Salı, Nisan 10, 2007

قسمت ششم:ر


تحلیل علمی یا توهین ملی؟


تورکمنها در قبل و بعد از انقلاب!ر

در علم روانشناسی، بیماری روانی شناخته شده و تقریباً شیوع یافته ای، بنام "پارانوی"، وجود دارد که در میان تورکمنها به این بیماری روحی "من منلیگ" گفته میشود. این بیماری در شخص مبتلا به آن این تصور و ذهنیت را بوجود میاورد که هر چیزی در خارج از اراده وی قرار دارد و یا مستقیماً از طرف خود وی خلق نشده است، نادرست و باطل است و یا اصلاً وجود خارجی ندارد!ر
شخص مبتلا به این بیماری، در تمامی مسایل اجتماعی و سیاسی و علمی به کتمان، حاشا، انتقاد بی جا و بی مورد از هر کس و از همه چیز و به خود بزرگ بینی مفرط و به نادیده گرفتن و به هیچ شمردن دیگران کشیده شده و خود را نه موجودی زمینی بلکه موجودی فرا انسانی می پندارد! بنابه تجارب تاریخی، قرار گرفتن چنین بیمارانی در رأس جامعه به دیکتاتوری فردی و به محو فیزیکی تمامی منتقدین و مخالفین سیاستها و نظریات آنها، منجر شده است!ر
متاسفانه، علائم بروز و ابتلای آقای مرادی به این بیماری در سرتاسر به اصطلاح مقاله وی مشهور میباشد. ایشان که از نفی مضمون مترقیانه جنبش استقلال طلبانه تورکمنها به رهبری عثمان آخون آغاز کرده و به توهین و نفی نسل روشنفکران و مبارزان بعد از این جنبش رسیده اند. بلاخره به نفی مبارزات تورکمنها در آستانه انقلاب در ایران کشیده شده اند! زیرا، خود وی در هیچیک از این مبارزات حضور نداشته اند و تمامی این جنبشها، خارج از اراده وی صورت گرفته و به نتایج مورد پسند آقای مرادی نیز منجر نشده اند! وی در مورد مبارزات تورکمنها در قبل از وقوع انقلاب اسلامی در ایران نیز معتقدند که:"... تنها با اطمینان از پایان عمر این رژیم بود که عملاً با جنبش سراسری همراه گردیده و در راه احیاء و باز پس گیری حقوق ملی و سیاسی خود به میدان مبارزه گام نهاد"!! اما در مورد واقعیت و حقیقت بزرگی که آقای مرادی در کمال تعجب در اینجا سعی درانکار و حاشای آن دارند، مدتهاست که ازطرف مبارزین تورکمن، بطور مستند اثبات شده و اسناد زیادی در این مورد درسطح جنبش ملی – دمکراتیک تورکمنها وجود دارد. بعنوان مثال، درشماره ششم نشریه "تورکمنستان ایران"، در بهمنماه سال 1366 نوشته شده استکه: "خلق تورکمن ... دوشادوش خلقهای ایران درانقلاب شرکت جسته و با توجه به اوضاع ویژه تورکمنستان ایران، در جهت تحقق مطالبات بخق خویش بطور پراکنده، اما مستقلاً دست به اقدامات انقلابی زده و نیز درمواردی به مصادره زمینهای غصبی
پرداخته بود"(1). نمونه های آن نیز، " مصادره زمینهای طایی، بورژوا – ملاک معروف منطقه به مساحت 2500 هکتار در بندر تورکمن و مصادره زمینهای غصبی در روستاهای پشمک، یولمه و ..."،(2) ذکر شده است.ر
اما، فراتر از آنها، از نظر آقای مرادی آیا استقرار گارد جاویدان از سال 1340 در منطقه، در کنار روستای انبارالوم با تمامی سلاحهای سنگین خود و تنها در این منطقه از ایران، جهت مقابله با شورشهای احتمالی مردم تورکمن بوده و یا برای نمایش دستاوردهای نظامی ارتش شاهنشاهی بوده است؟ و یا چه احتیاجی باز در تورکمنصحرا، علاوه بر تقویت نیروهای امنیتی و انتظامی و نظامی و استقرار گارد جاویدان در آن، داشت که نماینده ویژه خود، سرلشکر مزین را با اختیارات تام، برای نظارت مستقیم بر روند سرکوبی مردم، از سال 1342 تا انقلاب اسلامی، در شهرستان گرگان مستقر بسازد؟ مسلما، مبارزه ای و نارضایتی شدیدی از رژیم سلطنتی در منطقه از طرف مردم تورکمن احساس میشده که این همه اقدامات پیشگیرانه را برای رژیم شاه اجتناب ناپذیر میساخت! آیا آن دسته از مبارزین و روشنفکران تورکمن که از سالهای 1353، چون توماج، واحدی، یوسف کر، کاکا و تمامی گروه تئاتر گنبد کاووس به رهبری نخبگانی چون دکتر آهنگری و مرحوم آی محمدی و بگ مئراد گری و ... در زندانهای رژیم شاه مجرمینی عادی بوده اند و یا تبعدیان سیاسی تورکمن در مناطق بد آب و هوای جنوب ایران، صرفاً توریستهایی در این مناطق بیش نبوده اند؟! وجود بسیاری از روشنفکران تورکمن در اعتراض به رژیم شاه در دانشگاهها و دانشکده های شهرهایی چون، تهران ، شیراز، تبریز، مشهد، بابلسر و بابل و اهواز، ... و مبارزه و درگیریهای آنها با مأموران امنیتی رژیم تا پای مرگ در این مراکز آموزشی و در خیابانهای این شهرها، آیا بخشی از مبارزات نمایندگان سیاسی ملت تورکمن در قبل از انقلاب بشمار نمی آید؟
در بحبوحه انقلاب نیز،" روشنفکران تورکمن که با گسترش اعتصابات و تعطیلی دانشگاهها در تهران و دیگر شهرهای بزرگ ایران به تورکمنصحرا باز گشته و نیز سربازان و درجه داران و افسران وظیفه تورکمن که از پادگانها گریخته بودند در کنار معلمان و دانش آموزان تورکمن در سازماندهی حرکت انقلابی تورکمنصحرا فعالانه شرکت جستند. بدین ترتیب روشنفکران تورکمن عملاً امر رهبری جنبش ملی و دمکراتیک خلق خود را بر عهده داشتند."(3)ر
اما، این جنبش هنوز پراکنده و در هرشهری با نامهای متفاوتی چون، گروه " فرزندان راستین تورکمن"، ویا "جوانان مبارز تورکمن" و " فدائیان تورکمن" و گروههای بی نام بصورت دسته ها و محافل روشنفکری معین سیاسی، فرهنگی و هنری در یک تشکیلات سراسری و واحد متمرکز نشده بودند. لذا، همین گروهها و محافل و افراد منفرد سیاسی و انقلابی بودند که در قبل از انقلاب در شهرستان بندر تورکمن، " شورای انقلابی خلق تورکمن" و در شهرستان گنبد کاووس نیز، " کمیته همبستگی خلق تورکمن" را بوجود آوردند و در بحبوحه انقلاب نیز این گروهها و این تشکل ها در 26 بهمن ماه سال 1357، به کانون فرهنگی – سیاسی خلق تورکمن فراروئیدند.ر
بنا براین، ملت تورکمن برخلاف پندارهای غیر واقعی آقای مرادی، نه تنها قبل از،" اطمینان از پایان عمر رژیم" و نه فقط،" با دیدی بسیار محتاط"، بلکه با قاطعیت تمام و با رادیکالترین و مترقی ترین خواست ها نسبت به سایر مناطق ایران،" به میدان مبارزه گام نهاد"!ر
زیرا، در آندوره باز برخلاف پندارهای انشقاق طلبانه آقای مرادی، ما با سه طیف از گرایشات فکری در میان روشنفکران و تحصیلکرده های تورکمن روبرو"، نبودیم تا امروزه همانند آقای مرادی به فرموله کردن مصنوعی تمایزات بین این سه دیدگاه که اصلا، وجود خارجی نداشتند، بنشینیم! گرایشات فکری " متفاوت، در میان روشنفکران" تورکمن تنها در سال 59، آنهم نه بر سر برداشت و برنامه های متفاوت از منافع جنبش ملی – دمکراتیک ملت تورکمن، بلکه بر سر" گرایشات فکری" متفاوت و تمایلات سیاسی گوناگون نسبت به گروههای سیاسی مختلف در ایران، در میان روشنفکران و مبارزین تورکمن بوجود آمدند. اما، بعد از گذشت تنها هشت سال از انقلاب اسلامی و تنها با گذشت شش سال از پیدایش این " گرایشات فکری" متفاوت در میان مبارزین تورکمن، آنها توانستند با ترجیح منافع ملی ملت خود بر منافع ایدئولوژیکی گروههای سیاسی بیگانه در میان ملت خود، اتحاد و انسجام از دست رفته را باز بیابند. لذا، باز در میان آنها عده ای چون مرادیها بودند که با ترجیح منافع ایدئولوژیکی گروههای مرکزی بر منافع ملی ملت خود متأسفانه به مقابله با این اتحاد و اعلام استقلال تشکیلاتی جنبش ملی تورکمنها کشده شدند!ر
