسي كه حرفه‌اي اين كار است، جستار ديگري است. نخست از نام مقاله‌ي ايشان سخن را آغاز مي‌كنم؛ خير آقاي مرادي گرامي، تشكيل يك حزب قومي نه به مصلحت تركمنان ايران است و نه 70 ميليون ايراني ديگر. آيا مي‌خواهيد از تركمن‌صحرا، كه نام دقيق تاريخي‌اش دشت گرگان است – بوسني يا قره باغ ديگري بسازيد؟ آيا مي‌خواهيد فاجعه تلخ جنگ گنبد در سال 1358 را دوباره زنده كنيد؟ تشكيل حزب قومي با كدام انگيزه؟ كمترين معناي حزب قومي اين است كه من ايراني نيستم. اگر خودتان را ايراني مي دانيد - كه اميدوارم اين‌گونه باشد - جداسازي فرهنگي و فكري قوم تركمن از خانواده‌ي گسترده ايران چرا؟ آقاي مرادي مي‌پرسد كه «چرا تركمن‌ها هيچگاه داراي تشكل مستقل نبوده‌اند؟» تشكل قومي مستقل از ايران هستيد؟ آقاي مرادي آشكارا انديشه‌ي وحدت تركمن‌ها را به ميان ‌مي‌آورد: «علل اين همه پراكندگي‌هاي امروز در ميان تركمن‌ها چگونه مي‌توان توضيح داد؟» اگر از ديدگاه ايران‌گرايانه بنگريم، تركمنان بخشي از خانواده‌ي ملت ايران هستند و شعار وحدت تركمنان جهان معنايي جز ايران‌گريزي و پان تركيسم ندارد. آقاي مرادي از «تسلط رضاخان بر تركمن صحرا» سخن مي‌گويد. آيا حاكميت دولت مركزي ايران بر بخش‌هاي گوناگون كشور را مي‌توان با واژه‌ «تسلط» بازگو كرد؟ مگر قرار بود كه كشور ديگر بر تركمن‌ها تسلط پيداكند؟مگر قرار بودكه كشوري ديگر برتركمن ها ((تسلط )) پيدا كند؟ نكند آقاي مرادي هم مانند عثمان آخوند. خواهان جمهوري خلق تركمن هستند؟ همان عثمان آخوندي كه براي برپايي جمهوري خلق تركمن، دست به دامان امپرياليسم بريتانيا شد و از دولت انگلستان خواهان كمك نظامي گرديد و به سرپرسي لورن- وزير امور خارجه انگليسي نامه نوشت و تفصيل اين ماجرا را در كتاب تركمن‌هاي ايران نوشته‌ي بانو بي‌بي رابعه لوگاشوا، ترجمه‌‌ي سيروس ايزدي مي‌توان ديد. از اين پس نوشته‌ي آقاي مرادي، انگيزه‌هاي تحريكات قومي دارد و آشكار به برانگيختن احساسات ضدايراني در ميان تركمنان مي‌پردازد. از «غصب زمين‌هاي قابل كشت، عصب مراتع قومي و وصول ماليات‌هاي مستقيم» مي‌گويد. اتديشه بسته و جامد قومي را در اين سخنان مي توان ديد. رضاشاه آيا تنها به غصب زمين‌هاي تركمنان پرداخت؟ همه مي‌دانند كه رضاشاه بيش از هر قوميت‌ ديگري، به فارس‌ها ستم كرد و از ميان فار‌س‌ها، به همشهريان و هم‌ولايتي‌هاي خودش ستم كرد و بيش از هر منطقه‌اي ديگري به غصب زمين‌هاي منطقه‌اي مازندران و زادگاه خودش،سوادكوه پرداخت. اين‌قدر احساسات قوميت‌ها را تحريك نكنيد. از ديگر موارد اتهامات رضاشاه «اسكان اجباري» است. نمي‌دانم كه چگونه گروهي هم‌ ادعاي روشنفكري ونفس كشيدن در هواي مدرنيته را دارند و از پوسيده‌ترين و واپس‌گرايانه‌ترين سنت‌هاي از تاريخ مصرف افتاده‌ي قبيله‌اي و روزگار چادرنشين هواخواهي مي‌كنند. آيا آقاي مرادي در روزگار شكافته شدن اتم آرزوي زندگي چادرنشيني و قبيله اي هزاران سال پيش را دارد؟ آيا اين هم براي تركمنان ما و هم براي ديگر ايرانيان ننگ نيست كه در روزگار اينترنت،بخشي از ملت ايران مانند هزاران سال پيش در آلاچيق زندگي كنند و صحرانورد باشند؟ نكند آقاي مرادي هنور هم حسرت روزگار بيابان‌گردي تركمنان در بيابان‌هاي گرم و سوزان آسياي مركزي- روزگار چنگيز و تيمور را مي‌خورد؟ اسكان اجباري تركمنان از سوي رضاشاه يك پديده‌ي تاريخي مترقي بود كه به روزگار قبيله‌اي و چادرنشين پايان داد و آنان را وارد سده‌ي بيستم كرد. اين كار، حتي مورد ستايش پژوهشگران ماركسيست افتاد. نگاهي به كتاب تاريخ نوين ايران از پروفسور ايوانف- دانشمند روس بيندازيد و ستايش او رااز اسكان اجباري اقوام چادرنشين ايران ببينند. حتي پژوهشگران چون احسان طبري، بيژن جزني، ف. م جوانشير و… با همه‌ي نفرتي كه از رضاشاه داشتند، اسكان اجباري را پديده‌ي مترقي ناميده‌اند، زيرا به نابودي فئوداليسم سنتي و بالندگي سرمايه‌داري انجاميد. آموزش زبان فارسي به تركمنان نيز جرم بزرگ ديگر رضاشاه عنوان شده است. مگر در جمهوري اسلامي به تركمنان به زبان فارسي آموزش نمي‌دهند؟ آقاي مرادي به در رضاشاه مي‌زند تا ديوار جمهوري اسلامي بشنود. اگر از زبان فارسي و مليت ايراني نفرت داريد، چرا رضاشاه را سپر بلا مي‌كنيد؟اگرآموزش زبان فارسي جرم است ،جمهوري اسلامي ايران نيز اين جرم را انجام داده است. مرد و مردانه يگوييد كه با فارسي كه ستون يكپارچگي ايران است، دشمن هستيد. آقاي مرادي متحدالشكل كردن لباس‌ها را «فارسي‌ كردن تركمن‌ها» ناميده و باز هم كينه‌ي قومي خود را آشكار كرده است. من نمي‌دانم، درشرايطي كه در تركيه پوشيدن لباس كردي، زندان دارد و تا همين چند سال پبش، سخن گفتن به زبان كردي در كوچه‌ها و خيابان‌هاي تركيه زندان داشت، نوشتن چنين مطالبي كه تبليغات آشكار ضدايراني است را چگونه مي‌توان توجيه كرد؟ آقاي مرادي مي‌نويسد: «دادن دختر را در ميان آنان (تركمنان) تبليغ نمودند» از ديدگاه ايشان كه ذهنيت بسته‌ي نژادپرستانه دارند. البته ازدواج ميان تركمن و فارس يك جنايت است. اما ما كه تركمنان را هم‌ميهن خود مي‌دانيم، ازدواج ميان دو هم‌ميهن چه اشكال دارد؟ مگر انكه تركمنان خودشان را ايراني ندانند كه آن داستان ديگري است. ازدواج ميان قوميت‌ها در ميان آنان همدلي، دوستي و پيوند خانوادگي مي‌آفريند. جدايي‌ها را از ميان برمي‌دارد ،چرا از ازدواج ميان تركمن‌ها و فارس‌ها مي ترسيد؟
اما كساني مانند آقاي مرادي كه به آتش دشمن ميان تركمن و غيرتركمن دامن مي‌زنند، البته بايد از اين پديده نگران باشند. اما در جايي ديگر آقاي مرادي دستش را رو مي كند و با «مليت» ناميدن اقوام ايراني، روحيات ويژه‌‌ي خودش را آشكار مي‌كند. مليت ناميدن تركمنان. به دنبال خودش برپايي كشور مستقل را مي‌آورد. آقاي مرادي از اينكه «روحيه بيگانه‌ستيزي در ميان تركمن‌ها نسبت به فارس‌ها» از ميان رفت، ناراحت است، آيا اين جز دامن زدن به كينه‌ي قومي و زمينه‌سازي براي جنگ قومي و تبديل ايران به لبنان يا افغانستان و چچن ديگر نيست؟ مگر فار‌س‌ها «بيگانه» هستند كه آقاي مرادي براي از ميان رفتن روحيه بيگانه‌ستيزي تركمن‌ها نسبت به فارس‌ها، اشك مي‌ريزد؟ اگر اين تحريك قومي و زمينه‌سازي جنگ تركمن و فارس در اين منطقه از ايران نيست، پس چيست؟ دست‌ كم براي اين جانب بيش از دو دهه درگير مسئله‌‌ي قوميت‌ها در ايران هستم، دم خروس اين سخنان آشكار است. جالب اين است كه آقاي مراد اعتراف مي‌كند كه نتيجه‌ي آموزش زبان فارسي به تركمنان اين شد كه نسل نويني از روشنفكران تركمن پديد آمدند كه «حتي تا مدارج عالي نز دست يافتند» پس چرا به آموزش فارسي اين همه دشنام مي‌دهيد؟ خودتان اعتراف داريد كه اين كار، تركمنان را ازعقب ماندگي درآورد. توجه داشته باشيد كه در آستانه‌ي انقلاب اكتبر، در سال 1917، 99 درصد تركمنان شوروي بي‌سواد بودند و وضعيت تركمنان ايران نيز همين بود. آقاي مرادي فرقه‌ي استالين ساخته‌ي پيشه‌وري خائن را «جنبش ملي، دمكراتيك در آذربايجان» ناميده است. البته با روحيات ضدايراني ايشان، پسشه‌وري و غلام يحيي دانشيان و صادق پادگان ،ملي و دمكرات هستند. درباره‌ي ماهيت فرقه ي دمكرات پيشه‌وري، هزاران سخن براي گفتن دارم كه مجال آن در اينجا نيست.ر
