Pazar, Ekim 14, 2007

اندیشه بدون مطالعه

کنفوسیوس، در دو هزار سال قبل گفته بود که، " مطالعه بدون اندیشه اتلاف وقت است، اما اندیشه بدون مطالعه خطرناک است"! از اهمیت این گفتار حتی نه تنها تا به امروز نیز ذره ای کاسته نشده است، بلکه آنرا با آب طلا قاب گرفته و هر روشنفکر و مبارزی باید آنرا بالای سر خود بیاویزد!ر
متأسفانه با خواندن مقاله ای تحت عنوان،" درباره پراکندگی"، بقلم آقای "جلیل.گ"، متوجه گردیدم که هنوز نیز در میان ما کسانی یافت میشوند که بعد از گذشت دو هزار سال از این گفته پر معنای کنفوسیوس،" اندیشه بدون مطالعه" کرده و پیش داوریها، ذهنیت های خود را اطراف موضوعی و یا نیرویی را با تیتر ساختن از"پراکندگی ما "، نه تنها به داوری می نشینند بلکه به نتیجه گیری و صدور حکم نهائی نیز در مورد آن می پردازند! عدم مطالعه و تحقیق در مورد هر پدیده و مقوله ای نه تنها فقط به ناشناخته ماندن و ایجاد وهم و توهم و شایعات در اطراف آن منجر نمیگردد، بلکه میتواند به پرستش و تابو سازی آن و یا به جسارتی ناآگاهانه در نفی مطلق آن نیز ختم بشود و ضرورت مطالعه قبل از اظهار نظر و صدور حکم نهایی در مورد هر مسئله ای، از همین مسئله ناشی میشود!ر
اگر در باره"پراکندگی موجود بین روشنفکران تورکمن"، علیرغم مطالعه و پژوهش و مشاوره چندین ساله برای شناخت از علل اصلی آن از میان انبوهی از اختلافات شخصی، ظاهری، محفلی و گاهاً سیاسی و غیر ماهوی و معلولی، کسانی که خود از روز اول آغاز جنبش، و بعضاً قبل از آن، در بطن آن و تا به امروز همراه آن بوده اند، نه تنها چنین ادعایی از شناخت کامل از علت اصلی و ریشه ای آن ندارند، بلکه هنوز نیز به کنکاش، پژوهش و یافتن راه برون رفت از آن و دیالوگ با یکدیگر در مورد این مقوله مخرب برای جنبش ما، تلاش میورزند. اما، بنظر میرسد که آقای "جلیل.گ"ما، گویا برای هر مشکل اجتماعی و سیاسی حاد جامعه روشنفکران خارج از کشور نسخه از قبل آماده شده ای حتی قبل از شناخت از مسئله مورد اختلاف و مباحثه آنها برای حل آن دارند! وی با جسارتی که از عدم شناخت و عدم مطالعه ناشی شده است، دلیل این " پراکندگی" را نیز قاطعانه، "صرفاً ناشی از شرایط ملی و عوامل خارجی"، ندانسته بلکه آنرا معلول، "درک ما از تشکیلات و کار تشکیلاتی، هدف و وظایف آن در خارج از کشور، اشکال تأثیرگذاری بر روند جریانات منطقه"، میدانند!! بنابراین نظریه قاطعانه که آقای "جلیل .گ"، ذره ای شک و شبهه در نادرستی آن ندارند، جنبش تورکمنها و مآلاً مناسبات حاکم بین روشنفکران تورکمن، تافته ای جدا بافته از "شرایط ملی و عوامل خارجی" و کمترین تأثیر را از آن دارد و تنها اشکال اساسی در خود این روشنفکران است که حتی تلاش اصولی برای غلبه بر این "پراکنده گی" ها صورت نداده اند! زیرا، بنظر ایشان، " اگر کارنامه نزدیک به 20 سال مهاجرت به اروپا در رابطه با مبارزه با پراکندگی را ورق بزنیم ... بیلان با ارزشی ارائه نداده ایم" و باید چون از ماست که بر ماست، در این ندانم کاری بی عملی تا ابد دست و پا بزنیم! حتی بنظر وی، این روشنفکران هر چند پیرامون، " علل پراکندگی ها را در نشستهای خصوصی و عمومی شان از زوایای گوناگون بیان میکنند ولی متأسفانه این نظرات به صورت نوشتاری کمتر وجود دارد تا سندیت یافته، تا به نقد سازنده بتوان آنرا بارور و تکمیل"، از طرف آقای جلیل.