اما، بنظر میرسد که متأسفانه بیماری پارانوی در آقای مرادی پیشرفته تر از آنستکه در نگاه نخست بنظر میرسد، وی که نه تنها چشم و گوش خود را بر تمامی لغزشها و خطاها و حتی به اقدام خود در مقطعی علیه منافع ملی جنبش تورکمنها بسته است، بلکه خود را کاملترین مبارزی تلقی میکند که تاکنون تاریخ مبارزاتی ملت تورکمن شاهد آن بوده است. و این نه خود وی بلکه دیگران هستند که باید بجای او در صندلی اتهام بنشینند و تاوان تمامی نواقص وی را بپردازد! این دیگران نیز کسی نیستند جز رهبران جنبش ملی – دمکراتیک خلق تورکمن در اوایل و بعد از انقلاب!ر
زیرا، آنها نیز همانند نسل سالهای بیست قرن گذشته و بعدها نسل دوم از مبارزین تورکمن، خارج از اراده آقای مرادی، جنبشی را شکل داده و آنرا رهبری کرده بودند و این جنبش به نتایج مطلوب آقای مرادی، ختم نشده است!!رآقای مرادی که در آندوره حتی بیرونتر از گود نشسته بودند، بدون کمترین اطلاعی از فضا و وضعیت آندوره با قرار دادن خود در جایگاهی فراتر از همه در آن شرایط، همه را بی مهابا متهم کرده استکه:"این قشر از روشنفکران تورکمن بدلیل عدم آشنائی و شناخت اولیه از علم اقتصاد و شرایط اقتصادی- اجتماعی جوامع، تصویر و تحلیل نادرستی از آهنگ رشد اقتصادی جامعه تورکمنصحرا داشته اند! وی دلیل گرایش آنها به جریان فدائی را نیز، " کمبود دانش سیاسی و تجربی"، دانسته و با متوجه ساختن نوک تیز حملات اتهامی خود بطرف رهبران جنبش ملی – دمکراتیک خلق تورکمن در دوران بعد از انقلاب می نویسند:" متأسفانه روشنفکران تورکمن که در رأس امور قرار گرفته بودند، صرفاً بعلل بی تجربگی و ضعف دانش و بویژه وابستگی و اعتقادات و فاناتیسم فکری خود به سازمانهای سراسری غیر خودی، این فرصت را جهت ایجاد یک سازمان مستقل سیاسی از دست داد"! زیرا، بنظر وی،" اساساً آنان در چاچوب همان مطالعات و شناخت محدود خود با استناد به کتب مارکسیستی میدیدند و ... سازمان در این بین برای این دسته از روشنفکران تورکمن بیش از همه یگانه وسیله و ابزاری بود که رسیدن و تحقق مطالبات ملی خود و مردم تورکمن را میتوانست امکانپذیر سازد"!!ر
آقای مرادی که دیگر عنان خود را در توهین به این نسل از روشنفکران تورکمن از دست داده است، بالاخره در وارد ساختن اتهام های بی پایه و اساس و یاوه گوئیها در مورد آنان در کنار مبلغان رژیم اسلامی قرار گرفته و برای تطهیر تبهکاریهای آن در میان ملت تورکمن، تمامی جنایات رژیم را به رهبران ملی تورکمن نسبت داده و می نویسند:"... بخش مؤثری از نیروهای ملی مردم تورکمن تحت نام بورژوا و ضد انقلاب مورد سرکوب قرار گرفتند"!!؟
تمامی این لااطلاعات و هذیان گوئیهای تب آلود آقای مرادی، نه تنها در تضاد مستقیم با عنصر حقیقت گویی قرار دارد و نه تنها فاقد هرگونه پایه علمی در تحلیل از یک دوران عمیقاً متحول اجتماعی میباشد، بلکه بر پایه اطلاعات ناقص و وارونه شده ای از طرف راویان دست چندمی قرار دارد که مستقیماً در بطن جریانات و رویدادهای آندوره نبوده و همگی پهلوانان بعد ازنبرد هستند و یا متأثر از تبلیغات ایدئولوگ ها و عوامل رژیم در میان مردم منطقه بوده و کاملاً با نظریات مخرب آنها در مورد جریانات بعد از انقلاب در منطقه همخوانی دارد!ر
اما، در مورد هجویات آقای مرادی که دیگر کاری به حقیقت ندارند و در اصل علیه آن دست به قلم برده اند، باید گفت که شیوه و محتوای برخورد وی با جریانات مربوط به دوره حاکمیت دوگانه بعد از انقلاب در منطقه، نه تنها عاری از هرگونه تحلیل منطقی است، بلکه کاملاً آغشته به بغض و کینه نسبت به رهبران کانون و ستاد در آندوره، همراه با تلاشی بیهوده برای تخطئه دستاوردها و افتخارات ملت تورکمن است، زیرا:ر
اولاً، ایشان هنوز نیز به این امر واقف نیستند که جنبش ملی – دمکراتیک ملت تورکمن و جنبش ضد سلطنتی مذهبیون به رهبری خمینی، دو جنبش کاملاً متفاوت با اهداف، خواست ها و با مضامینی کاملاً متمایز از یکدیگر بوده اند. این دو جنبش، با بنیانها و جهان بینی مغایر با یکدیگر، تنها در هدفی تاکتیکی برای سرنگونی رزیم شاه در آن مقطع، همسویی و اشتراک نظر داشتند. بنابراین سنگ پایه اختلاف و تضاد بین ایندو جنبش، در قبل از انقلاب در عمل گذاشته شده بود و بهمین دلیل نیز، خمینی و پیروان وی، نتوانستند قبل از انقلاب جنبش اعتراضی ملت تورکمن را در صفوف خود ادغام سازند و طرح خواست ها و سازماندهی آن در قبل و در بحبوحه انقلاب، بصورت کاملاً جداگانه از مذهبیون، از طرف روشنفکران انقلابی و مترقی تورکمن پیش برده شده بود.ر
این دوگانگی و بیگانگی تاریخی ملت تورکمن با ملایان شیعه و ضدیت ایدئولوژیکی آنها با سنی مذهبان، بعد از انقلاب با انحصار طلبی و استبداد سیاه قدرتمندان جدید با محروم ساختن تمامی نمایندگان تورکمن در شرکت در ارگانهای تصمیم گیری در منطقه و در قبضه قدرت از طرف پیروان خمینی در مسیری بحرانی و متشنج هدایت گردید. رژیم جدید، با جذب و سازماندهی بدنامترین، شرورترین، عقب مانده ترین افراد در شهرهای بزرگ منطقه در ارگانهای سرکوب خود و بکارگیری قشریترین مذهبیون از میان روحانیون بومی و غیر بومی و با تبدیل بسیاری از سلطنت طلبان و ساواکیان به مریدان درگاه امام و زمینداران بزرگ وابسته به رژیم گذشته که نام و هویت آنها امروزه نیز برای همگان آشناست، به صف آرائی در مقابل خواست ملت تورکمن از روز تحقق انقلاب به مقابله با نیروهای آگاه و مترقی تورکمن برخاست. بدین ترتیب رژیم برآمده از انقلاب مردم، کوچکترین تردیدی باقی نگذاشت که انتظار تغییرات بنیادین و حتی رفرمهایی سطحی از آن، بیهوده و عوامفریبی ای بیش نیست.ر
بنابراین، وقتیکه آقای مرادی، حکیمانه پند و اندرز میدهند که:" سیاست درست آن بود که ... به همکاری مشترک با ارگانهای جمهوری اسلامی در منطقه رو آورده"، میشد، آیا این امر ربطی به شرایط و اوضاع و احوال سیاسی حاکم در آندوره در تورکمنستان ایران دارد؟ آیا،" سیاست درست"، مورد نظر آقای مرادی، در عمل چیزی جز قرار گرفتن رهبری جنبش، در کنار اشخاصی چون، نقشبندی، حلیم بردی عادل، آننا غراوی، ملا شاه نظری و خدایوردی آخوند و ... که بیست و هشت سال قبل به نظرات امروزی آقای مرادی عمل کرده بودند، نیست؟ آیا در اینصورت ما امروزه، بجای بحث در مورد عملکرد رهبران جنبش، از خائنینی که به جنبش تورکمنها، خیانت ورزیده بودند، یاد نمیکردید؟
البته، قبل از اینکه آقای مرادی، این فکر بکر خود، مبنی بر،" همکاری مشترک با ارگانهای جمهوری اسلامی در منطقه" را بعنوان یگانه کاشف آن اعلام بکنند، این خود رژیم بود که این،" سیاست درست" را مبنی بر کنار کشیدن رهبران جنبش از آن و قرار گرفتن در کنار عوامل آن در منطقه، از طرف هاشم صباغیان وزیر کشور وقت خود و معاون وزیر جنگ، در جلسه ایکه در محل ستاد شوراها که در آنزمان در ساختمان فرمانداری گنبد قرار گرفته بود، به شش تن از رهبران منطقه که نگارنده خود در آن جلسه شرکت داشت، در ازای دریافت رشوه ای به مبلغ پایه بیست میلیون تومان که در آندوره با توجه به نرخ هفت تومانی دلار آمریکائی، مبلغ بزرگی محسوب میشد، پیشنهاد کردند. اما، آنها با واکنش شدید رهبری منطقه در این جلسه مواجه گردیده و مجبور به ترک فوری ساختمان ستاد گردیدند!ر