اما آقاي مرادي در بند پايان مقاله آشكارا انديشه‌هاي جدايي‌خواهي را بازگو مي‌كند و شمشير بر روي يكپارچگي ايران را از رو مي‌بندد. ايشان تركمنان را «مليت تركمن ))مي‌نامد. اين اصطلاح براي كساني كه با جامعه‌شناسي سياسي آشنايي دارند، معني ويژه‌اي دارد. بر پايه‌ي منشور حقوق بشر سازمان ملل- هر مليتي حق تشكيل كشور مستقل دارد. «مليت» خواندن تركمنان،يعني اينكه آنان را از مليتي بكپارچه به نام ايران جداكرديم، به سخن ديگر آنان را ايراني نمي‌دانيم. آقاي مرادي مي‌نويسد كه «ناسيوناليسم فراگير ملي» در تركمنان پديد آمد. معني اين سخن چسست؟ بك خواننده‌ي كاركشته، بايد از لابه‌لاي هر واژه‌اي به دنبال اغراض نويسنده باشد. ايشان به ياد خاطرات خوش ماه هاي نخست انقلاب و برپايي كانون سياسي- فرهنگي خلق تركمن در گنبد افتاده است. «ناسيوناليسم فراگير ملي» تركمني،كدام هدف راهبردي- سياسي را دنبال مي‌كند؟ ايشان يادآور مي‌شود كه «يك فرصت طلايي» براي تركمنان پديد آمد. آن فرصت طلايي چه بود؟ جنگ گنبد بود يا اعلام استقلال؟ مي‌نويسد:« به رغم ايجاد يك فرصت طلايي، آن درجه از همگرايي ميان مليت تركمن … روشنفكران تركمن به علت بي‌تجربگي و… اين فرصت را جهت ايجاد يك سازمان مستقل سياسي از دست دادند» ايشان سخن پاياني را سرراست به زبان آرود. ايشان در پايان مقاله، آنچه را كه بايد بگويد، مي‌گويد و مي‌نويسد: «گرايشات وحدت‌طلبانه و پايان دادن به وضعيت پراكندگي در ميان نيروهاي تركمن وظيفه همه است. )) وحدت با كجا؟ لابد با جمهوري تركمنستان!!! و براي اين وحدت!!! «تشكيل يك تشكل فراگير سياسي مستقل به ضرورت امروزي در جامعه تركمن بدل گشته است . آقاي مرادي مي‌نويسد: «در بعضي موارد تركمن‌ها را وادار به كوچ به مناطق فارس‌نشين نموده و فارسي زبانان را به ميان تركمن‌ها كوجاندند». آشكارتر از اين نمي‌توان تجزيه‌طلبي را تبليغ كرد. آقاي مرادي، مگر زندگي درسرزمين ايران درانحصار يك قوم است ؟ مگر اقوام ايراني حق ندارند در بخش‌هاي تركمن‌نشين ايران زندگي كنند؟مگر ايرانيان خارجي هستند كه حق نداشته باشند به بخش هاي تركمن نشين بيابند؟ مگر نمي گوييم كه ايران ازآن همه ايرانيان است ؟ از سوي ديگر، زندگي تركمن‌ها و فارس‌ها در كنار هم، آنان را به يكديگر نزديكتر مي‌كند، مهر و محبت مي‌آفريند، دوستي و رفاقت ميان اين دو قوم پديد آورد. همين كه دوست ارجمند من، آقاي جرجاني نشريه اقتصاد گلستان را مديريت مي‌كند،پي آمد مهاجرت به گرگان است . چه اشكالي دارد كه تركمن و فارس همسايه و هم‌محل و همشهري وهمكار ودوست وهمكلاسي يكديگر بشوند و ديوار جدايي‌ها از ميان برود؟ براي آگاهي آقاي مرادي مي گوييم، همسايه‌ي ديوار به ديوارمن يك تركمن هست و بهترين همسايه و دوست من است. شما خواهان جدايي دو هم‌ميهن هستيد؟ آيا مي‌خواهيد كه من فارس را از هم‌ميهن تركمنم جدا كنيد؟ ما خواهان دوستي و نزديكي اقوام ايراني هستيم، مي‌خواهيم آنان را به هم پيوند بدهيم ،چرا تفرقه‌افكني مي كنيد؟ كوچ تركمن ها به مناطق ديگر ، دو خلق را به هم‌ نزديكتر مي‌كند. مهاجرت فارس ها به مناطق تركمن‌نشين نيز، فارس‌ها را با آداب و رسوم و فرهنگ و سنت‌هاي بخشي از هم‌ميهنانشان آشنا مي‌سازد. البته اين پديده براي شما كه بك تجزيه‌طلب هستيد و خواهان تكه‌تكه كردن ايران مي‌باشيد، گران تمام مي‌شود. هر دولتي حق دارد كه براي امنيت ملي كشور چاره‌انديشي كند. در همين گرگان، مهاجرت داوطلبانه و خودخواسته‌ي تركمن‌ها به گرگان،الفت و دوستي و مهرباني بي‌مانندي را ميان اين دو قوم پديد آورده است. مهاجرت فارس‌ها به مناطق تركمني نيز دوستي و برادري و محبت و پيوندهاي انساني آفريده است. مثل اينكه شما چشم ديدن فارس‌ها را نداريد، لطفاً عينك نژادپرستي را از چشمتان برداريد. مگر اين سخن مولوي را از ياد برده‌ايد: «ما براي وصل كردن آمديم ني‌ براي فصل كردن آمديم»
آنچه رضاشاه در اين زمينه‌ها انجام داد، ضرورت تاريخ بود و جنبه‌ي جبري داشت وگرنه من شيفته و دلباخته آن مرد خشن وبداخلاق و بددهن و تندخو نيستم. در آن شرايط، هر حكومت ديگري هم كه خواهان يكپارچه نگه داشتن ايران بود، ناگزير به انجام همين كارها ميشد . با رضا شاه نبايد مطلق انديشانه برخورد كرد ، همه كارهايش بدنبود . اين اشتباهي است كه پس از انقلاب به دليل شرايط طبيعي برخاسته از فضاي آن روزها، گروهي از روي ندانستن وگروهي ديگر از روي تنگ نظري انام دادند واين اشتباه ، آسيب هاي جدي به منافع ملي ايران زد . من كينه آشتي ناپذير همه ي جدايي خواهان را از رضا شاه درك مي كنم ، زيرا رضا شاه با همه بدي هايش جلوي تجزيه ايران را گرفت خواهش مي‌كنم بيش از اين ميان تركمن و فارس جدايي و كينه‌ي قومي نيندازيد.ما بايد مهاجرت تركمنان به مناطق فارس‌نشين و مهاجرت فارس ها به مناطق تركمن‌نشين را تشويق كنيم تا اين دو قوم برادر در يكديگر تنيده شوند، تار و پود يكپارچه ي يگانه گردن . « ما را به خير تو اميد نيست،شر مرسان)) .ر
در پايان آقاي مرادي تركمنان را به تشكيل كشور مستقل فرا مي‌خواند: «كشورهاي عضو اتحاديه اروپا سال به سال افزايش مي‌يابند، كشورهاي مختلف آفريقايي و آمريكايي و ديگر نقاط جهان هر روز بر سر پيمان مشتركي به توافق مي‌رسند.» مبارك است. لابد تركمنان ايران نيز با همسايه‌ي شمالي بر سر «پيماني مشترك» بايد به «توافق» برسند. از اين بهتر و پوست‌كنده‌‌تر.انديشه‌هاي آنچناني را نمي‌توان بر زبان راند. مي‌نويسند كه تركمنان ايران چرا توجه ندارند كه «احقاق حقوق در جهان متكي بر قدرت‌نمايي امروز، بدون اتحاد و تبديل شدن به يك نيروامكان‌پذير نيست» ايشان به همان «ناسيوناليسم فراگيرملي» تركمني، پيام مي فرستد كه براي آنچه كه (( احقاق حقوق )) ناميده اند ، متحد شويد و (( معقولانه ترين كار )) براي پيشبرد همان (( ناسيوناليسم فراگير ملي )) را «تشكيل يك حزب ياانجمن قانوني جهت تحقق حقوق ملي وسياسي ملت تركمن» مي‌داند. واژه‌ي «ملت تركمن» نيز براي اهل فن و كاركشتگان جهان سسياست، بار معنايي ويژه‌اي دارد.ر
مقاله‌ي آقاي مرادي، در حقيقت يك رهنمود سياسي آشكار براي آنچه كه «ناسيوناليسم فراگير تركمن» ناميده‌اند، مي‌باشد. آنچه ايشان از آلمان فرستاده‌اند، مقاله نيست؛ يك بيانيه‌ي سياسي و يك رهنمود است. ما اين را مي‌دانيم كه پس از فروپاشي اتحاد شوروي، تكه‌تكه كردن ايران به مناطق قومي، در دستور كار CIA قرا گرفت، زيرا آمريكا به ايران يكپارچه براي جلوگيري از رخنه‌ي اتحاد شوروي نياز داشت. با از ميان رفتن آنچه كه غربيان آن را «خطر شوروي» ارزيابي مي‌كردند، بكپارچگي ايران، ديگر منافع امپرياليسم را برآورده نمي‌سازد، پس CIA تجزيه‌ي ايران را در دستور كار خود قرار داد و براي پيشبرد اين امر،همان چيزي كه آقاي مرادي آن را «ناسيوناليسم فراگير ملي» ناميده‌اند،بنياد و شالوده‌ي تجريه‌ي ايران شد. مقاله‌ي آقاي مرادي يك رهنمود جزء به جزء و دقيق براي پيشبرد تجزيه‌ي ايران است كه قابل نعميم به ديگر قوميت‌ها مي‌باشد. آنچه ايشان نوشته‌اند،يك بخش‌نامه دقيق براي تجزيه ايران مي‌باشد. من از آنجا كه بر پديده‌ي پان تركيسم اشراف كامل دارم و دست‌هاي پنهان پشت اين پديده‌ي شوم را به طور كامل مي‌شناسم، وظيفه‌ي ملي و ميهني‌ام دانستم كه اين يادداشت را بنويسم و البته از نشريه‌ي وزين اقتصاد گلستان سپاسگزارم كه مقاله‌ي آقاي مرادي را چاپ كردند، زيرا به آزادي انديشه باور دارم و ديگر اينكه چاپ همين مقالات است كه ما رابه خطر بزرگي كه يكپارچگي ميهن را تهديد مي‌كند، آشناتر مي‌سازد.ر

