تحلیل علمی یا توهین ملی؟
قسمت اول:ر
اخیراً، آقای مرادی در یکی از سایتهای خارج از کشور، مقاله ای تحت عنوان،" علل و زمینه های فقدان تشکل سیاسی مستقل در میان ترکمنها( یک بررسی اجمالی – تاریخی)، را بچاپ رسانیده اند و در آن با خود فریبی بی نظیری به دلایل فقدان عینی که هفده سال قبل، مستقل از اراده خود وی و دیگر بدخواهان ملت ترکمن بوجود آمده بود، پرداخته اند! البته آقای مرادی ید طولانی در هذیان گویی و لجاجت کودکانه با واقعیات خارج از "ذهن کوچک"(1)، خود دارند و بهمین دلیل نیز هیچگاه از طرف کسی تاکنون جدی گرفته نشده اند. زیرا برخورد با آنها، به هفتش نیز نمی ارزید!ر
در این میان از سوژه های مورد پسند آقای مرادی، همیشه اعلام چندین باره مرگ، " کانون، مرحوم بزرگوار"، بوده است. غافل از اینکه اعلام مرگ چندین باره یک جریان، خود فی نفسه حکایت از زنده بودن آن دارد. زیرا، مرگ مرده را تنها یکبار اعلام میکنند! اما، اینبار وی پا را از حد خود فراتر گذاشته و جسارت جاهلانه خود را تا حد توهین به ملت ترکمن و تخطئه جنبش ملی – دمکراتیک آن با توسل به قلب حقایق تاریخی، با اتکاء به سطح نازل شعور سیاسی به عاریت گرفته شده خود از احزاب سوسیال – شوونیستی ایران، سازمان اکثریت، رسانیده اند. امریکه تاکنون هیچ شوونیست حاکم و غیر حاکم در ایران، علناً جراًت و شهامت دست زدن به این اقدام توهین آمیز را در خود نیافته بوده است. از اینرو این مسئله برای هر ترکمن آگاه و پایبند به حیثیت و هویت ملی خود، امریست غیر قابل اغماض و قابل بررسی نقادانه و برخورد!ر
تحلیل تاریخی با کدام پایه نظری؟
پایه نظری آقای مرادی در تحلیل به اصطلاح علمی – تاریخی خود از، " شیوه زیست گذشته ترکمنها،" بر برداشتی ساده گرایانه از ماتریالیسم – تاریخی و سعی وی در زورچیان کردن تاریخ ملت ترکمن در این کلیشه نادرست تاریخ سازی قرار دارد. بدین معنا که وی بدون هیچگونه توجه ای به شیوه تولید آسیائی و تمایزات تاریخی تکامل آن در میان هر یک از ملتهای این منطقه وسیع از جهان، با ورود از زاویه ای نادرست به مقوله، برای اخذ نتیجه ای نادرستتر از آن، دیدگاه ساده انگارانه دترمینیسم تاریخی گذار خودبخودی جوامع از فراماسیونی به فراماسیون دیگر را سنگ پایه تحلیل به اصطلاح تاریخی خود از مناسبات اجتماعی – اقتصادی جامعه ترکمن قرار داده است. وی با برداشتی سطحی حتی از این دیدگاه که مدتهاست کارایی و صحت خود را در علم و عمل از دست داده است، می نویسد: " بنابه شواهد تاریخی، مناسبات سیاسی – اقتصادی حاکم بر جامعه ترکمنها در دوران ماقبل سرمایه داری عمدتاً بر شیوه خودکفائی اقتصادی دامداری – کشاورزی و بنوعی بر نظام اشتراکی استوار بوده، که نمیتوان بطور مطلق و کلاسیک در چارچوب تعاریف و مختصات فرماسیونهای متداول شناخته شده تاریخی گنجاند"!ر
طبیعی استکه چنین چیزخارج ازشعور بشری و تکامل تاریخی جوامع انسانی را که از "شواهد تاریخی" آن نیزتنها خود آقای مرادی خبردارند، نمیتوان با هیچ منطقی توضیح داد و در هیچ " فراماسیون های متداول شناخته شده تاریخی"، نیز گنجانید! زیرا، آقای مرادی، نه به تفاوت ماهوی و بنادین فرهنگ اشتراکی با "نظام اشتراکی"، پی برده اند و نه به ارزشهای پایدار یا دیرپا، در روبنای جامعه و نه به استقلال نسبی و نقش فعال و تاثیرگذار روبنا بر زیر بنای جامعه، حداقل آشنایی را دارند.ر