آقای مرادیها باید توجه بکنند که مرز بین خیانت و وفاداری در جنبش ها ی ملی، بویژه برای رهبری آن، بسیار باریک است که متأسفانه آقای مرادی با طرح این " سیاست درست"، خود نشانداده اند که توان درک آنرا ندارند!ر
ثانیاً: وقتیکه رژیم برآمده، از مجموعه اقدامات ایضائی خود، علیه ملت تورکمن نتیجه دلخواه خود، یعنی ارعاب و منکوب ساختن مردم و به عقب نشینی واداشتن آنها از خواست های خود را نگرفت، چندان منتظر بدست آوردن دستاویز و بهانه ای بری سرکوبی تمام عیار خواست های عادلانه این ملت نمانده و بدون هیچگونه مستمسکی با مشارکت کسانی که در منطقه،" به همکاری مشترک با ارگانهای" آن پرداخته بودند، بدست عقب مانده ترین اقشار غیر بومی منطقه، آتش جنگ را را در منطقه برافروخت.ر
واکنش طبیعی هر انسان معقول در مقابل حتی حوادث طبیعی و یا سوانحی از قبیل مثلاً، آتش سوزی، تلاش برای خاموش ساختن حریق و یا گشودن چتری بالای سر خود در موقع بارندگی است و نه پرداختن به تفسیر و تحلیل این حریق و یا تفسیر از یک هوای بارانی در زیر آن! اما، از مجموعه به اصطلاح تحلیلهای آقای مرادی از اوضاع سیاسی و شرایط آندوره این استنباط حاصل میگردد که روشنفکران و انقلابیون تورکمن بجای دفاع از ملت خود که واکنشی طبیعی و حقی است انسانی و نه سیاسی و ایدئولوژیک، از همان ابتدای انقلاب میبایستی به،" فعالیتهای ملی – فرهنگی"، می پرداختند.ر
البته، اگر عکس العمل خود مرادیها را در رابطه با این جنگ تحمیلی را سرمشق قرار بدهیم، مبارزین و روشنفکران تورکمن، باید با تنها گذاشتن ملت خود در مقابل دژخیمان رژیم در منطقه، خود را باید از میدان این جنگ تحمیلی و نابرابرانه، هر چه بیشتر دور نگه میداشتند و امروز بجای انتقاد از این زبونی خود در مقابل دشمنان قداره بند ملت خود و جهت استتار ضعف خود در آن دوره، به انتقاد از قهرمانان این ملت می پرداختند که مردانه به دفاع از شرف، حیثیت و خواست های بر حق ملت خود به بهای فدا ساختن حتی جان خود، بپا خاسته بودند! مضاف بر آن بنابه توصیف آقای مرادی موجد و عامل اصلی تمامی تبهکاریها و جنایات رژیم اسلامی در میان ملت تورکمن، نه خود آن بلکه،" فضای چریکی و ماجراجویی غالب در میان روشنفکران" تورکمن در قبل و در بحبوحه انقلاب بوده است!!ر
ثالثاً، اقای مرادی در ادامه هجویات خود حتی این این اتهام را بر رهبری و مبارزین جنبش ملی – دمکراتیک تورکمنها وارد میسازند که :" این طیف از روشنفکران تورکمن آنقدر اعتماد به نفس و توانایی فکری مستقلی نداشتند که بدون دخالت نیرویی خارجی و با اتکاء به نیروهای خودی امورات مربوط به منطقه را خود رقم زده، و در مسیری درست هدایت نماید"!ر
وی تنها دلیل این امر را نیز مطابق با تنها جواب استاندارد و همیشگی خود، بی سوادی و عامی و عقب ماندگی ذهنی ازلی و ابدی خلایق، از جمله روشنفکران جامعه دانسته و بصراحت،" اینبار نیز کمبود دانش سیاسی و تجربی" را عامل اصلی این ذهنیت بی پایه و خود ساخته در مورد این " طیف از روشنفکران تورکمن" میداند!!ر
ما فکر میکنیم که آقای مرادی، در اینجا در درک معنی،" اعتماد بنفس و توانایی فکری مستقل"، هنوز نیز مشکل دارند. زیرا، از نظر وی، سازماندهی حرکات اعتراضی مردم بطور مستقل از جنبش مذهبیون و دیگر گروههای سیاسی در دوره قبل از انقلاب و کمک به مصادره زمینهای غصبی بورژوا – ملاکان وابسته به دربار در منطقه و ایجاد شوراها برای اداره این زمینها و شرکت با حفظ صف و شعار مستقل مردم خود در انقلاب از مذهبیون، کشانیدن مردم دور افتاده ترین مناطق تورکمنصحرا به زندگی فعال سیاسی، بدست گرفتن اداره امور تمامی شهرها و روستاهای منطقه، سازماندهی مقاومت مردمی در مقابل جنگ تحمیلی اول رژیم در منطقه و ... در برگیرنده هیچ عنصری از، " اعتماد بنفس" رهبری جنبش ملی – دمکراتیک ملت تورکمن نیست!! زیرا، محتوا و معنای،" اعتماد بنفس و توانایی فکری مستقل"، تزریق شده در حوزه های سازمان اکثریت بوی و همفکران او، معنای بجز، وابستگی" مستقل" به این سازمان و توهین با " اعتماد بنفس" کامل از حمایتهای این سازمان به تمامی افتخارات تاریخی و ملی و حال هر ملتی بویژه به ملت خودی ندارد!! بهمین دلیل نیز، وی با اطمینان از همین حمایت و خوشامد رهبری اکثریتف حتی امروزه نیز هر چه بیشتر در به اصطلاح مقاله خود جلوتر میرود،" اعتماد بنفس"، بیشتری در خود یافته و تا حد این ادعای پوچ میرسد که:" بر بستر سیاستهای سازمان فدائیان خلق
ر(دراینجا منظور ایشان، سازمان چریکهای فدائی میباشد) بخش مؤثری از نیروهای ملی مردم تورکمن تحت نام بورژوا و ضد انقلاب مورد سرکوب قرار گرفتند"! بنظر آقای مرادی، گویا آنهمه سرکوبیها و قتل و غرتها از طرف رژیم جمهوری اسلامی، بلکه از طرف رهبری بومی منطقه در همکاری با سیاست " سرکوب"، سازمان چریکهای فدائی بوده است. بویژه آنکه گویا بورژوا – ملاکان تورکمن، کاملاً با همنوعان خود در سایر نقاط ایران تفاوتی اساسی داشتند، زیرا بنظر آقای مرادی:" ما در تورکمنصحرا با چهره آن تورکمن بورژوازی بیرحم و سنگدلی که افزایش سرمایه خود را بر تعلقات و وابستگیهای ملی و طایفه ای ترجیح میدهد روبرو نبوده ... و کم نبودند تورکمنهای بی بضاعتی که در تنگنا ترین شرایط زندگی از کمکها و خدمات شایان آنان بهره مند گردیدند"!!ر
آیا، آقای مرادی با این ادعای عجیب و غریب و با این اطمینان کاما از سرکوبگر بودن رهبری منطقه و سازمان چریکهای فدائی، میتوانند یکی از این " بورژوازی"، نازک دا و رئوف و مهربانی را که منافع جنبش ملی را بالاتر از منافع فردی یا طبقاتی خود دانسته و با تقسیم اموال خود بین افراد بی بضاعت در صدد حل مسئله فقر در تورکمنصحرا بوده اند، نام ببرند و با یکی از این سرکوب شدگان را معرفی نمایند؟ وی که حتی یک روستای بزرگ منطقه و حتی بعضی از شهرهای بزرگ و پر جمعیت آنرا به چشم خود ندیده و تجربه زندگی در بین تورکمنها را ندارند، آیا با سرگذشت تبدیل شدن این اشخاص به بورژوا – ملاکان منطقه آشنایی و یا حداقل اطلاعاتی را دارند؟ مسلماً خیر، زیرا حتی افرادی با حداقل آشنائی و تسلط بر این مسئله نیز نمیتواند با این جسارت در مورد موضوعی به این مهمی وارد بحث بشوند!ر
ر- مالکیت بزرگ ارضی و حقایق مربوط به آن