منبع: اقتصاد گلستان



مليت ستيزی، تحت لوای تحريک احساسات قومی

احمد مرادی
moradi5704@yahoo.de

اخيرا در چند سايت ترکمني خارج از کشور مطلبي از آقاي مظلومي عقيلي تحت نام " اين قدر احساسات قوميتها را تحريک نکنيد " چاپ گرديد که در آن وي مقاله مرا ( علل و زمينه هاي فقدان تشکل سياسي مستقل در ميان ترکمنها) به اصطلاح نقد نموده است. من با اهتراز از هر گونه توهين و اتهام زني تنها چند نکته را فهرست وار بعرض ايشان و خوانندگان گرامي ميرسانم .ر
1- قبل از همه، هر فرد روشنفکر و مدعي تحصيلات عالي که کمي با قواعد روزنامه نگاري آشنايي داشته باشد، بايد خوب بداند که نقد نويسي علمي خود داراي مراحلي است و هر نوشته اي را که در پاسخ به يک مطلب نگاشته ميشود نميتوان نقد علمي ناميد. جهت نقد و بررسي يک مقاله قبل از همه بايد مضمون اصلي مقاله را درک نمود و اينکه نويسنده در پي ارائه چه نظريه و يا تفکري است و اينکه آيا نويسنده توانسته است با استناد به فاکتها و آمارها و دلايل مختلف نظرات خود را بطور صريح و روشن ادا نمايد؟.ر
گام بعدي شناخت فرد نقد کننده از موضوع بحث است و اينکه تا چه حد به مجموعه نظرات و واژه هاي مطرح در نوشته آگاهي داشته و آيا توانايي اين را دارد که با طرح دلايل و فاکتهاي خود نقاط ضعف و نارساييهاي موجود در مقاله را نشان داده و نقطه نظرات خود را ارائه نمايد؟.ر