روحیات والای کمک و همیاری اجتماعی و انسانی در یک جامعه، بهمراه اعتقادات دینی، پندارها و احساسات، ذوق و سلیقه های متفاوت گروههای انسانی، در یک فراماسیون اجتماعی، در ضمیر ناخودآگاه و بصورت تداوم عادات ارثی، مقوله روان اجتماع، نام گرفته اند که بهمراه زبان، علم، ادبیات و هنر، سیر عادی و تکاملی خود را مستقل از فراماسیونهای اجتماعی – اقتصادی می پیمایند و چون زائیده نظام اجتماعی خاصی نیستند، در عین تاثیر پذیری از آنها در صورت تغییر فراماسیونها نیز به حیات خود ادامه میدهند. بنابراین، مقوله فرهنگ اشتراکی که در مقوله روان اجتماع جای دارد، با "نظام اشتراکی" دو مقوله کاملاً متفاوت میباشند!ر
اصولاً، روبنای هر جامعه معین، پدیده بسیار بغرنجی میباشد که هم اندیشه ها، موازین اخلاقی، فضایل و خصائل بشری و
نهادهایی از جوامع کهنه را در بر میگیرد و هم فرهنگ و نهادهایی را که بر اساس زیر بنای اقتصادی جدید که بر بنیان پایه جدیدتری پدید آمده اند، در خود حفظ، غنا و محتوای ژرفتری می یابند.ر
علم ماتریالیسم – تاریخی نیز علمی است که عامترین و کلی ترین قوانین مربوط به تکامل جوامع انسانی و مضمون و اشکال تحول آنرا بررسی میکند که در حقیقت بیان پیوندهای ماهوی و ارگانیک در زندگی اجتماعی و چگونگی تکامل تاریخ جوامع می پردازد. این تئوری که امروزه نواقص و کمبودهای آن برای جامعه شناسان شناخته شده است، خود هنوز باید مراحل تکاملی خود را طی کرده و به این نقصانها در بان چگونگی تکامل تاریخ، فائق آید. این تئوری هر چند بر علوم و تجربه تحولات جوامع تگیه دارد، اما با اعتقاد بر تقدم ماده بر شعور، عینیت اجتماعی را تنها بیان واقعیت موجود در خارج از ذهن انسان قلمدادمیکند. امریکه تنها میتواند مربوط به دوران اولیه پیدایش انسان بمثابه تکامل بیولوژیک آن باشد و نه انسان به معنای یک موجود اجتماعی پیشرفته.ر
بنابراین، اگر تحلیل تاریخی با پژوهش تاریخی بمعنای رابطه ارگانیک و ماهوی و عینی تکامل جوامع و با پژوهش منطقی، بعنوان دیالکتیک ذهنی شناخت از روند تکاملی جامعه تلفیق نگردد، این تحلیل تاریخی از کلیشه از پیش تعیین شده در تئوری ماتریالیسم – تاریخی، برای تمامی جوامع فراتر نخواهد رفت. وظیفه یک بررسی تاریخی علمی، اصولاً عبارت است از کشف موقعیت عینی و محملهای مشخص ظهور این یا آن پدیده اجتماعی و پی بردن به رابطه ارگانیک رویدادهای حادث شده بظاهر منفرد و جدا از هم و مراحل تحقق روند تکوین دورانهای تحول تاریخی آن رخداد اجتماعی معین است. برای دستیابی به یک تحقیق و پژوهش تاریخی دقیق، اصل قرار دادن عینیت، بویژه داده ها و یافته های باستانشناسی و اسناد تاریخی، اصل آن نقطه عطف در میان سلسله حوادث تاریخی و گرایش تحولات اجتماعی را تعیین میکنند و بالاخره ارجحیت دادن به مفاهیم خاص، قبل از مفاهیم عام و کلی و مفاهیم مشخص بر مفاهیم مجرد و انتزاعی، آن شاهراه علمی استکه برای یک محقق در پی بردن به ماهیت و انگیزه اصلی بروز هر واقعه تاریخی و علل مادی و فرهنگی هر تحول اجتماعی و در شناسایی عینی فرهنگ و روان جامعه، شرط لازم و ضرور میباشد.ر
متاسفانه " بررسی اجمالی – تاریخی" آقای مرادی در مورد ساختار اجتماعی – اقتصادی جامعه ترکمنها در قبل از بقدرت رسیدن سلسله پهلوی و ارزیابی وی از مضمون جنبش استقلال طلبانه ترکمنها در آن دوران، نه تنها فاقد هرگونه ارزش علمی – تاریخی و از متدهای تحلیلی برشمرده شده فوق فرسنگها بدور است، بلکه دارای تمامی کاستیهای یک تاریخ نگاری متعارف است که درآن تلاش عجیبی در اجتناب از بررسی انگیزه های اجتماعی – اقتصادی و سیاسی این جنبش صورت گرفته که این خود ضدیتی است آشکار با یک بررسی منطقی – تاریخی! تلاش وی برای مشابه جلوه دادن بخشی از روبنای جامعه، یعنی روان اجتماع با زیر بنای اجتماعی – اقتصادی آن، نه تنها حکایت از نا آگاهی عمیق ایشان از تکامل تاریخی جوامع بشری دارد، بلکه بنظر میرسد که برای اثبات ذهنیتی که قبلاً بدون هیچ پایه و اساسی نسبت به جامعه ترکمنها در خود بوجود آورده است، بدنبال توجیهات تئوریک میگردد. ذهنیتی که منجر به این نتیجه گیری سیاسی توهین آمیز نسبت به ملت ترکمن شده است که گویا: "مناسبات سیاسی – اقتصادی حاکم برجامعه ترکمنها"، یعنی درمناسبات بدوی و ماقبل تاریخ، مفاهیمی چون ناسیونالیسم صرفاً درحد تعصب و حراست از منافع ایلی – طایفه ای مشخص افراد معنی گردیده و کلمه ترکمن برای آنان چیزی جز واژه متمایز کننده هویت ملی خود از دیگر گروههای اتنیکی و ملی جامعه نبوده است".ر