مالکیت سنتی و موروثی زمین در مقیاس خرد و کلان و مالکیت عام بر مراتع و جنگلها و آبگیرها و تالابهای بزرگ در تورکمنصحرا، با غصب و تملک تمامی سرزمین تورکمن از طرف رضاه شاه به اجبار و به خشنترین شکل ممکن، تغییر و به مالکیت فردی و خصوصی وی درآمد. بنابراین ریشه مالکیت جدید برزمین را که خود موضوع یک پژوهش و تحقیق تاریخی بزرگی است، در دوران بعد از اصلاحات ارضی شاهانه از طرف محمد رضاه شاه که با تصویب لایحه" بازگشت املاک و مستغلات اعلیحضرت همایون محمد رضاه شاه پهلوی"، در مجلس فرمایشی خود در تاریخ بیستم تیر ماه سال 1328، توانسته بود بعنوان تنها وارث این زمینها، خود را مختار به فروش یا تقسیم و یا واگذاری آن به مالکان جدید بومی و غیر بومی بداند، باید جستجو کرد.ر
طبق ساختار مالکیت جدید بر اراضی غصبی رضا شاه و وارث وی محمد رضاه شاه، که با آغاز اصلاحات ارضی شاهانه در سال 1329، در تورکمنصحرا عملی گردید، این اراضی به مالکان سنتی و وارثین آن تعلق نگرفته، بلکه بعد از تقسیم اراضی خشک و زمینهای دیم بین اکثریت عضیم ساکنان منطقه در قطعات کوچک چند هکتاری، حاصلخیزترین و وسیعترین اراضی مرغوب، طی مرحله ای متعدد یا بعنوان "اراضی غیر مشمول اصلاحات" و یا از طرف مأموران آزمند اداره املاک پهلوی و اداره خالصجات از دسترس صاحبان واقعی و دهقانان منطقه بدور نگه داشته شده و زمینهای " مازاد"، اعلام شدند!ر
این، " زمینهای غیر مشمول اصلاحات و مازاد "، در مرحله اول به نزدیکترین خویشاوندان شاه، محارم خانواده سلطنتی و دربار، رؤسای عالیرتبه ادارات و وزارتخانه ها و عناصر پرنفوذ در دستگاه دولتی و اداری و مقاات بالای ارتش و نیروهای انتظامی و ژاندارمری، واگذار گردیدند. در مرحله بعدی و یا هماهنگ با مرحله اول، این زمینها به کسانی تعلق میگرفت که خدمات ارزنده ای برای سلسله پهلوی در مبارزه آنها علیه ملت تورکمن و فعالیتهای چشمگیری برای تحکیم و تثبیت قدرت مطلقه رژیم شاه در منطقه انجام داده بودند، نمونه آن فرمان شاه، مبنی بر واگذاری پانصد هکتار زمین به آخوند نقشبندی، روحانی مرتجع تورکمن، بپاس خدمات ارزنده وی در کودتای 28 مرداد در منطقه بوده است. این بخششهای شاهانه، بحساب خانه خرابی روستائیان منطقه و تاراج بهترین اراضی منطقه از طرف اعوان و انصار آن، حتی با نابودی کامل بسیاری از روستاهای منطقه، چون مییویت، گل چشمه، قوجقف مرجان آباد و ... تملک مراتع سنتی دامداران تورکمن، بستر تالابها و با خشک ساختن حوضچه های طبیعی و غرس جنگلهای منطقه همراه بوده است. بسیاری از این مالکان جدید، بدون اینکه حتی از محل زمینهای غصبی خود اطلاعی نیز داشته باشند، با انتخاب مباشرینی از میان افراد وابسته و خدمتگذار به رژیم، از میان خود تورکمنهاف ظاهراً زمینهای خود را با نام آنها کشت میکردند، اما سهم خود را در مرکز از آنها دریافت میداشتند که نمونه آن ارتشبد اویسی از حاجی قوشاق جعفربای و قره باغی از آخوندزاده و یا هژبر یزدانی از طائی و دیگران بودند! این مباشرین نیز با دلگرمی از این پشتوانه خود در مرکز، خود را فراتر از هر قانون در منطقه و مختار به غصب زمینها و مراتع بیشتری در منطقه میدیدند!ر
دسته دیگری که شامل بورژوا – ملاکان بزرگ بومی و غیر بومی در منطقه میشوندف مالکیت خود بر این زمینها را از طریق بند و بست و رشوه به مأمورین اداره املاک پهلوی و مدیران بلند پایه و مسئول پیشبرد اصلاحات ارضی در منطقه و در مرکز استان مازندران و بعد از سال 1342، بدنبال استقرار نماینده ویژه شاه درگرگان، سرلشکر مزین، با حمایت وی و با پشتیبانی نیروهای نظامی مستقر در منطقه از زمینهای "مازاد" اعلام شده و زمینهای " غیر مشمول اصلاحات ارضی"، بدست میاورند. به این دسته از مالکان بزرگ باید کسانیراکه از سلف خری، نزول دهی با بهره های کلان که به خانه خرابی هر چه بیشتر دهقانان و بفروش ارزان قیمت و یا به واگذاری زمینهای خود به این افراد در مقابل قروض خود منجر میگردید و خرید ارزان قیمت زمینهای دهقانان به ورشکستگی کشانیده شده از طرف بانک تعاون کشاورزی و یا اداره عمران، با زد و بند و رشوه به رؤسای این بانکها و ادارات را نیز باید افزود!ر
طبیعی استکه مجموعه این غارتها و تملکهای غاصبانه آشکار و پنهان در سرزمین تورکمن، نافی مالکیت آندسته از بورژوا – ملاکان بزرگ و متوسط که سرمایه خود را در کشاورزی، بویژه با خرید زمینهای وسیعی در خشکترین مناطق تورکمنصحرا، مانند منطقه معروف به "بخش هفت"، در شمال گنبد کاووس و یا در شمال غربی تورکمنصحرا ودر کناره های دریای خزر، بخطر انداخته بودند، نیست. مصادره ایندسته از زمینداران بهمراه کسانیکه از طرق شرافتمندانه صاحب زمینهای نه چندان بزرگی شده و در هر منطقه از طرف معتمدین محل و روستائیان کاملاً شناخته شده و مورد احترام بودند، بهیچوجه در برنامه ستاد و یا کانون و یا شوراهای روستائی قرار نگرفته بود.ر
بدین ترتیب، با غصب تمامی سرزمین تورکمن از طرف رضاخان، مسئله ارضی با ستم ملی بر این ملت عجین و به بخشی از این ستم فرا روئید و به مالکیت ارثی و سنتی تورکمنها بر زمین خاتمه داده شد. با تملک مجدد این سرزمین از طرف محمد رضا شاه، بعنوان ماترک رضاخان، نه تنها ماهیت، مسئله ارضی در تورکمنصحرا بعنوان نمادی عینی از ستم ملی تغییری نیافت بلکه با مسئله ملی این ملت هر چه بیشتر در آمیخت و با انجام اصلاحات ارضی مغایر با مالکیت ملی این ملت بر اراضی آن، بخشی از افراد بومی از میان خود تورکمنها به مقام بورژوا – ملاکان بنام منطقه ارتقاء داده شده و آنها را در اعمال این ستم بر مردم تورکمن با رژیم سلطنتی، شریک و متحد ساختند!ر
ما در تورکمنصحرا عمدتاً با این مجموعه یاد شده از بورزوا – ملاکان روبرو بودیم و نه با کسانیکه تنها در تخیل آقای مرادی، بعنوان بورژوا – ملاکان رئوف و مهربانی که منافع جنبش ملی را گویا فراتر از منافع فردی و طبقاتی خود میپنداشتند، مواجه نبودیم! تنها از این میان شاید بتوان آقای محمدی مالک ده هزار هکتار از بهترین زمینهای منطقه و کارخانه دار معروف را در،" کمکها و خدمات شایان"، به افراد بی بضاعت که خود قربانیان غصب ارضی در تورکمنصحرا هستند، استثناء دانست و بهمین دلیل نیز بخش عمده از زمینهای وی ازطرف ستاد و شوراهای روستائی از مصادره بدور ماند و تنها بعد از سرکوبی منطقه از طرف هیئت هفت نفره رژیم، مصادره گردید. اما، استثناء قاعده نیست و این نمونه را نمیتوان بر تمامی بورژوا – ملاکان منطقه تعمیم داد. اما، بخشی از این قاعده که در اوایل انقلاب و با اطمینان از عدم بازگشت رژیم سلطنتی، حامی منافع خود در منطقه، جهت حفظ موقعیت ممتاز اقتصادی و مالکیت خود بر زمینهای غصبی و برای انطباق خود با شرایط جدید، با احساسات ملی ملت تورکمن همراه گردیده و تمایلاتی برای کمک به این جنبش از خود نشان میدادند، اما حاضر نبودند قدمی در راه اجرای عدالت اجتماعی که خواست توده های میلیونی بود، با واگذاری بخشی از زمینهای غصبی خود به صاحبان اصلی آن و حتی زمینهای امرای ارتش و دیگر مقامات فراری رژیم سرنگون شده شاه را که دیگر آنها خود را وارث آنها میدانستند، بردارند.ر