گ"، نمود! از اینرو ایشان آستینها را بالا زده و بتنهایی" از زاویه دید خود به آن پرداخته اند! در صورتیکه اعلان وارد شدن به میدان مترادف با پاکسازی دیگران از میدان نبوده و همراه با الحاق بدیگرانی استکه قبل از وی در این میدان وجود دارند. از سوی دیگر، اگر وی بخود زحمتی داده و یا از ابراز اندیشه بدون مطالعه خود کمی صبر میکردند، نه تنها در مورد، "علل پراکندگی"، بلکه به کوهی از اسناد برای تأمین وحدت اصولی حول برنامه ای معین با مرحله بندی حداقل و حداکثر خواست ها، تعریف کنکرت از وظایف نیروها و روشنفکران تورکمن در خارج از کشور، تعریف از "درک ما از تشکیلات و کار تشکیلاتی" در شرایط نوین و برنامه ما برای" اشکال تأثیر گذاری بر روند جریانات منطقه" در امنیتی ترین شرایط منطقه و تغییر تعریف فعالیت سیاسی در جامعه سیاسی شده ایران و منطقه و ... حداقل در نشریات و در وبلاگ کانون، از همان روز اعلام استقلال آن تا به امروز برخورد میکردند! و ایکاش ایشان بحث خود را حول بخشی از این اسناد ارائه شده، متمرکز می ساختند و نه بدون مطالعه و با چشم پوشی بر واقعیت بزرگ کارهای انجام شده از طرف دیگران، تا از طریق گشایش دیالوگی مفید به نتایج مفیدتری می رسیدند!ر
اما،" از زاویه دید، آقای جلیل .گ"، یکی از دلایل این"پراکندگی"، گویا،"انحصار طلبی" استکه " بنام خودی و غیر خودی یعنی بیماری که فقط مختص حاکمان ج.ا " نبوده و " همیشه گریبانگیر ما بوده و هنوز هم با جان سختی به حیات خود نه تنها در بین ما بلکه در بین تمامی نیروهای سیاسی ادامه میدهد"! از مضرات و نتایج آن بنظر وی، ر" اینکه 4 یا 5 نفر از همفکران خود را بنام " سازمان" بدور خود جمع کرده اند"، میباشد!ر
در پایبندی به عقل هر سخن جائی و هر کلام معنائی دارد و هر واژه و ترمولوژی نیز دارای تعریف و بار معین و مشخص خود را دارند که نمیتوان آنها را در هر کلام و سخنی بدون درک تفاوت و معانی خاص آنها، بکار برد. مثلاً، همین واژه "انحصار طلبی" بکار رفته شده از طرف آقای "جلیل.گ" در مورد روشنفکران تورکمن، در مورد گروه و یا جریانی بکار میرود که یا در آستانه دست یابی به قدرت و یا به آن دست یافته، ولی با حذف متحدین خود و یا با دور نگه داشتن جناحی از گروه خود، به تنهایی با سیاستی تمامیت گرایانه سعی دارد آنرا به " انحصار" خود در بیاورد و یا بخشی از یک حزب و یا نیروی بزرگ و تأثیرگذار بر روند سیاسی منطقه و ایران، در مبارزه ای درون حزبی، بخواهد کلیت آنرابه "انحصار " خود در بیاورد. حال، خود آقای" جلیل.گ" قضاوت بکنند که آیا ما در آستانه کسب قدرت هستیم و یا به آن به تنهائی تکیه زده ایم که با "انحصار طلبی"، متحدین خود و یا جناحی از گروه خود را میخواهیم با تصاحب تمامی مالکیت یک دستاورد جمعی، از شرکت در آن محروم بسازیم و یا صاحب یک حزب و یا جبهه ای فراگیر و پر قدرت هستیم که شاهد به " انحصار" در آوردن آن از طرف جناحی در درون آن باشیم؟
اگر آقای "جلیل.گ"هر چقدر نیزبه توانایی و رشد فکری روشنفکران تورکمن بی اعتماد نیز باشند، حداقل باید این انتظار ابتدائی و ساده را از آنها باید داشته باشند که بقول تورکمنها آنها نیز میدانند که:" بیتمدیک یاوشانئنگ دویبیندأکی دوغمادیک تاوشانینگ داواسئنی ادیلمئز"! دلایلی نیز که جهت اثبات صفت ابداعی " انحصار طلبی" برای جمع روشنفکران تورکمن در خارج از کشور اقای "جلیل.گ"، برشمرده اند، اتفاقاً همگی بکار اثبات صفت، "خودمحوربینی" میأیند! متأسفانه، "خود محور بینی" یکی از امراضی استکه منشاٌ رقابت ناسالم، عدم ارزیابی از توان و جایگاه واقعی خود، خود فریبی، حسادت به کسی که ذره ای در زمینه ای نسبت بدیگران برتری دارد، ترور شخصیت افراد مؤثرتر و مثمرثمرتر بحال جنبش نسبت به خود، تابو سازی از محفل و جمع خود، فراتر قرار دادن منافع گروهی و محفلی نسبت به منافع ملی ملت خود، بی اعتنائی و عدم پذیرش اقدامی مثبت که بدست دیگری و نه بدست خود انجام گرفته است و ... از عوارض خود محور بینی در جمع ما است. اگر زمانی کسانی از