بنابر این، به زعم آقای مرادی، جامعه ترکمن در سر آغاز قرن بیستم نیز جامعه ای بی هویت و عقب مانده و غرق در منازعات " ایلی – طایفه ای" بوده و مو ید آن نیز گویا این است که:" ترکمنها به لحاظ پراکندگی و وجود گروهبندیهای مختلف در میان آنان" هنوز نیز، از خلقهای نادر جهان بشمار میایند". تا جائیکه " طبق آمار غیر رسمی حدود 4000 تیره و طایفه" درآن وجود دارند! حتماً همانگونه که از این " آمار غیر رسمی"، تنها خود آقای مرادی با خبر هستند، از محل زندگی آنها نیز کسی جز خود وی نمیتواند سراغی داشته باشد! زیرا اینهمه " تیره و طایفه"، که شمار آنها به هزاران هزار می رسد نمی توانند در ترکمنصحرا جای بگیرند، مگر آنکه جائی تنها برای ایستادن در این سرزمین داشته باشند!!ر
از نظر آقای مرادی، طبیعی است که در چنین جامعه ای پر از "منازعات مابین طوایف و قبایل و دیگر نزاعها"، " همیت جمع گرایی و توافق و اتحاد"، جائی نداشته باشد ووی آنرا " درجریان مقاومت ترکمنها علیه رضاشاه برهبری عثمان آخون شاهد" بوده است! بطوریکه اتحاد موقت طوایف مختلف ترکمن در آن مقطع که دقیقاً با خطر نابودی سیستم ایلی – طایفه ای و بر هم خوردن آرامش زندگی سنتی گذشته «خان خانی» روبرو بود. صرفاً شکلی مصلحتی و گذرا داشته و حتی ترکمنها در آن مقطع غالب هم می آمدند، شکی نبود که دوباره همان بساط و مناسبات سابق زندگی در شکل ساختار مبتنی بر روابط خویشاوندی و خونی برقرار میگردید. زیرا که آماج اصلی این اتحاد و تناقض با روند تکاملی جامعه بشری و در مجموع همانا حراست از نظام سنتی ایلی – طایفه ای موجود و تداوم همان شیوه سنتی گذشته در قالب « حفظ رهبریت و مناسبات خان خانی» این و یا آن رئیس طایفه در چارچوب یک زندگی به اصطلاح مستقل و خود قانونی بود"!!ر
بنابه به این نظریه ضد ملی آشکار که حکایتی جز قرار گرفتن دردناک یک نفر ترکمن در کنار پایمال کنندگان حقوق ملی ملت خود و غاصبین سرزمین آن ندارد، تسلط رضا خان بر ترکمنصحرا در اراخر سال 1304 و در هم شکسته شدن خونین جنبش استقلال طلبانه ملت ترکمن در آن ایام، میبایستی از لحاظ تاریخی و تکامل اجتماعی، مضمونی مترقیانه داشته باشد! زیرا اولاً: "ویژگی رشد اجتماعی- اقتصادی در ترکمنصحرا قبل از پیدایش ستم ملی، تسلط نوعی سیستم ایلی – طایفه ای" بوده است و مسلماً " پیدایش ستم ملی"، در زندگی ملت ترکمن معنایی جز فراروئی آنها به سیستم اجتماعی پیشرفته تر و گام گذاشتن این ملت در جاده تمدن و رشد نداشته است!ر
ثانیاً: مبارزه برای حفظ استقلال و بقای ملی خود از طرف ترکمنها در آندوره، مبارزه ای ارتجاعی برای،" تداوم همان شیوه سنتی گذشته در قالب« حفظ رهبریت و مناسبات خان خانی» این و یا آن رئیس طایفه"، بوده است!ر
ثالثاً: اتحاد ملی ترکمنها در آندوره، در تقابل مستقیم با مضمون و راستای اصلی رشد جوامع جهانی قرار داشته است. زیرا، " آماج اصلی این اتحاد متناقض با روند تکاملی جامعه بشری"، بوده است!! بنابراین، این اتحاد، اتحادی بود نامقدس در راستای مبارزه بربریت و عقب ماندگی علیه مدنیت و تمدن جهانی! پس باید ترکمنها همانند آقای مرادی شکرگذار باشند که این جنبش با شکست مواجه گردید، زیرا" حتی اگر ترکمنها در آن مقطع غالب هم می آمدند، شکی نبود که دوباره همان بساط و مناسبات سابق زندگی در شکی ساختار مبتنی بر روابط خویشاوندی و خونی برقرار میگردید"!!ر