مذاکرات و گفتگوهای فراوان رهبری کانون و ستاد، جهت تعدیل تنش بوجود آمده بین روستائیان و این بورژوا – ملاکان، مستقیماً و یا با وساطت معتمدین روستاها و شهرها و شوراهای روستائی، نه تنها نتیجه بخش نبود، بلکه به جسارت و مقابله جوئی بسیاری از آنها با مردم و به گرایش هر چه بیشتر آنها به همکاری با حاکمیت جدید خمینی برای حفظ منافع خود و علیه ملت تورکمن منجر گردید. رفقای که در آندوره دست اندر کار مستقیم در حل مسئله ارضی بوده اند، مسلماً بخاطر دارند که در هر مورد مصادره زمینهای غصبی از طرف روستائیان، مسئولین ستاد و کانون در آن منطقه در وحله اول بعنوان میانجی و مصلح بین مالکین و روستائیان، تلاش در اقناع طرفین و ختم مسالمت آمیز مناقشات را میکردند و در مواقعه ایکه با شرایطی بحرانی در این رابطه مواجه میشدند، از رهبری ملی منطقه، بویژه از افرادی با اتوریته ملی چون، توماج، مختوم و آقای ارزانش تقاضای حضور مستقیم در محل مناقشه جهت حل مسالمت آمیز مسئله میکردند که اکثراً نیز، این امر سیاستی کارساز و مشکل گشا بوده است. اما، در مواقعه ایکه با لجاجت و مخالفت شدید بورژوا – ملاکان مواجه میشدند، برای رهبری کانون و ستاد، راهی بجز حمایت سیاسی از خواست مصادره زمینها از طرف روستائیان باقی نمیماند که حتی در آن صورت نیز، نه تنها مسئله امرار معاش خانواده های آنها از نظر دور داشته نمیشد، بلکه با وساطت رهبری کانون و ستاد، ملک بزرگی از این زمینهای غصبی که معمولاً سقف آن کمتر از پنجاه هکتار نبود، برای آنها باقی گذاشته میشد. مضاف برآن قطعه زمینی به نسبت تعداد خانواده های کارگران این زمینها که معمولاً از سیستانیهای مهاجر بوده اند، به آنها نیز تعلق داده میشد که مشمول زمینهای شوراها نبوده و از طرف خود آنها بزیر کشت برده میشد. هر چند که این سیستانیها ی مهاجرت داده شده به منطقه، طبق سیاست اسداله علم از طرف عوامل دولتی رژیم در سیستان و بلوچستان، با همکاری بورژوا – ملاکان بومی و غیر بومی، جهت بر عهده داشتن محافظت از زمینهای غصبی در مقابل روستائیان تورکمن، روابطی بحرانی و خصمانه با روستائیان سلب مالکیت شده، برای خود فراهم آورده بودند!ر
اما، بورژوا – ملاکان بومی و غیر بومی به چیزی کمتر از موقعیت سابق خود در دوران رژیم شاه، راضی نبودند و جهت حفظ این منافع از تغییر حامی منافع غصبی خود در منطقه، از رژیم شاه ه رژیم جدید خمینی، ابائی نداشتند. بنابراین، بزودی مقاومت لجوجانه آنها در برابر خواست منطقی روستائیان سلب شده از زمینهای خود، با آغاز همکاری و توطئه مشترک بورژوا – ملاکان بومی و غیر بومی با حاکمیت جدید، علیه کانون و ستاد، از یک مناقشه ارضی به مسئله ای سیاسی فرا روئید، سیاست رهبری منطقه نیز در برخورد با مسئله ارضی در منطقه از حمایت سیاسی و پشتیبانی غیر مستقیم از روستائیان در مقابل بورژوا – ملاکان، به سیاست حمایت فعال و پشتیبانی مستقیم از مصادره اراضی غصبی برای تضعیف بنیه مالی و توان اقتصادی آنها، تغییر یافت. تغییری که استحاله سیاست ارضی کانون و ستاد، در خط و مشی سازمان چریکها در عمده ساختن مسئله ارضی و دهقانی، نسبت به مسئله ملی را تسریع کرده بود. بنابراین در رادیکالیزه شدن جنبش دهقانی در منطقه، نباید نقش سیاست مقابله جویانه و خصمانه بورژوا - ملاکان در منطقه و گرایش آشکار آنها به همکاری با رژیم جدید علیه خواست های ملت تورکمن را بکلی نادیده گرفت و تنها به قاضی رفت و همچون آقای مرادی، راضی نیز برگشت!ر
اکثر بورژوا – ملاکان بومی منطقه با تعمیق جنبش، با بهره گیری از ارتباطات سنتی خود با ارتجاعیترین بخش از روحانیون تورکمن و جلب حمایت نماینده امام در مازندران، نورمفیدی و دیگر مقامات دولتی و امنیتی و نظامی این استان، بزودی علناً به مبارزه با ملت خود کشانیده شده و در صف حمایت از روحانیون حاکم شیعه بر ایران قرار گرفتند. اگر زمانی آنها، مثلاً به عنوان، " کشاورزان منطقه زیر سد وشمگیر" و غیره، طومارها و نامه های دسته جمعی بسوی دولت بازرگان، جهت جلب یاری و کمک دولت وی در حفظ منابع غصبی آنها در منطقه، ارسال میداشتند، دیگر یک پای آنها در تهران برای جلب حمایت ایت الله های ریز و درشت از منافع خود در منطقه و باز پس گیری زمینهای غصبی مصادره شده خود از روستائیان و شوراهای منطقه به ازای کمک به سرکوبی جنبش ملی – دمکراتیک ملت تورکمن و پای دیگر آنها در جلسات سری خود با روحانیون ارتجاعی و مقامات محلی و حزب الهی های تشنه بخون رهبران ملی ملت تورکمن در منطقه بوده است. دیگر بعضی از بورژوا – ملاکان غیر بومی نیز با مشاهده جنب و جوش آنها و با جلب حمایت روحانیون در قدرت، جرأت بازگشت به منطقه را یافته و مدعی تصاحب و مالکیت زمینهای مصادره شده خود از طرف شوراهای روستایی در منطقه بودند. وظیفه هماهنگ سازی و سازماندهی اقدامات بورژوا – ملاکان بومی و غیر بومی را عملاً فرمانده هنگ ژاندارمری گرگان، سرهنگ عبدالرشیدی برعهده گرفته بود. سپاه پاسداران نیز از همان اوایل انقلاب مبدل به مزدوران مسلح این بورژوا – ملاکان غیر بومی شده بود که نمونه آن کشتار سه نفر از جوانان روستای کوچک نظر خانی، بدست سپاه پاسداران- خان ببین بوده است!ر
اما، این مالکان بومی و غیر بومی با مصونیت کامل از هر گونه مجازات قانونی در قبال جنایات خود، هر روزه به اقداماتی از قبیل ایجاد حریق و آتش سوزی مزارع و خرمنها، سرباززدن از پرداخت سهمیه بیست درصدی به شوراها از محل برداشت محول از زمینهای غصبی خود که در اوایل انقلاب مورد توافق خود آنها، با ستاد مرکزی شوراها بوده است، اذیت و آزار اعضای شوراها و ضرب و شتم روستائیان و حتی تیراندازی برای ترور بعضی ار اعضای فعال شوراها و فعالین سیاسی منطقه و غیره دست میزدند!ر
کانون فرهنگی – سیاسی و ستاد مرکزی شوراها، بعنوان یک نیروی غالب و غیر مسلح در منطقه، با تمامی این توطئه ها که پایانی برای آن متصور نبود، بصورت کاملاً مسالمت آمیز و از موضع اشتی طلبانه مبارزه میکرد. مذاکرات با مقامات منطقه ای دولت جهت کاهش از دامنه این تشنج ها بی وقفه ادامه داشت. تا جائیکه صاحب این قلم خود شاهد آن بوده است، رهبری منطقه، تنها در دو مورد مجبور به دخالت مستقیم برای مجازات و خنثی سازی توطئه های بورژوا – ملاکان بومی شده بود. اولین نمونه دستگیری، حکیم قولی حاجی، فئودال معروف، کئچی آریق، بنابه درخواست کانون در شهر بندر تورکمن از طرف ژاندارمری این شهر، بدلیل تیراندازی وی، بقصد ترور یکی از اعضای شورای فعال شورای آریق و تحویل وی به دادگاه شهر بندر تورکمن جهت تعیین مجازات وی بوده است. اما، با اینکه جرم این شخص معلوم و ثابت شده و سلاح وی نیز از طرف ژاندارمری ضبط شده بود، دادگاه شهر این فرد را بدون هیچگونه محاکمه و مجازاتی آزاد ساخت! نمونه دیگر خلع سلاح کامل نزدیک به بیست نفر از معروفترین اشرار منطقه اق قلا در روستای " اوچ دپه" بود که ظاهراً از طرف مالک بزرگ این منطقه به رهبری " ساپار کؤششی"، مسلح شده و علیه مردم روستا جهت مقابله با مصادره چهارصد هکتار از زمینهای غصبی خود، سنگربندی کرده و در کشتار مردم این روستا با توجه به حمایت ژاندارمری در آن محل از این اقدام جنایتکارانهف کاملاً مصمم بودند! در اصلف سر نخ و هدات این اقدام جنایتکارانه در دست سرهنگ عبدالرشیدی فرمانده هنگ ژاندارمری گرگان بود و تمامی این افراد شریر نیز، با اسلحه های سازمانی این هنگ مسلح شده و موقعیکه این افراد بهمراه سلاحهای خود بعد از دستگیری آنها بدنبال نبردی یک روزه با مبارزین تورکمن، از طرف رهبری ستاد به این هنگ تحویل داده شدند، همین سرهنگ آنها را بدون اینکه تحویل مقامات قضائی رژیم خود بدهد و با اینکه یکی از افراد دسته مسلح خود را در محل حادثه جهت متهم ساختن ستاد از پشت سر هدف قرارداده و کشته بودند، در کمال تعجب آزاد ساختند!ر