تنها پس از اين مراحل است که شخص نقد کننده با استناد به فاکتها و استدلالات علمي تلاش مي ورزد نادرستي ايده ها و نقطه نظرات و يا کاستي هاي مقاله را روشن ساخته و نظرات خود را در يک فضاي سالم خارج از جو سازيها و تحريف نظرات ارائه نمايد. در چارچوب پيشبرد اينگونه شيوه بحث است که طرفين ميتوانند در يک فضاي سالم گفتمان انديشه ها نظرات خود را طرح نموده و در روند خود به ايده هاي بمراتب کارسازتر و متکاملتري برسند.ر
اما متاسفانه نوشته آقاي مظلومي عقيلي در اين چارچوب نمي گنجد و اساسا ايشان مضمون اصلي مقاله مرا درک نکرده اند. از اينرو اين مقاله به هيچوجه ارزش پرداخت و نقد علمي ندارد، زيرا اين نوشته سرشار از برداشتهاي ذهني و خود ساخته بوده و در موارد بسيار زيادي به فاکتهايي اشاره شده است که منبع آنان روشن نيست و يا فاقد اعتبار علمي مي باشند. مثلا آقاي مظلومي عقيلي با استناد به کدام منبع ادعا ميکنند که نام دقيق تاريخي ترکمن صحرا دشت گرگان است، نامي که تنها پس از روي کار آمدن رژيم پهلوي بر آن گذاشته شد؟ آقاي مظلومي عقيلي بهتر بود قبل از نوشتن اين مطلب کمي در رابطه با تاريخ گذشته ترکمنها و مناسبات دروني آنان در مقاطع مختلف تاريخي و علل اينهمه کوچ نشينيها و غيره مطالعه ميکردند. علاوه بر آن، براي من تعجب آور است که فردي که پايان نامه دکتراي خود را آنهم در رشته پان ترکيسم مي نويسد از درک تفاوت زماني و مکاني ابتدايي ترين مفاهيم و واژه هايي چون طايفه، ايل، قوم، مليت، ملت، دولت، کشور و غيره ناآگاه ميباشد. برداشتهاي ذهني و ارائه تعاريف غير علمي از آنان و بر آن بستر تحريف نظرات ديگران از يک آدم مدعي داشتن دکترا و پخته سياسي و علمي بعيد است.ر
2- آقاي مظلومي عقيلي نوشته اند که "تشکيل يک حزب قومي نه به مصلحت ترکمنان ايران است و نه 70 ميليون ايراني ديگر". مقدمتا اينرا بگويم که تشکل ( چه فرهنگي چه اجتماعي و چه سياسي) نهادي اجباري و تصنعي نيست که آنرا بدون در نظر داشت الزامات و ضرورتها و خواستهاي زمان و صرفا بر مبناي تئوريهاي خود آموخته ذهني و روشنفکري ايجاد نمود، بلکه هر تشکلي در هر مقطع زماني با هدف پاسخ و دستيابي به مطالبات معيني از سوي افرادي همفکر است که شکل ميگيرد و آن تشکلي ميتواند پايدار بماند که بتواند خود را در کل بر بستر چشم اندازهاي دورانديشانه تشکل مورد نظر و منطبق با واقعيتهاي امروز و فرداي تکامل جامعه سازگار نمايد. از اينرو هر يک از اين تشکلها بسته به مضمون و سمتگيري خود وظايف معيني را بر عهده ميگيرند و تشکيل چنين تشکلهايي از جمله تشکلهاي سياسي حق مسلم هر انسان آزاده اي است.ر

اگر ما بر اين اصل مسلم پايبند باشيم بايد اينرا بپذيريم که در چارچوب کشور ايران، ترکمنها نيز بمثابه جزيي از اين خانواده از اين حق برخوردار مي باشند که بسته به تمايلات و علايق خود تشکلهاي خاص خود را چه فرهنگي و چه سياسي ايجاد نمايند. بنا بر اين با توجه به توضيحات فوق امروز هيچ عقل سليمي نميتواند اينرا بپذيرد که آنهنگام که هموطنان فارس زبان ما به تشکيل انواع و اقسام تشکلها مبادرت ورزيده و مي ورزند (از نهضت آزادي گرفته تا حزب جمهوري اسلامي و مشارکت و غيره) کسي آنان را به تجزيه طلبي و غير ايراني بودن متهم نمي کند ولي به محض اينکه طرح تشکيل يک تشکل سياسي از جانب يک فرد ترکمن طرح ميشود، بلافاصله هويت ايراني بودن او بزير علامت سئوال کشيده شده و اتهام تجزيه طلبي و غيره به او زده ميشود. آيا اين يک تبعيض و تناقضي آشکار ميان حرف و عمل آن کساني نيست که از برابري و برادري و تفاهم ميان خلقهاي کشورمان سخن ميرانند؟
تشکيل انجمنها، جمعيتها، احزاب، سازمانها و غيره نه تنها حق ترکمنها، بلکه کليه آحاد کشور است و اين امر در کليه قوانين معتبر بين المللي، در اعلاميه جهاني حقوق بشر و منجمله قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نيز مورد تصريح قرار گرفته است. بطور نمونه دراصل 26 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران آمده است : " احزاب، جمعيتها، انجمنهاي سياسي و صنفي و انجمن اسلامي يا اقليتهاي ديني شناخته شده آزادند، مشروط به اينکه اصول استقلال، آزادي، وحدت ملي، موازين اسلامي و اساس جمهوري اسلامي را نقض نکنند. هيچکس را نميتوان از شرکت در آنها منع کرد يا به شرکت در يکي از آنها مجبور ساخت.ر"
اما در رابطه با جمله بالاي آقاي مظلومي عقيلي بايد بگويم که اگر ايشان نظر خود را به طور مستدلل بيان ميکردند و نشان ميدادند که چرا تشکيل چنين تشکلي به مصالح ترکمنها و ايران نيست من فکر ميکنم ميتوانستيم يکديگر را بهتر درک کنيم. علاوه بر آن،من در هيچ قسمت از نوشته خود از تشکيل يک " حزب قومي " سخن نگفته ام و همواره به " تشکيل يک تشکل سياسي مستقل" اشاره نموده ام و بيان اين مسئله را همانگونه که در مقاله ام بطور مفصل توضيح دادم بايد در پيوند با تجربيات تلخ گذشته و امروز فعاليتهاي سازمانهاي سياسي مختلف در ترکمنصحرا ديد. از سوي ديگر، طرح اين مسئله در شرايط امروزي در ترکمنصحرا يک ضرورت است و بنا به اعتقاد من، هم به لحاظ شرايط مادي و هم ذهني، ترکمنصحرا به آن درجه از رشد دست يافته است که بتواند مستقلا و با پرهيز از دنباله روي و حمايت از اين يا جناح حکومتي و يا احزاب مختلف، خواستهاي منطقه خود را در قالبي متشکل و منسجم در عرصه هاي مختلف فرهنگي ، اجتماعي، اقتصادي ، سياسي و غيره به جامعه ارائه نمايد. طرح اين مسئله از آنروست که بنا به تجارب گذشته و امروز، هيچيک از احزاب و سازمانهاي کشور بدليل عدم شناخت کافي از روحيات و تمايلات و خواسته هاي منطقه ترکمنصحرا قادر به انعکاس واقعي و اتخاذ تصميم مناسب در رابطه با آن نبوده و نيستند و خودي خود روشن است که تنها انعکاس برخي مطالبات توده مردم منطقه (چه ترکمن و چه غير ترکمن) از طريق روزنامه ها و يا نمايندگان مجلس که فاقد چشم اندازي روشن و برنامه اي در رابطه با آتيه ترکمنصحرا ميباشند نمي تواند به لحاظ اجرايي ضامني پيگير در تحقق حقوق انساني و مدني آنان باشد.ر
3- بزعم آقاي مظلومي عقيلي، گويا رضا خان تنها از برخي جنبه هاي اخلاقي دچار انحراف و قابل انتقاد بوده و از جنبه سياسي آدم مترقي و دمکرات و وطن پرستي!! بوده است. از اينرو اين حق را داشته است که جهت حفظ منافع ملي!! کشور( تو بخوان خاندان مستبد پهلوي) و رفع عقب ماندگيها ، مردم ترکمن را قتل و عام کند، روستاي سلاخ و همينطور آلاچيقهاي آنان را به آتش بکشد و در يک کلام با وحشي و بربر ناميدن ترکمنها به نابودي هويت ملي آنان روي آورد. اگر اين استدلال ايشان را مبنا قرار دهيم در آنصورت بايد اقدامات جنايتکارانه امروز آقاي جرج بوش را در عراق و ديگر نقاط دنيا که با شعار رفع عقب ماندگيها و جاري ساختن دمکراسي و مدرنيت صورت ميگيرد مورد تاييد قرار دهيم و اگر باز از اين زاويه حرکت کنيم، بايد مدافع حمله نظامي آمريکا به ايران باشيم، زيرا آقاي بوش هم دقيقا در استدلالي مشابه استدلال آقاي مظلومي عقيلي ايران را کشوري عقب مانده و فاقد دمکراسي و ناقض حقوق بشر ميداند.ر
بر خلاف اطلاعات نادرست ايشان، رضا خان در راه بالندگي سرمايه داري اقدامي ننمود و اساسا بنيانهاي سيستم سرمايه داري در ايران در زمان محمد رضا شاه گذارده شد و رضا خان همان نظام ارباب- رعيتي را تثبيت نموده و خود را بعنوان مالک بزرگ کشور اعلام نمود، بطوريکه در پي آن اعضاي ريز و درشت خاندان پهلوي از اشرف و شمس گرفته تا غلامرضا و عبدالرضا و ديگر جيره خواران درباري صاحب هزاران هکتار زمين در ترکمنصحرا شدند. خارج از آن ، اين واقعا عجيب است که يک فرد تحصيل کرده امروز پس از گذشت سالها و با وجود انتشار مقالات و کتب و اسناد مختلف در خصوص تاريخ گذشته ترکمنها در ترکمنصحرا از يکسان گرايي غصب صدها هزار هکتار زمين در ترکمنصحرا و چند هکتار زمين در سواد کوه صحبت کند. شستن روي جنايتکاران و وطن فروشاني چون رضا خان و هيتلر و غيره تحت نام حفظ منافع ملي و تماميت ارضي امروز ديگر خريداري ندارد.ر
4- در رابطه با مسئله دوستي و رفاقت و مضرات جدايي ميان خلقهاي کشورمان بايد مسئله رابطه فردي با همسايه را از حقوق ملي يک خلق جدا نمود و نميتوان مناسبات مثلا يک فرد ترکمن و مثلا يک فارس را به کل جامعه تعميم داد. من بر خلاف آقاي مظلومي عقيلي نسبت به اين مسئله نه احساسي، بلکه منطقي و از زاويه شرايط تعميق نزديکي و پيوند بيشتر خلقهاي کشوربرخورد ميکنم و چون خودم به يکي از مليتهاي غير فارس ايران تعلق دارم، لذا زاويه برخورد من نسبت به مسئله ملي و سياستهاي حکومتهاي وقت در رابطه با حقوق مردم و همينطور ساختار سياسي- اقتصادي کشور با ايشان بسيار متفاوت است. ايشان خواهان احياي نظام سلطنتي در ايران هستند، من خواهان يک حکومت غير متمرکز و شرکت برابر حقوق و مستقيم تمامي مليتهاي ساکن ايران در اداره امور کشور هستم.ر