خامساً: در اصل محرک این حمله و سرکوبی خونین رضاخان نیز، خود ترکمنها بوده اند و رضاخان و جلادان وی ناجیانی بودند که تنها می خواستند خوشبختی را با زور هم که شده به ترکمنها ارزانی بدارند! تنها این،" عنصر بی اعتمادی و بدبینی طوایف ترکمن نسبت به یکدیگر و مشخصاً غالبیت روحیه بیگانه ستیزی نسبت به غیر ترکمنها (مشخصاً فارسها) از مختصات بارز افکار موجود در میان ترکمنهای آندوره بوده است"، که باعث و موجد اصلی لشکر کشی گسترده حکومت مرکزی به ترکمنصحرا و سرکوبی قیام ملی آنها شده است!!؟
این است نتیجه گیری سیاسی مورد نظر آقای مرادی از به اصطلاح" بررسی اجمالی- تاریخی" خود که تنها برای بیان ذهنیت منفی و ضد ملی وی که تحت القاعات و آموزشهای سوسیال – شوونیستی سازمان اکثریت در طول سالیان همکاری با این گروه و مشارکت در توطئه های فراوان این سازمان علیه ایده استقلال در جنبش ملی- دموکراتیک ملت ترکمن، شکل گرفته، بکار رفته است! تمامی استدلالهای بی پایه و اساس و سفسطه گریهای آقای مرادی، تنها برای توجیه به اصطلاح علمی توهین ملی به ملت ترکمن و به مبارزان راه استقلال و حاکمیت ملی آن، میباشد که ما در صفحات پیش تر به آنها خواهیم پرداخت!ر
اما، چرا تمامی شوونیستهای ایران و سوسیال- شوونیستهای اینکشور و هر نورسیده بی هویت در میان خود ترکمنها نیز، توجه و حساسیت ویژه و خاصی به قیام ملی ترکمنها در دهه بیستم قرن گذشته و با سپری شدن اینهمه سال از سرکوبی خونین آن دارند؟
پی بردن به این امر، عقل چندان زیادی لازم ندارد. زیرا، هر جنبشی نقطه ای آغازین دارد و مراحلی گوناگون و ظاهرا، متفاوت برای طی روند تکاملی خود، همراه با پس رفتها و پیش رفتها را می پیماید. دراین روند تکاملی نیز، نقاط عطفی وجود دارند که بعنوان حلقه های اساسی از یک روند واحد، گذشته، حال و آینده آن جنبش را بهم مربوط میسازند.ر
همانگونه که در جنبش ترکمنها، اغلام جمهوری ترکمنستان در سال 1303، هم بعنوان نقطه آغازین و مبداً جنبش ملی-دمکراتیک و استقلال طلبانه ترکمنها و هم بزرگترین نقطه عطف در مبارزات طولانی تا آنموقعه بوده است، ادامه این جنبش در شکلی ودر شرایطی دیگر با پیوند دادن آن با جنبش طرفداران طبقه کارگر ایران به رهبری حزب توده، طی سالهای 1332- 1316، و قیام ملی ترکمنها به رهبری کانون و ستاد مرکزی شوراها در مقطع انقلاب از سال 1357 و فراروئی آن به اعلام استقلال جنبش ترکمنها از به اصطلاح احزاب سراسری در سال 1367، هریک نقطه عطف و حلقه های اساسی در روند تکاملی این جنبش بشمار میآیند. اما، همانگونه که نفی سبکسرانه هر یک از این حلقه ها، بجای نقد و تجربه آموزی از نقاط منفی و مثبت آنها، منجر به گسست و دور شدن جنبش از سیر تکاملی خود و در نتیجه با خطر استحاله در جنبشی دیگر و یا به تغییر ماهیت آن میگردد، نفی مبداً و سرآغاز این جنبش نیز به نفی پایه و اساس ودر نتیجه به فروریزی سریع مجموعه این روند تکاملی فرا می روید. بنابراین، تلاش مجموعه بدخواهان ملت ما در حمله پیگیرانه به جنبش استقلال طلبانه ترکمنها به رهبری عثمان آخوند، تلاشی برای تیشه زدن به ریشه جنبش ملی- دمکراتیک ترکمنها، برای فرو ریختن مجموعه این بنای با شکوه است!ر