دوستان ما با عدم اعتماد بنفس و ناباوری به توان خود و به سطح رشد جنبش، هویتی مستقل و قائم به ذات برای جنبش ملی- دمکراتیک تورکمنها، از احزاب به اصطلاح سراسری قائل نبوده و برای حفظ وابستگی تمام عیار جنبش ملی به احزاب و سازمانهای طبقه ای با برعهده گرفتن نقش سیاهی لشکری برای آنها با چنگ و دندان مبارزه کرده و حتی از برخورد فیزیکی، بستن تهمت و افترا به حاملان ایده استقلال و هویت ملی برای این جنبش نیز پیش رفته بودند، امروزه بدون آنکه صراحتاً و صادقانه دیدگاههای ضد ملی گذشته خود را به زیر صلابه انتقاد بکشانند، به چیزی کمتر از رهبری جنبش ملی، راضی نیستند و کسانیکه در راه هویت یابی ملی و ببار نشانیدن نهال اندیشه و ایده استقلال و پایبندی روشنفکران تورکمن به منافع ملی ملت خود، پوست انداخته اند، باید به دور محور آنها گرد آیند و آنها را طواف بکنند! هستند کسانی در میان ما که بدون آنکه "خودباوری و اعتماد بنفس" را فهمیده و یا درک کرده باشند، از آن سبقت گرفته و یا به بیانی دیگر از آن سوم بام فرود آمده و برای هیچ حرکتی بدون محوریت خود، هستی، آینده و فرجامی قائل نیستند. افرادی که تا دیروز به عضویت در حوزه ای و حداکثر به ارتقاء مسئول حوزه ای کوچک در احزاب به اصطلاح سراسری، افتخار و قناعت میکردند، امروز در میان جنبش و مبارزه خودی به چیزی کمتر از ذعامت و رهبری آن راضی نیستند. این روحیه خود محوری و خود باوری کاذب، منجر به رشد فردگرائی و اگوئیسم شدیدی در میان ما شده استکه اکنون هر کسی توانائی خرید و کاربرد کامپیوتری در خود ببیند با روحیه ای جمع گریزی فوراً برای خود وبلاگ و سایتی و یا گروهی راه میاندازد و همه را به وحدت حول خود دعوت می نماید!ر
متأسفانه، روح مقاله آقای"جلیل.گ" نیز مبرا از آلودگی برای پلشتی نیست. مثلاً، آنجا که ایشان بدون هیچ مطالعه ای و نقد و انتقادی از برنامه و یا گفتار و کردار آن، "4-5 نفر"ی که همفکران خود را بنام "سازمان" بدور خود جمع کرده اند، تنها در نیم جمله بر آنها خط بطلان میکشند و آن "وحدت طلبان" را نیز به اتهام اینکه: صرف نظر از شعارهای " وحدت طلبانه" با پزهای دمکرات منشانه همیشه با روحیه هژمونی طلبانه با دیگران برخورد کرده اند، براحتی بدون هیچگونه نیازی به آوردن دلیل و استدلالی، نفی میکنند، نشان از خود وخودمحور بینی وی دارد! زیرا، این "4 - 5 نفر"، نه،"همفکران" خود وی هستند و نه بر اساس محور وی اقدام به تشکیل "سازمان" کرده اند و نه آن شعارهای "وحدت طلبانه" از آن ایشان بوده اند! بنابراین هر اقدامی که خارج از اراده و محوریت وی شکل بگیرد، از قبل باطل بوده و فوراً باید بدون هیچ اندیشه و درنگی حکم نهائی مبنی بر نابودی آنها صادر گردد! آیا، نابودی اقدام افرادی که با اعتقاد به فعالیتی دسته جمعی با "همفکران خود" بنابه باور خود که چه مورد قبول دیگران واقع گردد و یا نه،" سازمانی" برای خود تشکیل داده اند، خود نه تنها صداقت آقای "جلیل.گ" در تلاش برای غلبه بر " پراکندگی" موجود را بزیر سوال میبرد، بلکه دقیقاً صدق این نوشته وی در مورد خود خواهد بود که : من با کسی اتحاد و اتفاق دارم که نظرات و اندیشه های مرا تأئید نماید"!ر
غلبه بر"پراکندگی" از راه اتحاد عمل و نزدیکتر ساختن همین جمع های کوچک و فراروئی آنها به اتحادی مضمونی و ارگانیک در یک جمع بزرگتر مقدور خواهد بود و نه با پراکنده ساختن و نفی هر آنچه که "نظرات و اندیشه های مرا تأئید" نمی کنند!ر