براي ايشان زبان فارسي تنها و تنها يک وسيله ارتباطي است ولي براي من غير از جنبه ارتباطي مشروط آن جنبه سياسي داشته و تا مادامي که در کشور شرايط برابر حقوقي براي همه زبانها تامين نگرديده باشد، حفظ زبان مادري اصلي ترين عنصر بقاي هويت ملي بشمار مي آيد. مسئله ازدواج ترکمن و غير ترکمن و ممنوعيت اجباري زنان ترکمن در پوشيدن لباس ترکمني هم دقيقا در اين چارچوب ميگنجد و آقاي مظلومي عقيلي در رابطه با اهداف سياستهاي آسيميلاستي رژيم پهلوي يا خود را به سادگي ميزنند و يا اينکه مردم ترکمن را ساده گير آورده و ابعاد سياسي و ضد بشري اين سياست را متوجه نيستند.البته ايشان اين مسئله را درک نخواهند کرد، زيرا که وي از همان دوران کودکي در خانه و مدرسه و محله و ادارجات و غيره بزبان مادري خود يعني فارسي صحبت کرده و مانند يک ترکمن هرگز تحقير نشده و سرکوفت نخورده است. من خيلي مايل بودم که بدانم اگر روزي خواهر و يا مادر آقاي مظلومي عقيلي را به اجبار وادار ميکردند که به جاي پوشيدن لباس زيباي محلي شان مثلا لباس عربي بتن کنند چه احساسي به ايشان دست ميداد؟ آيا بازهم از الطاف ملوکانه و مترقيانه رضا خان سخن ميراندند؟ بنا بر اين طبيعي است که با وجود چنين وضعيتي در هر جامعه اي مسئله دوستي و نزديکي " اقوام " شکننده بوده و هر آن در معرض تهديد قرار دارد. توصيه ام به آقاي مظلومي عقيلي اينست که بجاي طرح اينگونه عبارات شعارگونه و ستون يکپارچگي ناميدن زبان فارسي به اين مسئله بپردازند که چرا امکانات رشد و شکوفايي براي ديگر زبانهاي غير فارس در ايران و تدريس آنان در مدارس که در قانون اساسي جمهوري اسلامي نيز آورده شده است مهيا نمي گردد؟
سئوال من از ايشان اينست که چرا نبايد در جامعه آن امکانات و امتيازاتي که براي زبان فارسي بمنزله شرط برخورداري از يک زندگي با آتيه و تضمين شده طرح ميگردد براي ديگر زبانهاي غير فارس امري ناممکن و دست نيافتني باشد؟ و چرا مثلا يک ترکمن نميتواند و نبايد با تکيه و بهره برداري از زبان ملي خود به همان امکانات و مزاياي يک زندگي خوب و شرافتمند دست يابد؟ آيا بزعم آقاي مظلومي عقيلي زبان فارسي از آنچنان توانمندي و قابليتي برخوردار است که ديگر زبانها از توانايي مقابله و يا برابري با آن عاجز بوده و سرنوشت آتي مليتهاي ديگر با اين زبان گره خورده است؟ و يا اينکه زبان فارسي به لحاظ واژه ها و ساختار دستوري خود از آنچنان نظم و باري برخوردار است که ديگر زبانها از اين لحاظ بمراتب عقب مانده تر از آن هستند؟

هر کس که اندک آشنايي با علم زبانشناسي و قواعد ناظر بر آن داشته باشد ميداند که چنين نظريه اي هرگز پايه علمي نداشته و ندارد و بالعکس علم زبانشناسي برآنست که هيچ زباني بر زبان ديگر برتري نداشته و پيچيده ترين مفاهيم و واژه هاي علمي را در هر زباني ميتوان با استفاده و بازتوليد مجموعه واژگان زباني آن زبان خلق نمود. بر اين اساس روشن ميگردد که مخالفت با سياست تبليع يک زبان که البته به معناي مخالفت با مليت حامل آن زبان نيست، صرفا از جنبه قائل گرديدن حقوق برابر براي ديگر زبانها و دادن امکان رشد به ديگر مليتهاست. آقاي مظلومي عقيلي قبل از اينکه از دوستي و نزديکي مردم ترکمن و فارس صحبت کنند بهتر است اين امر را مورد مطالعه قرار دهند که چگونه ميتوان احساس تعلقيت يک ترکمن را به خانواده بزرگ جامعه ايران بيشتر تقويت نمود؟ مردم ترکمن چه خواسته هايي دارند؟ چرا يک ترکمن از حق کانديد شدن براي مقام رياست جمهوري محروم است؟ چرا بخش اعظم مسئوليتهاي دولتي در ترکمنصحرا به غير ترکمنها تعلق دارد؟ چرا جلوي دامن زدن به اقدامات ضد سني و ترک ستيزي در کشور گرفته نمي شود؟ چرا بر خلاف شعارهاي وحدت طلبانه و برادري ميان شيعه و سني هنوز هم که هنوز است به مقدسات و اعتقادات مذهبي سني مذهبان توهين ميشود؟ و غيره. ايشان مطمئن باشند که تنها با تامين اينگونه خواسته ها و احترام به حقوق اوليه انساني است که يک ترکمن احساس خواهد نمود که به خانواده اي تعلق دارد که در آن همه برابر حقوق بوده و تبعيضي وجود ندارد .ر

تنها در چارچوب حل و تحقق اين مسائل و معضلات است که ميتوان مسئله زندگي غير ترکمنها در ترکمنصحرا و همينطور ازدواج ترکمن و غير ترکمن و از اين دست مسائل را به بحث عملي گذارد. بنا براين بر خلاف نظر ايشان، اين نه زبان فارسي، بلکه تامين شرايط کاملا عادلانه و برابر حقوق براي همه اهالي کشور جدا از مذهب و فرهنگ و زبان و مليت در جامعه است که مانع از بروز و رشد تفکرات جدايي طلبانه گرديده و وحدت و يکپارچگي جامعه ايران را تضمين ميکند .از اينرو آقاي مظلومي عقيلي همانطور که مي بينيد مسئله به سادگي نگرش شما نيست و بر خلاف همه انگهايي که شما بمن زديد من نه تجزيه طلب هستم و نه نژاد پرست و نه اينکه ضديتي با زبان فارسي و هموطنان فارس زبان دارم . بلکه همواره تلاشم اين بوده و است که در راه جامعه اي برابر حقوق و سالم و متحد حرکت کنم و مجموعه مقالاتي که در اين رابطه نوشتم شاهد ادعاي آن ميباشند.ر
در رابطه با ممنوعيت لباس کردي در ترکيه هم بايد بگويم که اين امر اساسا صحت ندارد و عليرغم وجود اشکالاتي در سياستهاي حکومت ترکيه نسبت به کردها شما فراموش کرديد اشاره نماييد که در ترکيه آقاي کنعان اورن از رؤساي جمهور سابق خود يک کرد بود.ر
5- آقاي مظلومي عقيلي اشاره نموده اند که در آستانه انقلاب اکتبر حدود 99 درصد مردم ترکمن بيسواد بودند، اين درست است و لي ايشان فراموش کردند بنويسند که ارمغان حکومت رضا خان و حکومت شورايي ترکمنستان براي ترکمنها چه بوده است. براي اينکه به اطلاعات ايشان بيفزايم و براي اينکه با وي بزبان آمار و فاکت صحبت کرده باشم، اطلاعاتي را دررابطه با اقدامات دولت ترکمنستان شوروي که او از آن متنفراست در اختيارشان ميگذارم.ر
"در ترکمنستان شوروي تا قبل از انقلاب اکتبر 1917 حدود 98 درصد مردم فاقد سواد خواندن و نوشتن بودند ولي با اقدامات حکومت شوروي سيماي زندگي مردم ترکمن در تمامي عرصه ها تغييري بنيادي يافت. امر بيسوادي در اين جمهوري سالهاست که ريشه کن شده است. اگر در سال 1939، از هر 1000 نفر، 78 تن داراي تحصيلات متوسطه بودند، اين رقم بهمان نسبت 1000 نفر در سال 1986 بالغ بر 902 نفر گرديد. اگر تعداد کادرهاي علمي در سال 1960 بالغ بر 1836 نفر بود، اين ميزان در سال 1986 به 5467 نفر ارتقا يافت و جالب آنکه حدود 2164 نفر از اينان را زنان تشکيل ميدادند که در ميان آنان از جمله 16 پروفسور، 22 دکتر علوم و 611 نامزد دکتراي علوم وجود داشتند. در سالهاي 1986 حدود 11382 پزشک وجود داشت که 6762 تن از آنان را زنان تشکيل ميدادند. " ( دايرة المعارف بزرگ ترکمنستان شوروي، عشق آباد،1987).ر