در این میان از برجسته ترین این تلاشهای خصمانه، نمونه سازمان اکثریت را میتوان مثال آورد. زمانی رهبری سازمان اکثریت با این باور که اگر چنین واقعه بزرگی به عظمت اعلام جمهوری ترکمنستان ایران را در سال 1303 را نپذیرد حتماً چنین چیزی وجود خارجی نیز نخواهد داشت، وجود این نقطه عطف بزرگ را در جنبش ملی ترکمنها، نفی مطلق میکرد. به تبع رهبری این سازمان، آن عده ترکمن معدود باقی مانده در صف این سازمان نیز، طبق میل و اراده رهبری سازمان اکثریت وبر خلاف منافع ملی ملت خود عامدانه چنین پدیده بزرگی در جنبش ترکمنها را نفی میکردند. ولی بنظر میرسد که امروزه آنها وجود چنین واقعیتی را پذیرفته اند. اما این پذیرش نه بخاطر تصییح اشتباهات خود در اینمورد و یا اقرار شجاعانه به خطاها و دوری گرفتن از آن، بلکه این پذیرش ظاهری، تغییر سیاستی است برای تخطئه و ارتجاعی قلمدادکردن مضمون مترقیانه این قیام ملی و چنگ انداختن به چهره قهرمانان ملی ملت ترکمن در آندوره!ر
نمونه این برخورد نیز، برخورد آقای مرادی در مقاله توهین آمیز وی نسبت به مقطعی از تاریخ جنبش ملی- دمکراتیک ترکمنها است که به گوشه ای از آن و بویژه به استنتاجات سیاسی وی علیه این قیام ملی، در فوق اشاره رفت.ر
اما، واقعیت و حقایق تاریخی در مورد این جنبش و انگیزه های اصلی قیام کنندگان و علل تاریخی بروز آن و ضرورت عینی و بستر اجتماعی – اقتصادی دوران قبل از آغاز آن چگونه بوده است؟ ما با توجه به آخرین مطالعات در رابطه با این جنبش که در سالهای اخیر با پژوهش در مورد این نقطه عطف بزرگ تاریخی به آن دست یافته ام، از یکسو، در ذیل مکث بیشتری بر روی این جنبش خواهیم داشت و از سوی دیگر برای پاسخ منطقی به سئوالات فوق مجبوریم نیم نگاهی نیز به گذشته ای دورتر از این قیام و به سده های قبل از آن بیاندازیم.ر
**********
طبق یک بررسی و پژوهش تاریخی – منطقی، آسیای مرکزی بطور اعم و سرزمین ترکمنها در کلیت خود، بطور اخص، نه تنها یک منطقه حاشیه ای تمدنی نبوده است، بلکه به همان اندازه که در میان قطبهای تمدنی بزرگ باستانی در نوار جغرافیائی تمدنی قرار گرفته بود، خود نیز یکی از این قطب ها بوده است. طبق داده های باستانشناسی در این منطقه، " در دوره موسترین، حدود صد هزار سال پیش، اندیشه های انسانی از نیازهای زمان فراتر رفت"، (2) وبرای اولین بار آئین نیایش حیوانات و توتمیسیم، بعنوان نخستین ادیان اولیه در این منطقه شکل گرفتند. از جمع آوری غذا در دوره عصر حجر تا تولید آن در دوره نوسنگی، ساکنان اولیه آسیای مرکزی، گامهای بلندی بسوی تمدن برداشتند." دوره ایکه بصورت کاملاً معنی داری به آن عنوان " انقلاب نوسنگی" داده شده است با دو روش تولیدی مشخص متمایز میشود که یکی از آن دو کشاورزی و دیگری گاوداری بوده که این هر دو به مهمترین برنامه ریزی پیشرفتهای اقتصادی و فرهنگی در جامعه ختم گردید."(3)ر
بنابراین، تحلیلهای باصطلاح علمی کسانی چون مرادیها که " شیوه خودکفایی اقتصادی دامداری- کشاورزی" را در جامعه ترکمنها، بعنوان جامعه ایکه ثقل تمدن آسیای مرکزی بشمار میآید مربوط به "دوران ماقبل سرمایه داری" میدانند یاوه گوئی بیش نیست! زیرا هیچ عقل سالمی نمیتواند بپذیرد که یک" مناسبات سیاسی- اقتصادی"، از دوران " انقلاب نوسنگی"، تا قرن بیستم میلادی، یعنی بیش از صد هزار سال، همچنان در میان ملتی به حیات خود ادامه بدهد!!ر
مردمان این منطقه با آن پیشینه تمدنی بزرگ، طبیعی بود که جزو اولین سازماندهندگان قدرت در جهان باشند. این امر نیز معنائی جز تشکل طوایف متعدد هر قوم تحت اداره واحد و متمرکز در غالب یک دولت سرتاسری و یا یک امپراطوری نداشته است. اما، با سقوط آخرین دولت ترکمنها، یعنی سلسله آق قویونلو در اواسط قرن شانزدهم که بر ایران، ماوراء قفقاز، آسیای میانه و بخشهای از خاور میانه حکمرانی داشتند و با جانشینی دولت صفویه، راه نضج و تکامل تاریخی جامعه ترکمن نیز مسدود و برگشت ها و پس رفتهای تاریخی، در روند تکاملی این جامعه رو به تکامل آغاز گردید. صفویان، برای اولین بار بعنوان یک دولت ایرانی، موفق میشوند بدنبال سقوط سلسله آق قویونلوها با عبور از سلسله جبال البرز به سرزمین ترکمانها رخنه یابند. دلیل اینکه بنیانگذاران دولت صفوی با اینکه روابط خویشاوندی (4) و اشتراک تاریخی در ریشه های ملی- فرهنگی وزبانی با ترکمنها داشتند اما، پایه گذار اشغال و سلطه حکومتهای مرکزی در ایران در سرزمین ترکمنها بوده اند، در سه علت اصلی باید جستجو کرد:ر