آقای"جلیل.گ"، باز معتقدند که" برکات دمکراسی به درستی در بین ما درک نشده است"! زیرا، بنابه استدلال ایشان، ملتهای ما به استبداد راغب تر از آزادی طلبی بوده اند" و از این رو نیز،" بعد از انقلاب بهمن، مردم و حتی برخی از سازمانهای چپ به شعارهای تو خالی روحانیت در حمایت از "مستضعفین" بیشتر گرایش داشتند تا به تلاشهای بازرگان برای استقرار شکلی از دمکراسیهای سیاسی و اجتماعی برای توده های میلیونی شهر و روستا"!ر
ایشان، در اینجا نیز اگر بجای استفاده از درک نشدن"برکات دمکراسی" از عدم شناخت از دمکراسی استفاده میکردند، دقیقتر می بود. زیرا، ما نمیدانیم که جمعی از روشنفکران تورکمن که از بدو انقلاب تا به امروز برای برقراری دمکراسی، آزادی و در یک کلام برای حقوق شهروندی در کل ایران و حقوق ملی برای ملتهای تحت ستم در آن، اندیشده ورزمیده و حتی بصورت هر چند ناکافی و بدون احاطه کامل به آن فعالیت کرده و میکند، چگونه برای هدفی که از"برکات" آن بیخبر و نآگاه است، جانفشانی میکند!؟ چگونه کشوریکه تاریخ سده گذشته و معاصر آن از انقلاب مشروطه به اینسو شاهد پرشکوه ترین و حماسیترین مقاومتها و پیکار مبارزین راه و استقلال، آزادی، دمکراسی و عدالت بوده است، هنوز به "برکات" موضوع مبارزه خودناآگاه است!؟ آیا فریبکاری و خلاف وعده روحانیت بقدرت خزیده در اوایل انقلاب در برابر مردم و باور توده های مذهبی و بعضی از احراب سیاسی ایران به آنها، دلیلی بر"راغب تر" بود آنها به استبداد... از آزادی طلبی" بوده و یا عدم شناخت کافی آنها از مقوله دمکراسی بوده است؟مهمتر از همه آیا در یک نظام تئوکراتیک مذهبی" استقرار شکلی از دمکراسی در ایران"با"تلاشهای بازرگان" که خود از پایه گذاران و بانیان آن بوده است، امکانپذیر است و یا این"تلاشها" تنها منجر به سبکتر شد فضای تنفسی جامعه و گشایش سیاسی در مواردی خاص و بطور موقتی میگردید؟
آقای "جلیل.گ" که جزو آندسته از افرادی هستند که با فعال شدن مجدد تشکیلات کانون در اروپا فعالیت قلمی خود را نه برای مبارزه با رژیم شوونیستی و استبدادی در ایران، بلکه برای مبارزه با کانونی که علیه این رژیم مبارزه میکند آغاز کرده اند، قبل از اینکه کنه و ریشه "پراکندگی" موجود در میان روشنفکران تورکمن را بشکافند و راه برون رفتن از آن ارائه بکنند، فوراً بر سر موضوع اصلی مبارزه خود یعنی کانون رفته اند! وی بدون ذکر حتی نام کانون که مبادا چنین امری نیز بسود آن تمام گردد و در اصل با حذف فاعل جمله خود می نویسند:"بر برخی از فعالین برون مرزی ما، توهم ایجاد شده که تنها متفکرینی هستند که بار تمامی مسئولیتها بر دوش آنهاست و سعی در خداگونه جلوه دادن خود هستند، خود را رهبر بلامنازع مردم تورکمن دانسته، رسالت خود میدانند که از طرف مردم تصمیم بگیرند، نام تورکمنصحرا را به تورکمنستان جنوبی تغییر داده، پرچم ملی تعیین نمایند و ... بدون احساس مسئولیت از اینکه این سیاستها در جنبش آزادیخواهانه ملیتهای ایران چقدر وحدت برانگیز و یا تفرقه افکنانه خواهد بود و چه اندازه با اتخاذ شعارها و سیاستهای نسنجیده و احساسی از همسو گشتن مبارزات مردم تورکمن با جنبش آزادیخواهانه سراسری جلوگیری خواهد نمود"!!؟
من بعنوان یکی از هواداران کانون، جهت روشنتر شدن حداقل گوشه ای از اندیشه تاریک آقای "جلیل.گ"در مورد کانون باید بگویم که این سازمان هیچگونه توهمی ندارد که با مسئولیت پذیری متعهدانه و آگاهانه در قبال ملت خود، حاضر است بدون هیچگونه چشمداشتی،"بار تمامی مسئولیتها" در مبارزه برای هستی و یا نیستی ملی آنرا "بردوش" بکشد و به وظیفه ملی خود تا به آخر عمل بکند و اگر آقای "جلیل.گ" توهمی در "خداگونه" بودن کانون در جنبش ملی – دمکراتیک تورکمنها دارند، این دیگر مربوط به خود ایشان است کانون هیچ نقشی در ایجاد چنین توهمی نه تنها در وی نداشته است، بلکه چنین ادعای فراانسانی و ماوراء الطبیعه را نیز هیچگاه نکرده است!!ر