شما آقاي مظلومي عقيلي که خود را فردي محقق و پژوهشگر ميدانيد آيا ميتوانيد بطور آماري بما نشان دهيد که رژيم پهلوي مدافع شما در عرصه آموزشي و فرهنگي چه دستاوردهايي غير از تلاش براي نابودي فرهنگ و زبان و ادبيات ديگر مليتهاي غير فارس داشته و در راه از ميان بردن بيسوادي چه اقداماتي کرده است؟
جاي تاسف آنکه اين واقعيت اسفبار و معضل در جامعه ما هنوز هم امروز ادامه دارد و بنا به اظهارات اخير برخي مسئولان جمهوري اسلامي ، در حال حاضر حدود 13 درصد مردم کشورمان بيسواد هستند ( اين رقم در ايام حکومت رژيم پهلوي بمراتب بالا بوده است) که 6 درصد آنان را افراد زير 40 سال تشکيل ميدهند و هنوز هم که هنوز است مسئله مبارزه با بيسوادي همچنان از نگرانيهاي اصلي حکومت است.ر
6- در لابلاي نوشته آقاي مظلومي عقيلي آدم به جملاتي برخورد ميکند که طرح آنان را از سوي يک فرد مطلع و مدعي مورد ترديد قرار ميدهد. بدون اينکه قصد تفسير آنان را داشته باشم تنها بخشهايي از اين تحليلهاي خود ساخته ايشان را در اينجا مي آورم و از وي خواهشمندم که در خلوتگاه شب يکبار ديگر آنان را مطالعه کرده و با همان نوشته جمع بندي شده و مختصر من مورد قياس قرار دهند.ر
- " اگر خود ستايي نباشد، به آن درجه از پختگي سياسي و آگاهي علمي رسيده ام که بوي پان ترکيسم را هزاران کيلومتر آن سو تر و از آلمان فدرال هم بتوانم احساس کنم. "- " شايد خواننده عادي پيام نژادپرستانه و ضد ايراني و جدايي خواهانه پنهان در مقاله آقاي احمد مرادي را در نيابد و از کنار آن بسادگي بگذرد. "- " کمترين معناي حزب قومي اين است که من ايراني نيستم. "- " شعار وحدت ترکمنان جهان معنايي جز ايران گريزي و پان ترکيسم ندارد. "- " نوشته آقاي مرادي انگيزه هاي تحريکات قومي دارد و آشکار به بر انگيختن احساسات ضد ايراني در ميان ترکمنان مي پردازد."- " از ديدگاه ايشان که ذهنيت بسته نژاد پرستانه دارند البته ازدواج ميان ترکمن و فارس يک جنايت است. "- " ايشان ترکمنان را مليت ترکمن مي نامند. اين اصطلاح براي کسانيکه با جامعه شناسي سياسي آشنايي دارند معناي ويژه اي دارد. "- " با رضا شاه نبايد مطلق انديشانه برخورد کرد، همه کارهايش بد نبود. اين اشتباهي است که پس از انقلاب به دليل شرايط طبيعي بر خاسته از فضاي آن روزها، گروهي از روي ندانستن و گروهي ديگر از روي تنگ نظري انام دادند و اين اشتباه آسيبهاي جدي به منافع ملي ايران زد. "- " مليت ناميدن ترکمنان بدنبال خويش بر پايي کشور مستقل را مي آورد. بر پايه منشور حقوق بشر سازمان ملل، هر مليتي حق تشکيل کشور مستقل دارد. مليت خواندن ترکمنان يعني اينکه آنان را از مليتي يکپارچه بنام ايران جدا کرديم، به سخن ديگر آنان را ايراني نمي دانيم.ر "
من در رابطه با مجموعه اين اظهار نظرات و برداشتهاي ذهني آقاي مظلومي عقيلي چيزي نمي گويم و قضاوت عادلانه آنان را به خوانندگان واگذار ميکنم، اما مايلم که يک نکته را بعرض آقاي مظلومي عقيلي برسانم. اين درست است که بر پايه منشور حقوق بشر سازمان ملل، هر مليتي حق تشکيل کشور مستقل دارد ولي اين بدان معنا نيست که همه مليتهاي جهان مي بايست و الزاما دولت مستقل خود را تشکيل دهند. اين تنها بعنوان يک حق بدانان داده شده است و اشکال آقاي مظلومي عقيلي در اينست که از واژه ها تعريف علمي درستي نداشته و آنان را به ميزان درک و برداشت خود تعبير کرده اند. علاوه بر آن، جهت اطلاع ايشان بايد بگويم که بر اساس قرارداد 2625 ( فصل 25) و بيانيه وين سازمان ملل در 25 ژوئن سال 1993 در مورد حق جدايي و استقلال آمده است که " حق جدايي و استقلال موقعي قابل پذيرش است که گروهي منسوب به خلق در يک دولت تحت شرايط طاقت فرسا و فجيعانه باشد- مانند اينکه تحت تسلط و حاکميت نقض آشکار حقوق انساني باشند و از دولت مربوطه انتظار عمل و تعهد به حقوق بشر منتفي باشد.ر "
7- در خاتمه خطاب به آقاي مظلومي عقيلي بايد بگويم که نوشته جمع بندي شده و بسيار مختصر من در هفته نامه اقتصاد گلستان اين درک را در من نوعي تداعي نمود که آن براي شما فرصتي بود که کينه و نفرت خود را بمردم ترکمن و بويژه ترک زبانها نشان داده و مجموعه نظرات شما آشکار نمود که تا چه حد به حقوق دمکراتيک و انساني ديگر مليتهاي غير فارس ساکن ايران معتقد ميباشيد. از شما خواهشمندم که با نوشتن اينگونه مطالب بيش از اين ذهنيت ديگر مليتهاي کشورمان را نسبت به ترکمنها مغشوش نکنيد. شما بجاي نگاشتن اينگونه مطالب احساسي تلاش کنيد که در حق نقش ترک زبانها در تاريخ ايران و بويژه شکوفايي زبان فارسي در ايام حکومت آنان مطالعات بيشتري داشته و در رابطه با وقايع تاريخي منابع مختلفي را مطالعه کرده و مورد قياس قرار دهيد. توصيه ام بشما اينست که بجاي اتهام وارد آوردن بديگران و فکر کردن بجاي آنان قبل از همه تلاش کنيد که منظور ديگران را درست بفهميد و قبل از قلم زني، تجربيات ديگر کشورها را مورد مطالعه قرار داده و تمامي تلاش و دانش خود را در آن راهي بکار گيريد که بتواند شعار " ايران از آن همه ايرانيان است" را بطور واقعي متحقق سازد.ر

Salı, Mayıs 23, 2006

تحلیل علمی یا توهین ملی؟

قسمت اول
:ر

اخیراً، آقای مرادی در یکی از سایتهای خارج از کشور، مقاله ای تحت عنوان،" علل و زمینه های فقدان تشکل سیاسی مستقل در میان ترکمنها( یک بررسی اجمالی – تاریخی)، را بچاپ رسانیده اند و در آن با خود فریبی بی نظیری به دلایل فقدان عینی که هفده سال قبل، مستقل از اراده خود وی و دیگر بدخواهان ملت ترکمن بوجود آمده بود، پرداخته اند! البته آقای مرادی ید طولانی در هذیان گویی و لجاجت کودکانه با واقعیات خارج از "ذهن کوچک"(1)، خود دارند و بهمین دلیل نیز هیچگاه از طرف کسی تاکنون جدی گرفته نشده اند. زیرا برخورد با آنها، به هفتش نیز نمی ارزید!ر
در این میان از سوژه های مورد پسند آقای مرادی، همیشه اعلام چندین باره مرگ، " کانون، مرحوم بزرگوار"، بوده است. غافل از اینکه اعلام مرگ چندین باره یک جریان، خود فی نفسه حکایت از زنده بودن آن دارد. زیرا، مرگ مرده را تنها یکبار اعلام میکنند! اما، اینبار وی پا را از حد خود فراتر گذاشته و جسارت جاهلانه خود را تا حد توهین به ملت ترکمن و تخطئه جنبش ملی – دمکراتیک آن با توسل به قلب حقایق تاریخی، با اتکاء به سطح نازل شعور سیاسی به عاریت گرفته شده خود از احزاب سوسیال – شوونیستی ایران، سازمان اکثریت، رسانیده اند. امریکه تاکنون هیچ شوونیست حاکم و غیر حاکم در ایران، علناً جراًت و شهامت دست زدن به این اقدام توهین آمیز را در خود نیافته بوده است. از اینرو این مسئله برای هر ترکمن آگاه و پایبند به حیثیت و هویت ملی خود، امریست غیر قابل اغماض و قابل بررسی نقادانه و برخورد!ر