اولاً، با توجه به حاکمیت طولانی ترکمنها بر فلات ایران، آسیای مرکزی و بخشهای وسیعی از بین النهرین در ادوار گوناگون، آنها خطر بالقوه ای برای حاکمیت صفویان بشمار میامدند. بویژه آنکه آنها، سلف بلاواسطه سلسله جدید التاسیس صفویان بوده اند. بنابراین نه تنها سرزمین موجدین سلسله سلف آنها باید اشغال و به زیر سلطه دائمی گشانیده میشد، بلکه برای خنثی ساختن این خطر بالقوه برای همیشه باید ترکیب جمعیت منطقه زیست اصلی آنها نیز با جمعیتی بیگانه و مخالف با این ملت باید تغییر می یافت!ر
ثانیاً، تسلط و اشغال استرآباد و مناطق کوهپایه های شمالی البرز، شرط ضرور و اولیه بر تسلط بر تمامی صحرای ترکمن و یا حداقل ایجاد مانعی دائمی بر سر راه حرکت ترکمنها بر نقاط مرکزی ایران بوده است.
ثالثا، شهر ماری(مرو) با موقعیت جغرافیائی ویژه خود بر سر راه ابریشم، همیشه مورد توجه مهاجمان بیگانه بوده است. زیرا، علاوه بر مرکزیت سیاسی و فرهنگی آسیای مرکزی، مرکز ارتباطی و تجار بین شرق و غرب بوده و فاصله چهار شهر اصلی منطقه از شهر ماری، یعنی، " هرات، بخارا و نیشابور، یکسان و برابر با دوازده روز سفر بود." (5)ر
بنابراین، تسخیر ماری از طریق تسلط بر شمال خراسان، کلید تسلط بر تمامی آسیای مرکزی و کوتاه ساختن دست ترکمنها از تسلط و کنترل تمامی مسیر راه ابریشم در آسیای مرکزی بود. راهی که تا آنموقعه با کشف راههای دریایی از چین به غرب، توسط دریانوردان امپراطوریهای بزرگ آندوره از اروپا، دیگر از اهمیت بین قاره ای آن کاسته شده و صرفاً مبدل به راهی تجاری در درون خود قاره آسیا مبدل شده بود که این امر نیز بنوبه خود توان اقتصادی ترکمنها را به تنزل گذاشته بود.ر
بدین سان، برای اولین بار با قدرت یابی صفویان در فلات ایران، بنابه دلایل فوق، به سیاست باج گیری و خراج گذاری بر مناطق تحت سلطه در فلات ایران و آسیای مرکزی، سیاست غصب سرزمین و تغییر و جابجائی جمعیت این مناطق با جمعیتی تازه وارد و واگذاری حکومتهای محلی به خوانین و امرای غیر بومی در مناطق فتح شده افزوده گردید ئ برای اولین بار در سرزمین ترکمن ها این امر به اجرا گذاشته شد. طبق این سیاست، طوایف بسیار نزدیک ترک زبان به صفویان، چون قاجارها، و افشارها، بایندرها، بیاتها و ... بهمراه بخشی از کردهای شیعه کردستان، در مناطق جنوبی سرزمین ترکمن، در استرآباد و شمال خراسان وارد و در این مکان همراه با جنگ و نزاعهای طولانی اسکان داده شدند و فشار این تازه واردین به جمعیت محلی و بومی یعنی به ترکمنها، جهت راندن آنها به اعماق دشتها و بیابانهای ترکمن آغاز گردید.ر
اما، این نفوذ و سلطه و جابجائی جمعیت در نوار جنوبی سرزمین ترکمن، طبیعتاً نمی توانست با توجه به روحیه ترکمنها بدون مقاومت و واکنش دفاعی سخت آنها صورت بگیرد. بزرگترین این مقاومتها، مبارزه ترکمنها در سالهای 1550- 1558 میلادی تحت رهبری آبا سردار، در زمان شاه طهماسب صفوی بوده است.ر