از دیگر تراوشات ذهنی و اتهامات غیر مستدل و واهی آقای "جلیل.گ" به یگانه موضوع مبارزه خود یعنی کانون، اینستکه این سازمان، خود را رهبر بلامنازع مردم تورکمن" میداند! وی که بدون هیچ گونه استنادی بر یکی از اسناد و یا نشریات کانون به یاوه گوئی پرداخته است، آیا هیچگونه مسئولیتی در قبال گفته ها و نوشته های خود احساس نمیکنند؟ وآیا برای رسیدن به هدف خدشه وارد آوردن به حیثیت کانون دیگر حتی احترامی به قلم و بیان خود نیز قائل نبوده و حاضرند در اینراه سطح خود را تا حد یک اتهام زننده و مهمل گوی وراج پائین بیاورند!؟ اصولاً، کانونی که به رهبری فیزیکی یا تشکیلاتی در جنبش اعتقادی ندارد و آنرا بعنوان دیدگاه هژمونیستی و قیم مابانه به ارث رسیده از احزاب به اصطلاح سراسری در ایران تلقی کرده و تنها به هدایت فکری و مادیت بخشیدن به ایده های دمکراتیک و ملی از طرف خود مردم معتقد است، چگونه میتواند در تناقض بزرگ با دیدگاههای خود، مدعی "رهبری بلامنازع مردم تورکمن" گردد؟!ر
آیا، "جلیل.گ"ها تا به امروز این توانائی را در خود نمیبیند که بجای ابراز دشمنی کور خود و از رو بستن شمشیر علیه کانون، بصورتی منطقی و آگاهانه و منصفانه برنامه و اساسنامه هفتاد و هشت صفحه ای کانون را جلوی خود قرار داده و آنرا بنقد بکشند و مخالفت خود با کانون را با منطقی مستدل و بر اساس بنیانهای تئوریک ناظر بر مبارزه سیاسی و نه بر اساس افترا، تهمت و مهمل گوئی بیان بدارند؟ آیا وقت آن فرا نرسیده استکه اینگونه افرادمنطق مبارزه با مخالفین خود را بعد از دو دهه اقامت در کشورهای دمکراتیک جهان فرا بگیرند و بی هیچ استدلال و پایه و اساسی دیگران را مورد نفرت کور خود قرار نداده و ناآگاهانه آب به آسیاب دشمنان ملت ما و دمکراسی و آزادی نریزند و از مضحکه عام و خاص شدن هر چه بیشتر دست بردارند؟
اما، بنظر میرسد که آقای "جلیل.گ"، از این توانائی فکری و از پایبندی به موازین دمکراتیک و اخلاقی رایج درپلمیک های سیاسی در کشورهای دمکراتیک فرسنگها بدور هستند و آنرا در به اصطلاح انتقاد از کانون نقد اقدامات آن باز به عینه به نمایش گذاشته اند. مثلاً وی باز در ادامه مقاله خود اتهام را بجای انتقاد درک کرده و مدعی شده اند که کانون:"رسالت خود میدانند که از طرف مردم تصمیم بگیرند"!! یعنی ایشان، اول اتهامی بی پایه و اساس بر کانون میبندند و بعد با باوری عمیق به اتهام خود ساخته به نقد و انتقاد از آن می نشینند!! وی اگر باز نیز نمیخواستند این ادعای خود را در حد یک اتهام و یاوه گوئی به کانون در نزد دیگران تداعی بشود، می بایستی حداقل جستجویی در اسناد و مقالات نوشته شده از طرف کانون بعمل میاوردند تا به ما نیز نشان بدهند که کی کانون خود را ملت اعلام کرده و در کجا مدعی شده استکه ملت منم و من ملتم!!؟
شاید دلیل آقای "جلیل.گ" ، در روا داشتن بی مهابای این اتهام به کانون،"تغییر نام تورکمنصحرا" و ارائه طرح پیشنهادی برای"پرچم ملی" و یا بنابه تحریف وی "تعیین"پرچم از طرف کانون باشد؟ البته بنده نیز از این اقدام کانون انتقاداتی دارم. اما، انتقاد من کاملاً با انتقاد تحریف شده ایشان فرق دارد! بدین معنا که انتقاد من از نوع انتقاد از احیای مالکیت ملت تورکمن بر کل سرزمین تاریخی آن و از نوع تلاش برای محروم ساختن ابدی این ملت در داشتن سمبل و وحدت ملی آن یعنی پرچم نیست! انتقاد من از دیر کرد کانون از اعلام رسمی چنین امر مهم و حیاتی در موجودیت یک ملت است!ر