تحلیل تاریخی با کدام پایه نظری؟

پایه نظری آقای مرادی در تحلیل به اصطلاح علمی – تاریخی خود از، " شیوه زیست گذشته ترکمنها،" بر برداشتی ساده گرایانه از ماتریالیسم – تاریخی و سعی وی در زورچیان کردن تاریخ ملت ترکمن در این کلیشه نادرست تاریخ سازی قرار دارد. بدین معنا که وی بدون هیچگونه توجه ای به شیوه تولید آسیائی و تمایزات تاریخی تکامل آن در میان هر یک از ملتهای این منطقه وسیع از جهان، با ورود از زاویه ای نادرست به مقوله، برای اخذ نتیجه ای نادرستتر از آن، دیدگاه ساده انگارانه دترمینیسم تاریخی گذار خودبخودی جوامع از فراماسیونی به فراماسیون دیگر را سنگ پایه تحلیل به اصطلاح تاریخی خود از مناسبات اجتماعی – اقتصادی جامعه ترکمن قرار داده است. وی با برداشتی سطحی حتی از این دیدگاه که مدتهاست کارایی و صحت خود را در علم و عمل از دست داده است، می نویسد: " بنابه شواهد تاریخی، مناسبات سیاسی – اقتصادی حاکم بر جامعه ترکمنها در دوران ماقبل سرمایه داری عمدتاً بر شیوه خودکفائی اقتصادی دامداری – کشاورزی و بنوعی بر نظام اشتراکی استوار بوده، که نمیتوان بطور مطلق و کلاسیک در چارچوب تعاریف و مختصات فرماسیونهای متداول شناخته شده تاریخی گنجاند"!ر
طبیعی استکه چنین چیزخارج ازشعور بشری و تکامل تاریخی جوامع انسانی را که از "شواهد تاریخی" آن نیزتنها خود آقای مرادی خبردارند، نمیتوان با هیچ منطقی توضیح داد و در هیچ " فراماسیون های متداول شناخته شده تاریخی"، نیز گنجانید! زیرا، آقای مرادی، نه به تفاوت ماهوی و بنادین فرهنگ اشتراکی با "نظام اشتراکی"، پی برده اند و نه به ارزشهای پایدار یا دیرپا، در روبنای جامعه و نه به استقلال نسبی و نقش فعال و تاثیرگذار روبنا بر زیر بنای جامعه، حداقل آشنایی را دارند.ر
روحیات والای کمک و همیاری اجتماعی و انسانی در یک جامعه، بهمراه اعتقادات دینی، پندارها و احساسات، ذوق و سلیقه های متفاوت گروههای انسانی، در یک فراماسیون اجتماعی، در ضمیر ناخودآگاه و بصورت تداوم عادات ارثی، مقوله روان اجتماع، نام گرفته اند که بهمراه زبان، علم، ادبیات و هنر، سیر عادی و تکاملی خود را مستقل از فراماسیونهای اجتماعی – اقتصادی می پیمایند و چون زائیده نظام اجتماعی خاصی نیستند، در عین تاثیر پذیری از آنها در صورت تغییر فراماسیونها نیز به حیات خود ادامه میدهند. بنابراین، مقوله فرهنگ اشتراکی که در مقوله روان اجتماع جای دارد، با "نظام اشتراکی" دو مقوله کاملاً متفاوت میباشند!ر
اصولاً، روبنای هر جامعه معین، پدیده بسیار بغرنجی میباشد که هم اندیشه ها، موازین اخلاقی، فضایل و خصائل بشری و
نهادهایی از جوامع کهنه را در بر میگیرد و هم فرهنگ و نهادهایی را که بر اساس زیر بنای اقتصادی جدید که بر بنیان پایه جدیدتری پدید آمده اند، در خود حفظ، غنا و محتوای ژرفتری می یابند.ر
علم ماتریالیسم – تاریخی نیز علمی است که عامترین و کلی ترین قوانین مربوط به تکامل جوامع انسانی و مضمون و اشکال تحول آنرا بررسی میکند که در حقیقت بیان پیوندهای ماهوی و ارگانیک در زندگی اجتماعی و چگونگی تکامل تاریخ جوامع می پردازد. این تئوری که امروزه نواقص و کمبودهای آن برای جامعه شناسان شناخته شده است، خود هنوز باید مراحل تکاملی خود را طی کرده و به این نقصانها در بان چگونگی تکامل تاریخ، فائق آید. این تئوری هر چند بر علوم و تجربه تحولات جوامع تگیه دارد، اما با اعتقاد بر تقدم ماده بر شعور، عینیت اجتماعی را تنها بیان واقعیت موجود در خارج از ذهن انسان قلمدادمیکند. امریکه تنها میتواند مربوط به دوران اولیه پیدایش انسان بمثابه تکامل بیولوژیک آن باشد و نه انسان به معنای یک موجود اجتماعی پیشرفته.ر
بنابراین، اگر تحلیل تاریخی با پژوهش تاریخی بمعنای رابطه ارگانیک و ماهوی و عینی تکامل جوامع و با پژوهش منطقی، بعنوان دیالکتیک ذهنی شناخت از روند تکاملی جامعه تلفیق نگردد، این تحلیل تاریخی از کلیشه از پیش تعیین شده در تئوری ماتریالیسم – تاریخی، برای تمامی جوامع فراتر نخواهد رفت. وظیفه یک بررسی تاریخی علمی، اصولاً عبارت است از کشف موقعیت عینی و محملهای مشخص ظهور این یا آن پدیده اجتماعی و پی بردن به رابطه ارگانیک رویدادهای حادث شده بظاهر منفرد و جدا از هم و مراحل تحقق روند تکوین دورانهای تحول تاریخی آن رخداد اجتماعی معین است. برای دستیابی به یک تحقیق و پژوهش تاریخی دقیق، اصل قرار دادن عینیت، بویژه داده ها و یافته های باستانشناسی و اسناد تاریخی، اصل آن نقطه عطف در میان سلسله حوادث تاریخی و گرایش تحولات اجتماعی را تعیین میکنند و بالاخره ارجحیت دادن به مفاهیم خاص، قبل از مفاهیم عام و کلی و مفاهیم مشخص بر مفاهیم مجرد و انتزاعی، آن شاهراه علمی استکه برای یک محقق در پی بردن به ماهیت و انگیزه اصلی بروز هر واقعه تاریخی و علل مادی و فرهنگی هر تحول اجتماعی و در شناسایی عینی فرهنگ و روان جامعه، شرط لازم و ضرور میباشد.ر
متاسفانه " بررسی اجمالی – تاریخی" آقای مرادی در مورد ساختار اجتماعی – اقتصادی جامعه ترکمنها در قبل از بقدرت رسیدن سلسله پهلوی و ارزیابی وی از مضمون جنبش استقلال طلبانه ترکمنها در آن دوران، نه تنها فاقد هرگونه ارزش علمی – تاریخی و از متدهای تحلیلی برشمرده شده فوق فرسنگها بدور است، بلکه دارای تمامی کاستیهای یک تاریخ نگاری متعارف است که درآن تلاش عجیبی در اجتناب از بررسی انگیزه های اجتماعی – اقتصادی و سیاسی این جنبش صورت گرفته که این خود ضدیتی است آشکار با یک بررسی منطقی – تاریخی! تلاش وی برای مشابه جلوه دادن بخشی از روبنای جامعه، یعنی روان اجتماع با زیر بنای اجتماعی – اقتصادی آن، نه تنها حکایت از نا آگاهی عمیق ایشان از تکامل تاریخی جوامع بشری دارد، بلکه بنظر میرسد که برای اثبات ذهنیتی که قبلاً بدون هیچ پایه و اساسی نسبت به جامعه ترکمنها در خود بوجود آورده است، بدنبال توجیهات تئوریک میگردد. ذهنیتی که منجر به این نتیجه گیری سیاسی توهین آمیز نسبت به ملت ترکمن شده است که گویا: "مناسبات سیاسی – اقتصادی حاکم برجامعه ترکمنها"، یعنی درمناسبات بدوی و ماقبل تاریخ، مفاهیمی چون ناسیونالیسم صرفاً درحد تعصب و حراست از منافع ایلی – طایفه ای مشخص افراد معنی گردیده و کلمه ترکمن برای آنان چیزی جز واژه متمایز کننده هویت ملی خود از دیگر گروههای اتنیکی و ملی جامعه نبوده است".ر
بنابر این، به زعم آقای مرادی، جامعه ترکمن در سر آغاز قرن بیستم نیز جامعه ای بی هویت و عقب مانده و غرق در منازعات " ایلی – طایفه ای" بوده و مو ید آن نیز گویا این است که:" ترکمنها به لحاظ پراکندگی و وجود گروهبندیهای مختلف در میان آنان" هنوز نیز، از خلقهای نادر جهان بشمار میایند". تا جائیکه " طبق آمار غیر رسمی حدود 4000 تیره و طایفه" درآن وجود دارند! حتماً همانگونه که از این " آمار غیر رسمی"، تنها خود آقای مرادی با خبر هستند، از محل زندگی آنها نیز کسی جز خود وی نمیتواند سراغی داشته باشد! زیرا اینهمه " تیره و طایفه"، که شمار آنها به هزاران هزار می رسد نمی توانند در ترکمنصحرا جای بگیرند، مگر آنکه جائی تنها برای ایستادن در این سرزمین داشته باشند!!ر
از نظر آقای مرادی، طبیعی است که در چنین جامعه ای پر از "منازعات مابین طوایف و قبایل و دیگر نزاعها"، " همیت جمع گرایی و توافق و اتحاد"، جائی نداشته باشد ووی آنرا " درجریان مقاومت ترکمنها علیه رضاشاه برهبری عثمان آخون شاهد" بوده است! بطوریکه اتحاد موقت طوایف مختلف ترکمن در آن مقطع که دقیقاً با خطر نابودی سیستم ایلی – طایفه ای و بر هم خوردن آرامش زندگی سنتی گذشته «خان خانی» روبرو بود. صرفاً شکلی مصلحتی و گذرا داشته و حتی ترکمنها در آن مقطع غالب هم می آمدند، شکی نبود که دوباره همان بساط و مناسبات سابق زندگی در شکل ساختار مبتنی بر روابط خویشاوندی و خونی برقرار میگردید. زیرا که آماج اصلی این اتحاد و تناقض با روند تکاملی جامعه بشری و در مجموع همانا حراست از نظام سنتی ایلی – طایفه ای موجود و تداوم همان شیوه سنتی گذشته در قالب « حفظ رهبریت و مناسبات خان خانی» این و یا آن رئیس طایفه در چارچوب یک زندگی به اصطلاح مستقل و خود قانونی بود"!!ر
بنابه به این نظریه ضد ملی آشکار که حکایتی جز قرار گرفتن دردناک یک نفر ترکمن در کنار پایمال کنندگان حقوق ملی ملت خود و غاصبین سرزمین آن ندارد، تسلط رضا خان بر ترکمنصحرا در اراخر سال 1304 و در هم شکسته شدن خونین جنبش استقلال طلبانه ملت ترکمن در آن ایام، میبایستی از لحاظ تاریخی و تکامل اجتماعی، مضمونی مترقیانه داشته باشد! زیرا اولاً: "ویژگی رشد اجتماعی- اقتصادی در ترکمنصحرا قبل از پیدایش ستم ملی، تسلط نوعی سیستم ایلی – طایفه ای" بوده است و مسلماً " پیدایش ستم ملی"، در زندگی ملت ترکمن معنایی جز فراروئی آنها به سیستم اجتماعی پیشرفته تر و گام گذاشتن این ملت در جاده تمدن و رشد نداشته است!ر
ثانیاً: مبارزه برای حفظ استقلال و بقای ملی خود از طرف ترکمنها در آندوره، مبارزه ای ارتجاعی برای،" تداوم همان شیوه سنتی گذشته در قالب« حفظ رهبریت و مناسبات خان خانی» این و یا آن رئیس طایفه"، بوده است!ر
ثالثاً: اتحاد ملی ترکمنها در آندوره، در تقابل مستقیم با مضمون و راستای اصلی رشد جوامع جهانی قرار داشته است. زیرا، " آماج اصلی این اتحاد متناقض با روند تکاملی جامعه بشری"، بوده است!! بنابراین، این اتحاد، اتحادی بود نامقدس در راستای مبارزه بربریت و عقب ماندگی علیه مدنیت و تمدن جهانی! پس باید ترکمنها همانند آقای مرادی شکرگذار باشند که این جنبش با شکست مواجه گردید، زیرا" حتی اگر ترکمنها در آن مقطع غالب هم می آمدند، شکی نبود که دوباره همان بساط و مناسبات سابق زندگی در شکی ساختار مبتنی بر روابط خویشاوندی و خونی برقرار میگردید"!!ر
خامساً: در اصل محرک این حمله و سرکوبی خونین رضاخان نیز، خود ترکمنها بوده اند و رضاخان و جلادان وی ناجیانی بودند که تنها می خواستند خوشبختی را با زور هم که شده به ترکمنها ارزانی بدارند! تنها این،" عنصر بی اعتمادی و بدبینی طوایف ترکمن نسبت به یکدیگر و مشخصاً غالبیت روحیه بیگانه ستیزی نسبت به غیر ترکمنها (مشخصاً فارسها) از مختصات بارز افکار موجود در میان ترکمنهای آندوره بوده است"، که باعث و موجد اصلی لشکر کشی گسترده حکومت مرکزی به ترکمنصحرا و سرکوبی قیام ملی آنها شده است!!؟
این است نتیجه گیری سیاسی مورد نظر آقای مرادی از به اصطلاح" بررسی اجمالی- تاریخی" خود که تنها برای بیان ذهنیت منفی و ضد ملی وی که تحت القاعات و آموزشهای سوسیال – شوونیستی سازمان اکثریت در طول سالیان همکاری با این گروه و مشارکت در توطئه های فراوان این سازمان علیه ایده استقلال در جنبش ملی- دموکراتیک ملت ترکمن، شکل گرفته، بکار رفته است! تمامی استدلالهای بی پایه و اساس و سفسطه گریهای آقای مرادی، تنها برای توجیه به اصطلاح علمی توهین ملی به ملت ترکمن و به مبارزان راه استقلال و حاکمیت ملی آن، میباشد که ما در صفحات پیش تر به آنها خواهیم پرداخت!ر
اما، چرا تمامی شوونیستهای ایران و سوسیال- شوونیستهای اینکشور و هر نورسیده بی هویت در میان خود ترکمنها نیز، توجه و حساسیت ویژه و خاصی به قیام ملی ترکمنها در دهه بیستم قرن گذشته و با سپری شدن اینهمه سال از سرکوبی خونین آن دارند؟
پی بردن به این امر، عقل چندان زیادی لازم ندارد. زیرا، هر جنبشی نقطه ای آغازین دارد و مراحلی گوناگون و ظاهرا، متفاوت برای طی روند تکاملی خود، همراه با پس رفتها و پیش رفتها را می پیماید. دراین روند تکاملی نیز، نقاط عطفی وجود دارند که بعنوان حلقه های اساسی از یک روند واحد، گذشته، حال و آینده آن جنبش را بهم مربوط میسازند.ر
همانگونه که در جنبش ترکمنها، اغلام جمهوری ترکمنستان در سال 1303، هم بعنوان نقطه آغازین و مبداً جنبش ملی-دمکراتیک و استقلال طلبانه ترکمنها و هم بزرگترین نقطه عطف در مبارزات طولانی تا آنموقعه بوده است، ادامه این جنبش در شکلی ودر شرایطی دیگر با پیوند دادن آن با جنبش طرفداران طبقه کارگر ایران به رهبری حزب توده، طی سالهای 1332- 1316، و قیام ملی ترکمنها به رهبری کانون و ستاد مرکزی شوراها در مقطع انقلاب از سال 1357 و فراروئی آن به اعلام استقلال جنبش ترکمنها از به اصطلاح احزاب سراسری در سال 1367، هریک نقطه عطف و حلقه های اساسی در روند تکاملی این جنبش بشمار میآیند. اما، همانگونه که نفی سبکسرانه هر یک از این حلقه ها، بجای نقد و تجربه آموزی از نقاط منفی و مثبت آنها، منجر به گسست و دور شدن جنبش از سیر تکاملی خود و در نتیجه با خطر استحاله در جنبشی دیگر و یا به تغییر ماهیت آن میگردد، نفی مبداً و سرآغاز این جنبش نیز به نفی پایه و اساس ودر نتیجه به فروریزی سریع مجموعه این روند تکاملی فرا می روید. بنابراین، تلاش مجموعه بدخواهان ملت ما در حمله پیگیرانه به جنبش استقلال طلبانه ترکمنها به رهبری عثمان آخوند، تلاشی برای تیشه زدن به ریشه جنبش ملی- دمکراتیک ترکمنها، برای فرو ریختن مجموعه این بنای با شکوه است!ر
در این میان از برجسته ترین این تلاشهای خصمانه، نمونه سازمان اکثریت را میتوان مثال آورد. زمانی رهبری سازمان اکثریت با این باور که اگر چنین واقعه بزرگی به عظمت اعلام جمهوری ترکمنستان ایران را در سال 1303 را نپذیرد حتماً چنین چیزی وجود خارجی نیز نخواهد داشت، وجود این نقطه عطف بزرگ را در جنبش ملی ترکمنها، نفی مطلق میکرد. به تبع رهبری این سازمان، آن عده ترکمن معدود باقی مانده در صف این سازمان نیز، طبق میل و اراده رهبری سازمان اکثریت وبر خلاف منافع ملی ملت خود عامدانه چنین پدیده بزرگی در جنبش ترکمنها را نفی میکردند. ولی بنظر میرسد که امروزه آنها وجود چنین واقعیتی را پذیرفته اند. اما این پذیرش نه بخاطر تصییح اشتباهات خود در اینمورد و یا اقرار شجاعانه به خطاها و دوری گرفتن از آن، بلکه این پذیرش ظاهری، تغییر سیاستی است برای تخطئه و ارتجاعی قلمدادکردن مضمون مترقیانه این قیام ملی و چنگ انداختن به چهره قهرمانان ملی ملت ترکمن در آندوره!ر
نمونه این برخورد نیز، برخورد آقای مرادی در مقاله توهین آمیز وی نسبت به مقطعی از تاریخ جنبش ملی- دمکراتیک ترکمنها است که به گوشه ای از آن و بویژه به استنتاجات سیاسی وی علیه این قیام ملی، در فوق اشاره رفت.ر
اما، واقعیت و حقایق تاریخی در مورد این جنبش و انگیزه های اصلی قیام کنندگان و علل تاریخی بروز آن و ضرورت عینی و بستر اجتماعی – اقتصادی دوران قبل از آغاز آن چگونه بوده است؟ ما با توجه به آخرین مطالعات در رابطه با این جنبش که در سالهای اخیر با پژوهش در مورد این نقطه عطف بزرگ تاریخی به آن دست یافته ام، از یکسو، در ذیل مکث بیشتری بر روی این جنبش خواهیم داشت و از سوی دیگر برای پاسخ منطقی به سئوالات فوق مجبوریم نیم نگاهی نیز به گذشته ای دورتر از این قیام و به سده های قبل از آن بیاندازیم.ر