بنظر میرسد که اقای مرادی، هنوز نیز در تشخیص فرق بین،" نیروی غالب" با "دولت"، دقت لازم را ندارند. کانون و ستاد شوراها، در آندوره منطقه ای آزاد از حاکمیت استبدادی و شوونیسم رژیم اسلامی بوجود آورده بودند و نه دولتی با مشخصات معمول و شناخته شده آن با ارگانهای قانونگذاری، قضائی و حقوقی، اجرائی و با ارگانهای سرکوب و یا انتظامی. با توجه به مضمون مسالمت آمیز فعالیت کانون و ستاد و سیاست تشنج زدایی آنها در منطقه و شیوه اداره منطقه از طرف معتمدین و شوراهای شهری و روستائی بدون دخالت مستقیم کانون و ستاد، ادعای سرکوبی بورژوا – ملاکان از طرف آقای مرادی، ادعای است پوچ و اتهامی استکه تنها میتوان از مبلغین رژیم اسلامی در منطقه، جهت خدشه دار ساختن جنبش ملی – دمکراتیک ملت تورکمن در مرحله ای از تاریخ آن، به عاریت گرفته شده باشد! بنابراین، این تبلیغات رژیم پسند، تنها و تنها بکار بی حیثیت ساختن رهبران ستاد و کانون در آندوره و فریب نسلهای آینده ملت تورکمن در باره حقیقت تاریخ ملت خود در مقطع بعد از انقلاب اسلامی با توسل به ناپسندیده ترین و غیر اخلاقی ترین شیوه های تبلیغی و ترویجی میاید و بس ! اما، به آقای مرادیها توصیه میکنیم که از این دام تبلیغاتی رژیم برحذر باشند و بنا انتقاد از عملکرد کانون و ستاد، به آنسوی مرزهای ممنوعه استقلال و اسارت ملی و برله منافع ملی ملت خود کشده نشوند. رژیم اسلامی خود بر این مسئله کاملاً واقف استکه رهبری کانون و ستاد، هیچگاه سیاست حل بحران از طریق گفتگو با مقامات بلند پایه و مسئول رژیم در منطقه و در خارج از آنرا قطع نکرده و این مذاکرات جهت کاهش تشنج و یافتن راهی مسالمت آمیز بر سر مناقشه ارضی و خواست های ملی و فرهنگی و حتی اداره مشترک شهرها، مسئله صیادان، قانونی ساختن سندیکاها و تشکلهایی از قبیل، کانون زنان، معلمین، مهندسین شوراها و اتحادیه ها و تعاونیها تا آخرین لحظه زمان آغاز دومین جنگ تحمیلی آن بر ملت تورکمن تداوم یافته است. تا جائیکه بالاخره نیز بخشی از رهبران ملی تورکمن در طی این مذاکرات با اقدام به گروگانگیری و آدم ربائی رژیم، جان خود را از دست داده اند!ر
مسلماً در آرشیوهای ارگانهای نظامی و سرکوبگر رژیم در منطقه، صورتجلسات مذاکره چندین باره رهبران و مسئولین کانون و ستاد، حتی با همان سرهنگ عبدالرشیدی، مسئول تشنج آفرینی و تسلیح فئودالهای بومی و غیر بومی در منطقه هدایت کننده اقدامات خصمانه علیه شوراها و روستائیان هنوز نیز وجود دارند. این مذاکرات، در حالیکه امکان دستگیری و کشته شدن نمایندگان تورکمن وجود داشت در شهر گرگان در مرکز هنگ ژاندارمری با شرکت مستقیم رفیق توماج و یکی از دوستان از بندر تورکمن، چندین بار برگزار گردید و برخلاف قولهای ظاهری سرهنگ عبدالرشیدی، تماماً بی نتیجه بوده اند. زیرا، رژیم به چیزی کمتر از پیروزی و سرکوبی تمام عیار جنبش ملی – دمکراتیک تورکمنها، راضی نبوده است! مسلماً، این حسن نیت صادقانه جهت حل مسالمت آمیز مسئله در تورکمنصحرا از طرف رهبری منطقه، نمیتواند هیچگونه رابطه ای با اتهام سرکوبگر بودن آنها، داشته باشد؟!ر
حتی تبلیغ سرکوبگر بودن نه تنها در مورد رهبری ملی منطقه، بلکه در مورد سازمان چریکهای فدایی از طرف رژیم و متأسفانه امروزه از دهان آقای مرادی را نمیتواند هیچ عقل سالمی بپذیرد. زیرا، کادرهای وارداتی این سازمانف بعلت حساسیت رزیم از حضور آنها در منطقه و بدلیل عدم آشنایی آنها با مسایل و روحیات ملی مردم و بدلیل رعایت مسایل امنیتی، هیچگاه در میان مردم علنی نشده و از پیشبرد هر گونه اقدامی مستقیم جهت پیشبرد سیاستهای سازمان خود در منطقه پرهیز میکردند. حتی حضور آنها در درون تشکیلات منطقه نیز نیمه علنی و در بسیاری مواقع مخفی بوده و بخش وسیعی از تشکیلات نیز با آنها ارتباط نداشتند.ر
از سوی دیگرف خط و مشی این سازمان در برخورد با واقعیات متفاوت و سرسخت هر یک از مناطق ایران، تعدیل، تغییر و یا صیقل مییافت. مثلاً، اگر این سازمان در تئوری طرفدار مشی مسلحانه بوده و درآن دوره رسماً آنرا رد نمیکرد، اما، این مشی با توجه به شرایط خاص کردستان، تنها در این منطقه کاربرد داشته و از طرف این ازمان وسیعاً در این منطقه تبلیغ و ترویج شده و در عوض هرگونه مذاکره حزب دمکرات با رژیم اسلامی، بعنوان سازشکاری محکوم میگردید. اما در تورکمنصحرا بدلیل وضعیت متفاوت آن با کردستان، از لحاظ سوق الجیشی و عدم جذابیت این مشی در میان مردم تورکمن و بخاطر حضور سنگین رهبری ملی منطقه که طرفدار حل مسالمت آمیز بحران بوده است، این مشی هیچگاه از طرف این سازمان در منطقه تبلیغ و ترویج نشده و هیچگاه اقدامی در جهت سازماندهی شاخه های نظامی و یا تلاشی در جهت وارد ساختن سلاح به منطقه صورت نگرفت. این سازمان با پیروی از تئوری معروف لنینی خود، " تحلیل مشخص از شرایط مشخص"، بر خلاف آقای مرادی، در مواقعی نیز، " برای مسایل و معضلات تورکمنصحرا تفاوتی از مثلاً تهران یا کرمان قائل"، بوده و بدلایلی که در فوق به آن اشاره رفت، مجبور به رعایت این تفاوت میگردید! بنابراین،اتهام " سرکوب" گر بودن حتی به این سازمان نیز، بیتر به هذیان گوئی میماند تا به سوء تبلیغ!ر
بیان حقیقت در مورد نیرویی که ما امروزه آنرا نمی پذیریم و حتی شاید مخالف و دشمن خود نیز بدانیم، نه تنها بمعنای دفاع و یا نزدیکی به آن نیست، بلکه بیانی است از شهامت حقیقت گوئی ما و صداقت و راستگویی در عرصه سیاست و در برخورد با هر نیرو! بویژه، همین شهامت حقیقت گوئی و صداقت در تحلیل از نوع و چگونگی وابستگی ما به جریان فدائی باید بعنوان تنها متد برخورد، حاکم بر این تحلیل و ارزیابی قرار بگیرد. مثلاً، اگر نوع وابستگی مرادیها، از نوع مرید و مجتهد و یا بقول تورکمنها از نوع، " تور اوتور کرسئن گئتیر"، بوده و یا بنابه نوشته آقای مرادی، آنها جزو همان، " نسلی فناتیک، تنگ نظر و فرمانبر مورد تربیت قرار" گرفته از طرف فدائیان بوده اند، رابطه رهبری منطقه با سازمان چریکها و فدائیان، رابطه ای بینشی و ایدئولوژیکی بوده و دقیقتر آنستکه آنرا نه وابستگی، بلکه همبستگی ایدئولوژیکی و اشتراک در بنیانهای فکری و نظری بنامیم. اکثریت رهبری ملی منطقه، مدتها قبل از آغاز عضو گیری سرتاسری این سازمان در ایران، از آبانماه سال 1358، رسماً از طرف دبیر دوم این سازمان بعضویت آن در آمده و از