شاید آقای "جلیل.گ"، از وسعت جغرافیائی تورکمنصحرایی که از طرف هر دو رژیم سلطنتی و فقاهتی ایران، برای منطقه تحت مالکیت سرزمینی ملت ما تنها بر آن رسماً تأکید میشود، اطلاعی ندارند. زیرا، در صورت آگاهی بر آن حداقل تردیدی در بخشش کاملاً سخاوتمندانه دو سوم از سرزمین ملی ما به بیگانگان بخود راه میدادند! تورکمنصحرای فعلی تنها بخشی از سرزمین تاریخی تورکمنها است که رسماً مسافت طولی آن بدون احتساب مسافت فلات قاره ای آن در دریای خزر که رژیم تمامی این دریا را از آن مازندران میداند.(!)، تنها 320 کیلومتر ثبت شده است. در حالیکه مرزهای تقسیم شده غیر قانونی در داخل سرزمین تورکمن بدون حضور یافتن و یا اطلاع نمایندگان این ملت از آن، بطور رسمی 920 کیلومتر میباشد!ر
سرزمین تاریخی تورکمنها، نقطه اتصال خاورمیانه و آسیای میانه میباشد، حال که استعمارگرانی در دوره ای نه چندان دور، این سرزمین را بدو قسمت کرده اند، آیا نسل امروز این ملت نیز نه تنها بر این تقسیم غیر قانونی مهر تأئید بگذارند، بلکه به رانده شدن بر یک گوشه آن و واگذاری 600 کیلومتر از مسافت سرزمین خود به اقوامی که با انگیزه کشیدن دیوار انسانی و تقسیم مجدد سهمیه استعماری ایران در قسمت جنوبی این سرزمین و برای سرکوبی ملت تورکمن در درون خاک خود به این منطقه کوچانیده شده اند، سکوت اختیار کرده و از اعاده مالکیت تاریخی خود، بنام "همسو گشتن مبارزات مردم تورکمن با جنبش آزادیخواهانه سراسری"، براحتی چشم بپوشیم؟ آیا زمان آن فرا نرسیده استکه این گونه افرادنیز بخود آیند و بجای سینه زدن زیر علم وکتل تمامیت خواهانی که در شکل "احزاب سراسری" که دغدغه اصلی آنها گسترش و حفظ سلطه ملت خود بر چهار گوشه مرزهای جغرافیائی ایران است، در وحله اول برای "تمامیت ارضی" سرزمین اباء و اجدادی خود و برای برقراری حاکمیت ملی آن در چهارچوب همین جغرافیای سیاسی ایران تلاش نمایند؟
بنابراین، کانون – فرهنگی سیاسی، معتقد استکه نام تورکمنصحرا بیانگر مالکیت ملت تورکمن تنها بر یک سوم از سرزمین خود است و تورکمنستان بیانگر مالکیت آن بر کلیت بخش جنوبی سرزمین تقسیم شده آن است و هر ملتی نیز حق آنرا دارد که سرزمین خود را حتی در چهارچوب ارضی یک کشور دیگر نیز حفظ نموده و آنرا به نامی که بیانگر مالکیت ملی آن است، نامگذاری بکند. اصولاً، "استان" خود یک کلمه ترکی بمعنای "هستن و یابودن" و یا"بارلیق ،وارلیق"است که با تبدیل شدن به پسوندی برای یک نام، موجودیت و وجود یک شئی یا یک ملت را در مکانی معین میرساند. مثل قزاقستان، قیرقیزستان، ازبکستان و قابیرستان، تاکستان و ... تورکمنستان نیز معنایی بجز منطقه ای که در آنجا تورکمنها هستند و بیان مالکیت ملی آن بر این منطقه ندارد.ر
متأسفانه پرچم پیشنهادی کانون برای ملت تورکمن و نه بنابه تحریف آقای"جلیل.گ"، "پرچم تعیین" شده از طرف آن نیز قبل ازمطالعه در اطراف آن، فوراً مورد مخالفت ایشان واقع شده است! البته هر پیشنهادی برای این ارائه میگردد که مورد انتقاد و بازنگری دقیق و موشکافانه دیگران و جهت تکمیل آن با استفاده از تمامی نظریات مخالف و موافق صورت میگیرد. مسلماً هر پرچمی نیز دارای هویت و فلسفه ای نهفته، اما قابل درک و بیان در خود دارد و پرچم بدون هویت و فلسفه مسلماً چیزی بجز یک تکه پارچه ارزش دیگری ندارد. کانون نیز بعد از تشریح مبسوط فلسفه و هویت پرچم پیشنهادی خود در بخشی از طرح برنامه و اساسنامه خویش، آنرا به معرض قضاوت و بررسی انتقادی تمامی روشنفکران تورکمن از یک سال و نیم قبل از برافراشته شدن آن در تاریخ 2007.09.10، در بروکسل بمناسبت روز جهانی زبان مادری، گذاشته و اظهار امیدواری کرده بود که:ما، مطمئنیم پرچم ملی پیشنهادی کانون فرهنگی – سیاسی، برای ملت تورکمن در ایران که بعنوان معرف ملی آن در سرتاسر جهان ارائه میگردد، از طرف تمامی مبارزین تورکمن با صحه صدر، بدون هرگونه جانبداری سیاسی و ایدئولوژیک و یا دخالت دادن منافع گروهی و تشکیلاتی، تنها با معیار قرار دادن منافع ملی ملت خود و احترام عمیق به یاد قهرمانان و جهت تأمین منافع و وحدت ملی خود حول سمبلی ملی، مورد ارزیابی قرار خواهد گرفت"!اما، طبق عرف معمول و غیر عادی در میان ما تا برافراشته شدن این پرچم پیشنهادی در اینروز جهانی، هیچ نقد و بررسی و یا نظریه انتقادی و پیشنهادی بجای آن، از طرف کسی در جایی دیده نشده است!ر