با سقوط و فرو پاشی صفویان نیز ، این سیاست نه تنها هیچگونه تغییری نیافت، بلکه از طرف دولتهای مرکزی ایران بر شدت و حدت آن نیز افزوده گردید. نادرشاه تا لحظه کشته شدن خود، جنگهای زیادی با ترکمنها برای عملی ساختن این سیاست پیش برد و از طرف ترکمنها نیز مقاومتهای زیادی در مقابله با این سیاست وی انجام گرفت که بزرگترین آنها، قیام کیمیر کُر، علیه ممانعت از گسترش این سیاست در سرزمین ترکمن بوده است.ر
کریم خان زند در تبعیت از اسلاف خود، در سال 1785 میلادی، برای فتح استر آباد این منطقه را چهل روز تمام در محاصره شدید نیروهای نظامی خود گرفت که بعلت اتحاد و همکاری ترکمنها با قاجارها که برای اولین بار بعد از دشمنی های فراوان بین ایندو صورت میگرفت سپاهیان قاجارها که از طرف محمد حسن خان قاجار، پدر آقامحمد خان، رهبری میشد، ارتش کریم خان زند، از سرکردگان سپاه کریم خان کشته و خود کریم خان از راه " کتل نعل شکن"، مجبور به فرار و عقب نشینی گردید!ر
با بقدرت رسیدن قاجارها در ایران، آقا محمد خان که سبعیت خود را از خانواده خود با کشتار برادران و فراری دادن سه تن از آنها به خارج از ایران آغاز کرده بود، بعد از کشتن، جعفر قلی خان برادر دیگر خود که مورد حمایت ترکمنها نیز بود، در صدد انتقام گیری از ترکمنها ظاهراً بدلیل این حمایت آنها از وی برآمد. ترکمنها اصولاً با قاجارها از جمله با پدر آقا محمد خان و خود وی نیز همکاری و علیه حکومتهای مرکزی صفویان و زندیه به مبارزات مشترکی را پیش برده و بارها جان آنها را نجات داده و در میان خود پناه داده بودند. در این بظاهر انتقام گیری، اما در باطن برای تسخیر و سلطه بر تمامی سرزمین ترکمنها، آقا محمد خان مرتکب بزرگترین جنایت و خونریزی گردید که این مسئله سر آغاز کدورت و عداوت دیر پای قاجارها و ترکمنها را پی ریزی نمود. در این حمله، لشکریان آقا محمد خان، برای اولین بار بسیاری از زنان و فرزندان خردسال ترکمن ها را به اسارت برای بردگی و کنیزی به مرکز ایران فرستادند که بسیاری از این زنان آزاده برای تن در ندادن به خفت بردگی و کنیزی، در طول استرآباد به تهران، " خود را کشتند". (6) این اسارت بردنهای ناجوانمردانه بعنوان بدعتی کثیف از طرف دولتهای بعدی نیز انجام میگرفت و " ماموران دولت هر وقت که می توانستند و ترکمانان را شکست میدادند با ایشان همین معامله را تجدید میکردند که تا تقریباً پنجاه سال پیش که برده فروشی از ایران بر نیفتاده بود کنیز زر خرید ترکمان در شهرهای مرکزی ایران وجود داشت"!(7)ر
نقطه عطف مبارزه و قیام ترکمنها علیه خاندان قاجاریه، قیام سال 1813، تحت رهبری خوجا یوسوُ پ، در دوران زمامداری فتحعلی شاه قاجار بوده که این قیام راه نفوذ لشکریان قاجارها تا اعماق صحرای ترکمن را برای همیشه مسدود ساخت.ر
طی مدت زمامداری سلسله های فوق در ایران، منطقه شمال خراسان، شاهرود، استرآباد، دارای جمعیتی گوناگون از طوایف مختلف فارس، بختیاریها، آذربایجان، قفقاز، کردستان، ارمنستان و از مناطق مرکزی ایران و حتی هزاره ها، بربرها، تیموریها و گوداریها و ابریها در منطقه شاهرود شدند. پس از "شکست ملک محمود سیستانی از نادر شاه به میل خاطر و یا امر نادر از سیستان به استرآباد مهاجرت" (8) داده شدند که امروزه همین سیستانیها یا زابلیها، اجدادبسیاری از گرگانیهای امروزه را تشکیل میدهند.ر
این مهاجرت دادنهای بی انتها، همراه با غصب بهترین زمینهای کوهپایه های شمالی البرز و شمال خراسان با طلایه داری سپاهیان چپاولگر حکومتهای مرکزی وقت به سرزمین ترکمنها از اقصی نقاط ایران، همراه با کوچهای اجباری و تبعید ساکنان اصلی منطقه به دیگر نقاط ایران و عراق پیش برده شده بود. "بخشی از طوایف گوگلانهای ترکمن، در دوره قاجارها، از سرزمین اصلی خود به اطراف تهران و حتی به « بیارا» ، در شمال عراق فعلی، بطور دسته جمعی تبعید شده و در اواخر سلطنت این سلسله تبعید به « بیارا»، از