اولین کادرهای مرکزی این سازمان در ایران بشمار میرفتند. در عین حال، آنها فراتر از هر کادر مرکزی برای این سازمان و غیر قابل تعویض با هیچیک از کادرهای وارداتی آن در منطقه بودند. رهبری سازمان چریکها در آندوره، هر چند اهداف، خط و مش و سیاستهای کلی خود در رابطه با حاکمیت را از طریق رهبری ملی منطقه پیش میبرد، اما این اهداف برای سازمانی که خود هنوز فاقد برنامه ای جامع با بنیانها و دیدگاههای مدون بود، عمدتاً بصورت سیاستی از پیش تنظیم شده با رئوس معین و مشخص شده در عرصه های گوناگون نبوده اند. بنابراین، در این دوره هر چند تمامی مسایل مربوط به منطقه، تخفیف تنشها بین حاکمیت جدید و جنبش انقلابی تورکمنها، مذاکرات سیاسی و صنفی، طرح خواست های اجتماعی و ملی و ... با مشورت و با جلب نظر مساعد مسئول سازمان چریکها در منطقه صورت میگرفت، اما، پیشبرد و مسئولیت و عواقب هر تصمیم گیری مستقیماً متوجه رهبری ملی منطقه و بر عهده آنها بوده است. آنها بودند که در عمل، شعاع مانورهای خود در مذاکرات و بده بستانهای سیاسی با نمایندگان رژیم را تعیین میکردند. در مسئله ارضی نیز، علیرغم خط و مشی طبقاتی کردن این مسئله و خارج ساختن آن از دایره مسئله ملی، از طرف کادرهای وارداتی سازمان چریکها، چون این سازمان فاقد راه حلی جامع و از قبل تدوین شده ای حتی برای پیشبرد این دیدگاه محدود و ناقص خود نسبت به این مسئله مهم و حیاتی در منطقه بوده است، تمامی مسایل مربوط به مسئله ارضی در همان محل وقوع مناقشه بین بورژوا – ملاکان و روستائیان، بدون برنامه ای از پیش تدوین شده و تنها با چشم انداز و خطوط کلی از سمت و سوی حل این مسئله، در مشورت با ریش سفیدان، معتمدین و اعضای شوراهای روستائی و با در نظر داشت خواست روستائیان، از طرف رهبری کانون و ستاد و کادرهای اصلی این دو مرکز، حل و فصل میگردید.ر
اما، توجه موشکافانه و دقیق به مکانیزم بکار گرفته شده از طرف رهبری سازمان چریکهای فدائی در منطقه، در راستای ارضای عطش عظمت طلبی سوسیال – شوونیستی خود به بهای سرقت و سلب استقلال یک تشکیلات ملی – دمکراتیک و تبدیل آن به زائده تشکیلاتی خود، حتی برای نسلهای آینده ما نیز میتواند حاوی درسهای گرانبها و تجربه ارزنده ای باشد. بکار گیری کلمه "سرقت" به این اقدام چریکها ی فدائی، بنظر ما کاملاً منطبق با ماهیت این اقدام است. زیرا هیچکس و یا هیچ نیرو و یا کشوری اگاهانه و بنابه میل خود و بدون هیچگونه مقاومتی، حاضر به وابستگی و از دست دادن استقلال خود نیست. از سوی دیگر، کانون و ستاد با انگیزه، هدف و مضمونی کاملاً مغایر با سازمان چریکهای فدائی، یکی برای حل مسئله ملی و ارضی و پیشبرد مبارزه ای سازمانیافته در مقابله با انحصار طلبی و استبداد جدید، بعنوان یک جریان ملی و منطقه ای و دیگری برای تأمین هژمونی طبقه کارگر و گذار به فرماسیون سوسیالیستی در ایران، دو عینیت کاملاض جدا از یکدیگر بودند. پس، اگر ایندو مضمون از ماهیتی آشتی ناپذیر و متفاوت برخوردار بودند، از نظر چریکها باید در هم شکسته شده و کانون و ستاد فدای اتوپیای آنها میگردید و با تغییر اجباری ماهیت ایندو با توطئه ای خزنده در درون آن به جزئی از تشکیلات چریکها مبدل باید میگردید! در راستای تعقیب چنین سیاستی بود که سازمان چریکهای فدائی، در اوج اعتماد مردم و رهبری ملی منطقه به آنها، با اقدامی زیرکانه و توطئه گرانه، دست به ایجاد "کمیته رهبری" دوم، بصورت کاملاً مخفی از کمیته رهبری اصلی منطقه جهت جایگزینی کادرهای وارداتی خود بجای رهبری ملی منطقه در رأس کانون و ستاد، بدون هیچگونه اهمیتی به نقش تعیین کننده و وجهه ملی آنها در منطقه زدند. این کمیته که فراتر از کمیته رهبری منطقه قرار داده شده بود، وظیفه هدایت غیر مستقیم سیاست استحاله جنبش ملی در"جنبش طرفداران طبقه کارگر" و در هم شکستن استقلال تشکیلاتی این جنبش در شکل کانون و ستاد را برعهده داشت. همزمان با این اقدام در منطقه، مرکزیت این سازمان نیزکمیته تورکمنصحرا، یا شعبه تورکمنصحرا را که بعد از جنگ تحمیلی اول رژیم به مردم تورکمن، در جنب کمیته مرکزی خود، جهت پیگیری ویژه مسایل منطقه ایجاد کرده بود، منحل و بجای آن تنها نماینده ای از طرف کمیته مرکزی این سازمان برای تورکمنصحرا منصوب کرد. بدین ترتیب رهبری این سازمان جایگاه جنبش ملی تورکمنها را برای خود، در حد جنبش طبقاتی دیگر مناطق ایران، تقلیل داد!ر
این سازمان، جهت تغییر مضمون جنبش ملی به جنبش طبقاتی و تغییر نگرش مبارزین تورکمن به مسئله ملی و ارضی، از یکسو، به بسط آموزشهای سیستماتیک مارکسیستی – لنینیستی در درون تشکیلات منطقه و به سازماندهی تشکیلات ملی، منطبق با چارت تشکیلات چریکی خود، بر مبنای اصل غیر دمکراتیک سانترالیزم – دمکراتیک، پرداخت. از سوی دیگر، آنها در راستای سیاست فوق، سیاست حساب شده جداسازی رهبری ملی از بدنه تشکیلات با استفاده از درگیری آنها با فعالیت شبانه روزی و مقابله مداوم با توطئه های عوامل رژیم اسلامی و بورژوا – ملاکان منطقه را بکار گرفتند و جهت شکل دادن قطعی افکار مبارزین تورکمن در جهت سیاست مطلوب و ایده آل خود، تشکیلات منطقه را بتدریج به کادرهای وارداتی خود واگذار کردند. همگام با این اقدامات بنابه سیاست رهبری سازمان چریکهای فدایی در منطقه، بسیاری از اختیارات و وظایف کانون فرهنگی – سیاسی، بویژه در شهرستان گنبد را جهت تعدیل نقش آن در حیات سیاسی و فرهنگی مردم منطقه به سازمان پیشگام این سازمان تفویض و تلاش حدوداً موفقیت آمیزی برای پرورش، " نسلی فناتیک"، برای فدایی از میان جوانان و نوجوانان تورکمن و بعضاً از میان کادرهای اصلی جنبش به پیش بردند!ر
در تسریع این روند، مسلماً جو و شرایط انقلابی کشور و شرایط جهان دو قطبی و صف آرائی نیروهای چپ و دمکرات علیه ارتجاع داخلی و جهانی با بینش و نگرش آندوره به این مسئله، تأثیر خاص خود را بر جای گذاشته بود. زیرا جنبش ملی – دمکراتیک تورکمنها در آندوره نمیتوانست بعنوان تافته ای جدا بافته از تأثیر این شرایط متحول داخلی و خارجی و بینشهای رایج و غالب در جنبش با توجه به جوانی و کم تجربگی خود، کاملاً بدور بماند.ر
در درون خود منطقه نیز، ضدیت و شانتاژ و اقدامات ایضائی بی پایان رژیم و به بن بست کشانیده شدن تمامی مذاکرات از طرف نمایندگان سیاسی و نظامی آن در حل بحران منطقه ضدیت و توطئه های آشکار و پنهان بی شمار بورژوا – ملاکان، در " همکاری با ارگانهای منطقه ای رژیم" اسلامی برله این جنبش، در رادیکالیزه و منحرف شدن جنبش ملی از مسیر اصلی خود به پیشبرد سیاست کادرهای وارداتی فدائیان یاری رسانیده و رهبری منطقه را هر چه بیشتر در کسب حمایت یک نیروی سراسری، مشخصاً از سازمان چریکهای فدائی، بعنوان بزرگترین نیروی چپ ایران در آندوره، برای جلب افکار عمومی مردم در دیگر مناطق ایران نسبت به حقانیت جنبش تورکمنها و مقابله قدرتمندتر با رژیم اسلامی، ترغیب میکرد و تمامی آنها، مجموعه شرایط را بسود سازمان چریکهای فدائی در استحاله جنبش ملی – دمکراتیک تورکمنها، فراهم آورده بود.ر