**********

طبق یک بررسی و پژوهش تاریخی – منطقی، آسیای مرکزی بطور اعم و سرزمین ترکمنها در کلیت خود، بطور اخص، نه تنها یک منطقه حاشیه ای تمدنی نبوده است، بلکه به همان اندازه که در میان قطبهای تمدنی بزرگ باستانی در نوار جغرافیائی تمدنی قرار گرفته بود، خود نیز یکی از این قطب ها بوده است. طبق داده های باستانشناسی در این منطقه، " در دوره موسترین، حدود صد هزار سال پیش، اندیشه های انسانی از نیازهای زمان فراتر رفت"، (2) وبرای اولین بار آئین نیایش حیوانات و توتمیسیم، بعنوان نخستین ادیان اولیه در این منطقه شکل گرفتند. از جمع آوری غذا در دوره عصر حجر تا تولید آن در دوره نوسنگی، ساکنان اولیه آسیای مرکزی، گامهای بلندی بسوی تمدن برداشتند." دوره ایکه بصورت کاملاً معنی داری به آن عنوان " انقلاب نوسنگی" داده شده است با دو روش تولیدی مشخص متمایز میشود که یکی از آن دو کشاورزی و دیگری گاوداری بوده که این هر دو به مهمترین برنامه ریزی پیشرفتهای اقتصادی و فرهنگی در جامعه ختم گردید."(3)ر
بنابراین، تحلیلهای باصطلاح علمی کسانی چون مرادیها که " شیوه خودکفایی اقتصادی دامداری- کشاورزی" را در جامعه ترکمنها، بعنوان جامعه ایکه ثقل تمدن آسیای مرکزی بشمار میآید مربوط به "دوران ماقبل سرمایه داری" میدانند یاوه گوئی بیش نیست! زیرا هیچ عقل سالمی نمیتواند بپذیرد که یک" مناسبات سیاسی- اقتصادی"، از دوران " انقلاب نوسنگی"، تا قرن بیستم میلادی، یعنی بیش از صد هزار سال، همچنان در میان ملتی به حیات خود ادامه بدهد!!ر
مردمان این منطقه با آن پیشینه تمدنی بزرگ، طبیعی بود که جزو اولین سازماندهندگان قدرت در جهان باشند. این امر نیز معنائی جز تشکل طوایف متعدد هر قوم تحت اداره واحد و متمرکز در غالب یک دولت سرتاسری و یا یک امپراطوری نداشته است. اما، با سقوط آخرین دولت ترکمنها، یعنی سلسله آق قویونلو در اواسط قرن شانزدهم که بر ایران، ماوراء قفقاز، آسیای میانه و بخشهای از خاور میانه حکمرانی داشتند و با جانشینی دولت صفویه، راه نضج و تکامل تاریخی جامعه ترکمن نیز مسدود و برگشت ها و پس رفتهای تاریخی، در روند تکاملی این جامعه رو به تکامل آغاز گردید. صفویان، برای اولین بار بعنوان یک دولت ایرانی، موفق میشوند بدنبال سقوط سلسله آق قویونلوها با عبور از سلسله جبال البرز به سرزمین ترکمانها رخنه یابند. دلیل اینکه بنیانگذاران دولت صفوی با اینکه روابط خویشاوندی (4) و اشتراک تاریخی در ریشه های ملی- فرهنگی وزبانی با ترکمنها داشتند اما، پایه گذار اشغال و سلطه حکومتهای مرکزی در ایران در سرزمین ترکمنها بوده اند، در سه علت اصلی باید جستجو کرد:ر
اولاً، با توجه به حاکمیت طولانی ترکمنها بر فلات ایران، آسیای مرکزی و بخشهای وسیعی از بین النهرین در ادوار گوناگون، آنها خطر بالقوه ای برای حاکمیت صفویان بشمار میامدند. بویژه آنکه آنها، سلف بلاواسطه سلسله جدید التاسیس صفویان بوده اند. بنابراین نه تنها سرزمین موجدین سلسله سلف آنها باید اشغال و به زیر سلطه دائمی گشانیده میشد، بلکه برای خنثی ساختن این خطر بالقوه برای همیشه باید ترکیب جمعیت منطقه زیست اصلی آنها نیز با جمعیتی بیگانه و مخالف با این ملت باید تغییر می یافت!ر
ثانیاً، تسلط و اشغال استرآباد و مناطق کوهپایه های شمالی البرز، شرط ضرور و اولیه بر تسلط بر تمامی صحرای ترکمن و یا حداقل ایجاد مانعی دائمی بر سر راه حرکت ترکمنها بر نقاط مرکزی ایران بوده است.
ثالثا، شهر ماری(مرو) با موقعیت جغرافیائی ویژه خود بر سر راه ابریشم، همیشه مورد توجه مهاجمان بیگانه بوده است. زیرا، علاوه بر مرکزیت سیاسی و فرهنگی آسیای مرکزی، مرکز ارتباطی و تجار بین شرق و غرب بوده و فاصله چهار شهر اصلی منطقه از شهر ماری، یعنی، " هرات، بخارا و نیشابور، یکسان و برابر با دوازده روز سفر بود." (5)ر
بنابراین، تسخیر ماری از طریق تسلط بر شمال خراسان، کلید تسلط بر تمامی آسیای مرکزی و کوتاه ساختن دست ترکمنها از تسلط و کنترل تمامی مسیر راه ابریشم در آسیای مرکزی بود. راهی که تا آنموقعه با کشف راههای دریایی از چین به غرب، توسط دریانوردان امپراطوریهای بزرگ آندوره از اروپا، دیگر از اهمیت بین قاره ای آن کاسته شده و صرفاً مبدل به راهی تجاری در درون خود قاره آسیا مبدل شده بود که این امر نیز بنوبه خود توان اقتصادی ترکمنها را به تنزل گذاشته بود.ر
بدین سان، برای اولین بار با قدرت یابی صفویان در فلات ایران، بنابه دلایل فوق، به سیاست باج گیری و خراج گذاری بر مناطق تحت سلطه در فلات ایران و آسیای مرکزی، سیاست غصب سرزمین و تغییر و جابجائی جمعیت این مناطق با جمعیتی تازه وارد و واگذاری حکومتهای محلی به خوانین و امرای غیر بومی در مناطق فتح شده افزوده گردید ئ برای اولین بار در سرزمین ترکمن ها این امر به اجرا گذاشته شد. طبق این سیاست، طوایف بسیار نزدیک ترک زبان به صفویان، چون قاجارها، و افشارها، بایندرها، بیاتها و ... بهمراه بخشی از کردهای شیعه کردستان، در مناطق جنوبی سرزمین ترکمن، در استرآباد و شمال خراسان وارد و در این مکان همراه با جنگ و نزاعهای طولانی اسکان داده شدند و فشار این تازه واردین به جمعیت محلی و بومی یعنی به ترکمنها، جهت راندن آنها به اعماق دشتها و بیابانهای ترکمن آغاز گردید.ر
اما، این نفوذ و سلطه و جابجائی جمعیت در نوار جنوبی سرزمین ترکمن، طبیعتاً نمی توانست با توجه به روحیه ترکمنها بدون مقاومت و واکنش دفاعی سخت آنها صورت بگیرد. بزرگترین این مقاومتها، مبارزه ترکمنها در سالهای 1550- 1558 میلادی تحت رهبری آبا سردار، در زمان شاه طهماسب صفوی بوده است.ر
با سقوط و فرو پاشی صفویان نیز ، این سیاست نه تنها هیچگونه تغییری نیافت، بلکه از طرف دولتهای مرکزی ایران بر شدت و حدت آن نیز افزوده گردید. نادرشاه تا لحظه کشته شدن خود، جنگهای زیادی با ترکمنها برای عملی ساختن این سیاست پیش برد و از طرف ترکمنها نیز مقاومتهای زیادی در مقابله با این سیاست وی انجام گرفت که بزرگترین آنها، قیام کیمیر کُر، علیه ممانعت از گسترش این سیاست در سرزمین ترکمن بوده است.ر
کریم خان زند در تبعیت از اسلاف خود، در سال 1785 میلادی، برای فتح استر آباد این منطقه را چهل روز تمام در محاصره شدید نیروهای نظامی خود گرفت که بعلت اتحاد و همکاری ترکمنها با قاجارها که برای اولین بار بعد از دشمنی های فراوان بین ایندو صورت میگرفت سپاهیان قاجارها که از طرف محمد حسن خان قاجار، پدر آقامحمد خان، رهبری میشد، ارتش کریم خان زند، از سرکردگان سپاه کریم خان کشته و خود کریم خان از راه " کتل نعل شکن"، مجبور به فرار و عقب نشینی گردید!ر
با بقدرت رسیدن قاجارها در ایران، آقا محمد خان که سبعیت خود را از خانواده خود با کشتار برادران و فراری دادن سه تن از آنها به خارج از ایران آغاز کرده بود، بعد از کشتن، جعفر قلی خان برادر دیگر خود که مورد حمایت ترکمنها نیز بود، در صدد انتقام گیری از ترکمنها ظاهراً بدلیل این حمایت آنها از وی برآمد. ترکمنها اصولاً با قاجارها از جمله با پدر آقا محمد خان و خود وی نیز همکاری و علیه حکومتهای مرکزی صفویان و زندیه به مبارزات مشترکی را پیش برده و بارها جان آنها را نجات داده و در میان خود پناه داده بودند. در این بظاهر انتقام گیری، اما در باطن برای تسخیر و سلطه بر تمامی سرزمین ترکمنها، آقا محمد خان مرتکب بزرگترین جنایت و خونریزی گردید که این مسئله سر آغاز کدورت و عداوت دیر پای قاجارها و ترکمنها را پی ریزی نمود. در این حمله، لشکریان آقا محمد خان، برای اولین بار بسیاری از زنان و فرزندان خردسال ترکمن ها را به اسارت برای بردگی و کنیزی به مرکز ایران فرستادند که بسیاری از این زنان آزاده برای تن در ندادن به خفت بردگی و کنیزی، در طول استرآباد به تهران، " خود را کشتند". (6) این اسارت بردنهای ناجوانمردانه بعنوان بدعتی کثیف از طرف دولتهای بعدی نیز انجام میگرفت و " ماموران دولت هر وقت که می توانستند و ترکمانان را شکست میدادند با ایشان همین معامله را تجدید میکردند که تا تقریباً پنجاه سال پیش که برده فروشی از ایران بر نیفتاده بود کنیز زر خرید ترکمان در شهرهای مرکزی ایران وجود داشت"!(7)ر
نقطه عطف مبارزه و قیام ترکمنها علیه خاندان قاجاریه، قیام سال 1813، تحت رهبری خوجا یوسوُ پ، در دوران زمامداری فتحعلی شاه قاجار بوده که این قیام راه نفوذ لشکریان قاجارها تا اعماق صحرای ترکمن را برای همیشه مسدود ساخت.ر
طی مدت زمامداری سلسله های فوق در ایران، منطقه شمال خراسان، شاهرود، استرآباد، دارای جمعیتی گوناگون از طوایف مختلف فارس، بختیاریها، آذربایجان، قفقاز، کردستان، ارمنستان و از مناطق مرکزی ایران و حتی هزاره ها، بربرها، تیموریها و گوداریها و ابریها در منطقه شاهرود شدند. پس از "شکست ملک محمود سیستانی از نادر شاه به میل خاطر و یا امر نادر از سیستان به استرآباد مهاجرت" (8) داده شدند که امروزه همین سیستانیها یا زابلیها، اجدادبسیاری از گرگانیهای امروزه را تشکیل میدهند.ر
این مهاجرت دادنهای بی انتها، همراه با غصب بهترین زمینهای کوهپایه های شمالی البرز و شمال خراسان با طلایه داری سپاهیان چپاولگر حکومتهای مرکزی وقت به سرزمین ترکمنها از اقصی نقاط ایران، همراه با کوچهای اجباری و تبعید ساکنان اصلی منطقه به دیگر نقاط ایران و عراق پیش برده شده بود. "بخشی از طوایف گوگلانهای ترکمن، در دوره قاجارها، از سرزمین اصلی خود به اطراف تهران و حتی به « بیارا» ، در شمال عراق فعلی، بطور دسته جمعی تبعید شده و در اواخر سلطنت این سلسله تبعید به « بیارا»، از طرف سردار سپه، رضاخان شتاب بیشتری گرفته و بجای آنها لرهای، لرستان در منطقه گوگلانها اسکان داده میشوند که بعد از تبعید رضاخان از ایران، لرها از این منطقه رانده شده و ترکمنهای تبعید شده به « بیارا» به سرزمین اصلی خود باز میگردند"! (9) جهت جلوگیری از غصب سرزمین خود وپایان شدن حق حیات آزادانه و حفظ حق زیستن بنابه طبیعت خویش بوده و در یک کلام برای بقای ملی خود در سرزمین اباء و اجدادی خود بوده اسن. در طول سده ها، دولتهای مرکزی ایران، بارها تلاش کردند تا ترکمنها را به خراجگذاران خود مبدل ساخته و از آنها بردگانی چون رعایای ایران بسازند و خلق آزادی را که سر به فرمان هیچ بیگانه ای نمی نهاد، مطیع سلطه خود سازند. مضمون بر حق و انسانی این مبارزات نیز نه با وارد ساختن اتهاماتی چون "حفظ رهبریت و مناسبات خان خانی این و یا آن رئیس طایفه"، از طرف هویت باختگانی چون مرادیها و نه با " راهزن و چپاولگر" قلمداد کردن مبارزان این جنبش ملی از طرف تاریخ نویسان پان ایرانیست، قابل تغییر، تحریف و تخطئه است!ر
اما، هدف ما از گریزی کوتاه به تاریخ چند سده اخیر ملت ترکمن، نه بدلیل باور ما به اشغالگر و غاصب قلمدادکردن تمامی افراد غیر بومی کنونی در ترکمنصحرا و یا ترکمنستان ایران، بلکه تنها بخاطر ترسیم فضای سیاسی و اجتماعی جامعه ترکمنها بدنبال سقوط سلسله آق قویونلو و پی بردن به ریشه های اصلی این مبارزه تا دوران حاکمیت رضاخان در ایران و بعد از آن است. بنظر و اعتقاد ما، هیچ نسلی در دنیا مسئول اقدامات نسلهای گذشته خود نیستند، حتی در شرایطی که سنگینی این مسئولیت را نیز بر دوش خود احساس بکنند.ر
نسل امروز این افراد غیر بومی در منطقه، نسلی هستند که در کوران زندگی سرنوشت خود را با ساکنان اصلی این منطقه گره زده و برای خود سرنوشتی دیگر از مردمان بومی این منطقه متصور نیستند. آنها دیگر با ما سرنوشت مشترک و واحدی دارند و بویژه کُردها و ترکهای شمال خراسان، در اعمال ستم ملی از طرف حکومت مرکزی ایران، با ما شریکند و در مبارزه با این ستم متحدین اصلی و استراتژیک ما هستند. بنابراین تمامی افراد غیر بومی در ترکمنصحرا، همانند یک شهروند آزاد جامعه ترکمن، در تمامی زمینه ها از حقوق متساوی با ساکنین اصلی آن باید برخوردار بشوند.ر


تورانلی

از - هواداران کانون فرهنگی – سیاسی خلق ترکمن ایران

------------------------------------------------------------------------------------------------
ر(1)- تمامی جملات و کلما ت داخل گیومه از مقاله خود آقای مرادی میباشند
ر(2)- تاریخ تمدنهای آسیای مرکزی، چاپ یونسکو، ص 352
ر(3)- همان منبع، همان ص
ر(4) - جونیت و حیدر، از اجداد صفویان و از بنیانگذاران فرقه صفویه، تحت قیمومیت و حمایت اوزون حسن به
نشر افکار و جمع آوری مریدان خود پرداخته و مادر شاه اسماعیل صفوی نیز دختر اوزون حسن بوده است!ر
ر(5)- یاقوت، مشترک، ص 173
ر(6 و 7 ) - تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران، جلد اول، سعید نفیسی، ص 48 و 49
ر(8) - مخابرات استرآباد، ص 938
ر(9) - از پژوهشهای اتنیکی آقای ارزانش در منطقه گوکلان در اوایل انقلاب