طرف سردار سپه، رضاخان شتاب بیشتری گرفته و بجای آنها لرهای، لرستان در منطقه گوگلانها اسکان داده میشوند که بعد از تبعید رضاخان از ایران، لرها از این منطقه رانده شده و ترکمنهای تبعید شده به « بیارا» به سرزمین اصلی خود باز میگردند"! (9) جهت جلوگیری از غصب سرزمین خود وپایان شدن حق حیات آزادانه و حفظ حق زیستن بنابه طبیعت خویش بوده و در یک کلام برای بقای ملی خود در سرزمین اباء و اجدادی خود بوده اسن. در طول سده ها، دولتهای مرکزی ایران، بارها تلاش کردند تا ترکمنها را به خراجگذاران خود مبدل ساخته و از آنها بردگانی چون رعایای ایران بسازند و خلق آزادی را که سر به فرمان هیچ بیگانه ای نمی نهاد، مطیع سلطه خود سازند. مضمون بر حق و انسانی این مبارزات نیز نه با وارد ساختن اتهاماتی چون "حفظ رهبریت و مناسبات خان خانی این و یا آن رئیس طایفه"، از طرف هویت باختگانی چون مرادیها و نه با " راهزن و چپاولگر" قلمداد کردن مبارزان این جنبش ملی از طرف تاریخ نویسان پان ایرانیست، قابل تغییر، تحریف و تخطئه است!ر
اما، هدف ما از گریزی کوتاه به تاریخ چند سده اخیر ملت ترکمن، نه بدلیل باور ما به اشغالگر و غاصب قلمدادکردن تمامی افراد غیر بومی کنونی در ترکمنصحرا و یا ترکمنستان ایران، بلکه تنها بخاطر ترسیم فضای سیاسی و اجتماعی جامعه ترکمنها بدنبال سقوط سلسله آق قویونلو و پی بردن به ریشه های اصلی این مبارزه تا دوران حاکمیت رضاخان در ایران و بعد از آن است. بنظر و اعتقاد ما، هیچ نسلی در دنیا مسئول اقدامات نسلهای گذشته خود نیستند، حتی در شرایطی که سنگینی این مسئولیت را نیز بر دوش خود احساس بکنند.ر
نسل امروز این افراد غیر بومی در منطقه، نسلی هستند که در کوران زندگی سرنوشت خود را با ساکنان اصلی این منطقه گره زده و برای خود سرنوشتی دیگر از مردمان بومی این منطقه متصور نیستند. آنها دیگر با ما سرنوشت مشترک و واحدی دارند و بویژه کُردها و ترکهای شمال خراسان، در اعمال ستم ملی از طرف حکومت مرکزی ایران، با ما شریکند و در مبارزه با این ستم متحدین اصلی و استراتژیک ما هستند. بنابراین تمامی افراد غیر بومی در ترکمنصحرا، همانند یک شهروند آزاد جامعه ترکمن، در تمامی زمینه ها از حقوق متساوی با ساکنین اصلی آن باید برخوردار بشوند.ر
تورانلی
از - هواداران کانون فرهنگی – سیاسی خلق ترکمن ایران
------------------------------------------------------------------------------------------------
ر(1)- تمامی جملات و کلما ت داخل گیومه از مقاله خود آقای مرادی میباشند
ر(2)- تاریخ تمدنهای آسیای مرکزی، چاپ یونسکو، ص 352
ر(3)- همان منبع، همان ص
ر(4) - جونیت و حیدر، از اجداد صفویان و از بنیانگذاران فرقه صفویه، تحت قیمومیت و حمایت اوزون حسن به
نشر افکار و جمع آوری مریدان خود پرداخته و مادر شاه اسماعیل صفوی نیز دختر اوزون حسن بوده است!ر
ر(5)- یاقوت، مشترک، ص 173
ر(6 و 7 ) - تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران، جلد اول، سعید نفیسی، ص 48 و 49
ر(3)- همان منبع، همان ص
ر(4) - جونیت و حیدر، از اجداد صفویان و از بنیانگذاران فرقه صفویه، تحت قیمومیت و حمایت اوزون حسن به
نشر افکار و جمع آوری مریدان خود پرداخته و مادر شاه اسماعیل صفوی نیز دختر اوزون حسن بوده است!ر
ر(5)- یاقوت، مشترک، ص 173
ر(6 و 7 ) - تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران، جلد اول، سعید نفیسی، ص 48 و 49
ر(8) - مخابرات استرآباد، ص 938
ر(9) - از پژوهشهای اتنیکی آقای ارزانش در منطقه گوکلان در اوایل انقلاب
ر(9) - از پژوهشهای اتنیکی آقای ارزانش در منطقه گوکلان در اوایل انقلاب
0 Comments:
Yorum Gönder
<< Home