بنابراین، حق انتقاد، نقد و بررسی و ارائه پیشنهاد دیگری بجای پرچم ملی پیشنهادی کانون به یکسان با دیگران به اقای"جلیل.گ" نیز قائل شده بود و دگراندیشان تا قرار گرفتن در مقابل عمل انجام شده ایی در بروکسل از طرف هواداران کانون، از این حقوق خود استفاده نکرده بودند، مسلماً تقصیر را متوجه خود باید بدانند و نه کانون! حال که ایشان تصمیم به برخورد با پرچم پیشنهادی کانون گرفته اند، مسلماً از آزادی کامل برای بیان نظر خود برخوردار هستند و کانون نیز ملزم به جدی گرفتن و جوابگوئی منطقی به آن هستند. اما، ایشان بجای هرگونه نقد و بررسی به نفی نفس وجودی پرچم برای ملت تورکمن پرداخته اند که این امر مسلماً برای هیچ نیروی ملی پذیرفته نیست و تنها خود وی را در کنار کسانیکه ملت تورکمن را همانند دیگر ملتها لایق و شایسته احراز تمامی حق و حقوق شناخته شده ملی در جهان برای تمامی ملتها نمی دانند، قرار خواهد داد! ایشان باید بپذیرند که "جنبش آزادیخواهانه سراسری"، اگر تنها ناظر بر تأمین حقوق شهروندی در کلیت ایران است، جنبشهای ملی نیز ناظر برتأمین حقوق ملی برای اکثریت مردم ایران، یعنی برای تمامی ملتهای تحت ستم در اینکشور است. بنابراین، با "اتخاذ شعارها و سیاستهای نسنجیده و احساسی" و یکجانبه بنفع تنها "جنبش آزادیخواهانه سراسری"، از تلفیق این دو جنبش با تأسی از دیدگاه گروههای سوسیال- شوونیستی چپ و مشروطه خواهان و جمهوریخواهان ملت حاکم در ایران نباید دوری جسته و تأمین حقوق ملی ملتهای تحت ستم در ایران و بالاخص ملت تورکمن را منوط به محال کرده و آنرا فدای "همسو گشتن" برای هیچ و دنباله روی بدون هویت و خواست ها ملی ملت خود ساخته، ناآگاهانه در هموار ساختن راه استقرار حکومت مرکزی و شوونیستی نوینی در ایران که در آنصورت تأمین حقوق شهروندی نیز ناقض و ناممکن خواهد بود، قدم برداشت!ر
آقای "جلیل.گ"، بحث خود را بر خط و مش و موضع گیریهای سیاسی اپوزیسیون رژیم نیز بسط داده و در مقاله خود ابراز نگرانی کرده اند که: "تفکری در برخی از مخالفین ج.ا، بخصوص در بین سازمانها و گروههای وابسته به اقلیتهای ملی و مذهبی وجود دارد که آزادی ایران و رهائی مردم را درحمله نظامی آمریکا میبیند. این اندیشه اعتماد بنفسی به خویش را از دست داده و بجای تکیه برمردم به کمکهای بیرونی چشم دوخته است که نه تنها کمکی برای دمکراسی، عدالت اجتماعی، حقوق ملیتها نخواهد نمود، بلکه خطرناک خواهد بود"!ر
نگرانی ایشان، در شرایطی که بنظر میرسد،"اپوزیسیون" رژیم ایران قرار است در صورت آغاز جنگ، بخشی در پشت سر آمریکا و بخشی دیگر در کنار جمهوری اسلامی قرار بگیرند، کاملاً قابل درک است. لذا، خود ایشان نیز مشخص نساخته اند که در صورت آغاز جنگ در کدام جبهه قرار خواهند گرفت؟ زیرا، در وسط جنگ نمی توان ایستاد، ولی از نگرانی وی از اینکه"بخصوص در بین سازمانها و گروههای وابسته به اقلیتهای ملی و مذهبی وجود دارد که آزادی ایران و رهائی مردم را در حمله نظامی آمریکا میبیند:، نشان از تمایل وی در قرار گرفتن در کنار رژیم جمهوری اسلامی دارد که امیدواریم استنباط ما نادرست باشد!ر