اما در تحلیل آقای مرادی، متدسفانه جای این پارامترهای کاملاً تعیین کننده و دخیل در استحاله تشکیلات منطقه در سازمان چریکهای فدائی و تغییر تدریجی ماهیت جنبش ملی – دمکراتیک تورکمنها به جنبش طبقاتی و دهقانی، کاملاً خالی است و بجای آن تنها مقصر اصلی و همیشگی در هر موردی از نظر وی، عدم "اعتماد بنفس و توانائی فکری مستقل"، رهبری ملی منطقه است!ر
طبیعی بود که وضعیت ایجاد شده در درون تشکیلات و تلاش برای طبقاتی ساختن مسئله ارضی و تعدیل آن از یک مسئله ملی به مسئله ای دهقانی و همچنین ایدئولوژیک ساختن جنبش ملی، نیتوانست واکنش رهبری ملی منطقه را برنانگیزد و ایندو نیرو را در نقطه ای به تلاقی نکشاند. زیرا، کسانیکه همانند رهبری ملی منطقه، در درون مردم و در بطن مسایل جامعه قرار دارند، از اولین کسانی هستند که به درستی یا نادرستی هر سیاستی با محک زدن آن در عمل، پی می برند. بویژه آنکه زمینه های فکری چنین امری با اختلاف بر سر تحلیل از ماهیت حاکمیت جدید از مدتها قبل بین رهبری منطقه و مرکزیت چریکها، فراهم آمده بود. در همین رابطه اولین مسئول تعیین شده از طرف سازمان چریکها برای " تشکیلات مازندران و تورکمنصحرا"، در خاطرات خود، بعد از اشاره به دیدگاهی در جنبش چپ، مبنی بر همکاری و اتحاد با لیبرالها علیه بنیادگرایان مذهبی در حاکمیت که حاملین آنرا چپهای از خارج برگشته و نماینده فکری آنرا در حزب توده در مقابل کیانوری، آقای ایرج اسکندری دانسته و نماینده فکری چنین دیدگاهی را نیز که مغایر با دیدگاه حاکم در سازمان چریکها بوده است را رفیق توماج میدانند، مینویسند: " بگفته یک از دوستان که در تشکیلات سازمان در تورکمنصحرا فعالیت میکرد، یکبار در گفتگوهای سیاسی با درخشنده توماج، وی نظر و ارزیابی خود را از اوضاع، البته به شکل سئوالی بیان کرد.توماج پرسید:"چرا سازمان، دولت موقت و لیبرالها را زیر ضرب میبرد؟ اینها که برای آزادی فعالیت ما مفیدند ولی آن طرف مدام بهمین آزادی حمله میکند و اراذل و اوباش حزب الهی بدون استثناء میتینگ ها و تجمعات و غیره را بهم میزنند؟ در مقابل این سئوال و نظر توماج دوست ما پاسخی نداشت و سکوت را ترجیح داد. چنین گرایشاتی در سازمان امکان بروز و رشد نیافت"(4) از طرف دیگر، نه سازمان چریکهای فدائی آن سازمان بدون مرکزیت و بدون اهداف سوسیال – شوونیستی آشکار بود که جهت برقراری رابطه ای اصولی و برابر حقوق بین جنبش ملی – دمکراتیک خلق تورکمن با جنبش سراسری طرفداران طبقه کارگر و مالاً بر له ارتجاع غالب، برای ایفای نقش محلل، زمانی از طرف نمایندگان از مبارزین تورکمن به منطقه دعوت شده بودند، و نه جنبش ملی تورکمنها آن جنبش پراکنده و سازمان نیافته اوایل انقلاب بوده است. دیگر رهبری ملی منطقه و کادرهای بومی آن در طول یکی از کوتاهترین اما بحرانیترین دوره از زندگی و مبارزات ملت خود، تجربه ها آموخته بودند. بالاخره این دو نیرو که روابط آنها دیگر بر سر سیاست مالی مسئولین سازمان چریکهای فدائی در خارج ساختن امکانات مالی کانون و ستاد از منطقه به تیرگی گرائیده ولی بدلیل دیدگاه امنیتی حاکم بر تشکیلات و نبود دمکراسی درون تشکیلاتی، این اختلاف تنها در رأس رهبری منطقه با کادرهای وارداتی این سازمان در منطقه محدود ماند و بر بدنه تشکیلات انتقال نیافته بود، در روند خود به دو شیوه متفاوت در برخورد با رژیم اسلامی در منطقه فرا روئید.ر
رهبری ملی منطقه که از بدو آغاز جنبش، معتقد به حل مسالمت آمیز مسایل و کاهش از دامنه تشنج آفرینیهای عوامل رژیم جدید از طریق مذاکره با نمایندگان سیاسی آن بوده است، نمیتوانست با نیرویی که از داخل منطقه و بنام جنبش ملت تورکمن، بخاطر برپائی سالگرد تأسیس این نیرو، یعنی سیاهکل که تنها بکار ایجاد بهانه برای رژیمی که مترصد فرصتی مناسب برای سرکوبی تمام عیار ملت تورکمن بود، موافقتی داشته باشد و یا در مقابل آن بی تفاوت و نظاره گر باقی بماند. بدین ترتیب، در پی لجاجت و اصرار بیش از حد نماینده سازمان چریکهای فدائی در منطقه در برگزاری مراسم راهپیمائی برای بزرگداشت روز سیاهکل که مرکزیت چریکها، آنرا بعلت حساسیت وضعیت سیاسی کشور، حتی در تهران نیز لغو کرده بود، چهار تن از رهبران اصلی جنبش، برای چاره جوئی مؤثر برای برون رفت از بحران آفرینی مسئولین چریکها در منطقه، قرار اولین جلسه مستقل از فدائیان در منطقه را میگذراند. اما، این جلسه با توطئه مشترک عناصری از رهبری چریکها و عوامل امنیتی و مقامات سیاسی رزیم در منطقه که مدتها قبل از آن چیده شده بود، با ربوده شدن سه تن از این رهبران ملی در همان شب برگزاری این جلسه تاریخی که میتوانست سرآغاز نقطه عطفی بزرگ در سرنوشت جنبش ملی – دمکراتیک بشمار بیاید، هیچگاه برگزار نگردید!ر
بدین سان، با این توطئه خائنانه، بخش اصلی رهبران ملی ملت تورکمن که قصد در انداختن طرحی نو برای جنبش ملی – دمکراتیک تورکمنها را داشتند، بشهادت رسیدند. رهبرانی که آقای مرادی حتی امروزه نیز بجای محکوم ساختن قاتلین، شرکاء و آمرین این جنایت هولناک سیاسی، به آنها اتهام عدم داشتن، " اعتماد بنفس و توانئی فکری مستقل" وارد آورده و بورژوا – ملاکان مهربان و رئوف مورد نظر وی نیز در آندوره با انتشار خبر ترور چهار نفر از رهبران ملی تورکمن، این مردان بزرگ تارخ ملت تورکمن، جشن بزرگی در " اوچ دپه"، در خانه فئودال معروف " ساپار کوششی" برپا داشته و بهمراه ارتجاعیترین، سیاه ترین عناصر بومی و غیر بومی و تبهکاران در قدرت، به پایکوبی پرداخته و طبق یک ضرب المثل تورکمنی مبنی بر " نامارد اولینی قامچئلار"، مزار آنها را نیز از توهین و ویران سازی در امان نگذاشتند!ر
اماف سیاست عظمت طلبانه سازمان چریکها، مبنی بر مسخ ماهیت کانون و ستاد و تبدیل آنها به زائده تشکیلاتی خود و تهی ساختن مضمون ملی – دمکراتیک جنبش در آندوره، با گذار این سازمان به جریان اکثریت، هر چه بیشتر به ثمر نشست. جریان اکثریت با بکارگیری، "سیاست درست" مورد توصیه آقای مرادی در آن شرایط مبنی بر "همکاری مشترک با ارگانهای جمهوری اسلامی در منطقه"، تمامی دست آوردهای انقلابی مردم را در زیر پای رژیم فقها و جلادان فرزندان ملت تورکمن، قربانی ساخت. کانون فرهنگی – سیاسی در اسناد پایه ای و در ارگان مرکزی خود، در گذشته، بارها اشتباهات و خطاهای خود و سازمان چریکها و سازمان اکثریت را اشکارا و صادقانه به نقد کشده است. بنابراین تمامی کسانیکه خواهان پی بردن به کنه حقایق مربوط به آندوره و بلاواسطه از رهبران و کادرهای اصلی جنبش ملی – دمکراتیک تورکمن هستند، به این اسناد رجوع داده شده و در اینجا از اطاله مطلب پرهیز میکنیم!ر

ادامه دارد
تورانلی - از هواداران کانون فرهنگی – سیاسی خلق تورکمن

ر1-2- تورکمنستان ایران، ارگان مرکزی کانون فرهنگی – سیاسی، ص 11
ر3- بیانیه اعلام استقلال کانون، اردیبهشت ماه 1366، ص 9
ر4- سفر با بالهای آرزو، نقی حمیدیان، ص 313


0 Comments:

Yorum Gönder

<< Home