اما، اگر تصمیم به آغاز جنگی گرفته بشود، مسلماً هیچ نیرویی نمیتواند مانع آن گردد، مگر خود رژیم اسلامی بعنوان مسبب اصلی آن! جنگی که اپوزیسیون مخالف آنها با این جنگ به معنای مخالفت با آمریکا و غرب و موافقت با رژیم اسلامی نیست و موافقان با آن نیز معلوم بسازند که موافقت آنها با جنگ، آیا تکرار همان سناریوی قدرت طلبان بی اعتقاد به مردم و مملکت استکه زمانی میخواست سوار بر تانکهای صدام حسین به این هدف برسد و امروز نیز آیا میخواهد زیر سایه بمب افکنهای آمریکائی به قدرت دست بیابد؟
اما، تاجائیکه من اطلاع دارم کانون استراتژی مجزا و مستقل از ایندو گروه از اپوزیسیون رژیم اسلامی دارد. این استراتژی نیز از "برکات" همان ایده استقلالی استکه کانون در دو دهه قبل آنرا در جنبش تورکمنها پایه گذاری کرده بود و "جلیل.گ"ها همیشه با آن مخالف بوده اند! مطابق این سیاست تلاش بر گشایش جبهه ای سوم علیه جنگ و نه علیه آمریکا و غرب و علیه رژیم جمهوری اسلامی بعنوان مسبب اصلی جنگ، استبداد و اسارت ملتهای تحت ستم در ایران، بهمراه دیگر نیروهایی که معتقد به راهی سوم در برخورد با مقوله حمله نظامی احتمالی به ایران هستند، خواهد شد!ر
آقای "جلیل.گ" اشاره ای نیز در مقاله خود به کسانی کرده اند که:"دلشان را به امضاء گهگاهی خود در پای اطلاعیه ها حزب دمکرات کردستان خویش کرده و نقش سیاهی لشکر را برای آنها بازی نمایند"! البته این دوستان حتماً برای اینکار دلیل و توجیهی دارند و من با دوری از دخالت در سیاست گذاری ها و اتخاذ خط و مش از طرف آنها، دفاع از آنها را به خود آنها واگذار میکنم. اما، اگر ایشان کسانی دیگر را نیز که صرفاً برای مهم انگاشته شدن و به "بازی" گرفته شدن خود در عالم اپوزیسیون برون مرزی و نه در میان ملت خود، حاضرند با نیروهایی که با دست کشیدن از "انترناسیونالیسم پرولتری"به" انترناسیونالیسم ترکی" رسیده و در اینراه تمامی تنوع ملی ملتهای ترک زبان را نادیده گرفته و تمامی آنها را ایل و یا قومی از "ملت ترک"خود پنداشته و در اوهام جایگزین ساختن شوونیسم فارس با شوونیسم خود بر تمامی ملتهای ترک زبان در ایران، هم اکنون مشغول تألیف کتابهای درسی برای تمامی آنها بزبان ترک آذری هستند، دست بیعت داده و ملت خود را از چاله در نیامده روانه چاه بسازند به دسته اول اضافه میکردند، این بخش از مقاله وی از جا معیت برخوردار میگردید!ر
اما، کانون فرهنگی- سیاسی خلق تورکمن، اقداماتی را که مبارزه برای حل مسئله ملی و حقوق شهروندی را به اندازه هدفهای کوچک، فردی و گروهی خود تقلیل داده و اهدافی را که هیچگونه رابطه ای با شرایط هستی و یا نیستی ملی ما ندارند را خارج از مبارزه میداند. لذا، در شرایط فعلی هر چند که برای برون رفت از این"پراکندگی" نمیتوانیم با اینگونه تفکرات و سیاستها همگام و هم رأی بر سر اهداف نهایی و مرحله ای بشویم، اما میتوانیم با آنها همزیستی داشته باشیم تا یک دیالوگ و گفتمان ملی فراتر از ملاحظات گروهی و فردی بیهوده و خارج از مبارزه، درجهت تصییح اشتباهات و خطای یکدیگر بر پا بداریم. ما نباید فراموش بکنیم که هیچیک از ماها نه جزو"چهارده معصوم" ونه مفسدفی الارض" هستیم و نه به آن اعتقادی داریم و نباید فکر بکنیم که بدون اینکه تغییری در خود بدهیم بتوانیم دیگران را تغییر داده و دنیا را خود همراه بسازیم! بدون مطالعه، بلکه بر اساس شناخت مستقیم و بلاواسطه از سابقه و پروسه طی کرده آن که ریشه در میان ملت خود واز میان آنها برخاسته است و با مطالعه مواضع و اسناد خود آن و نه بر اساس پیش داوریها و ذهنیتهای از قبل بوجود آمده و شایعات مغرضانه دوستان ناآگاه و دشمنان آگاه در اطراف آن به موضع گیری وطرح انتقاد های خود از زاویه منافع ملی ملت تورکمن بپردازند. تا کمکی هر چند ناچیز به پربارتر ساختن مبارزات ملی – دمکراتیک ملتمان کرده باشند!ر

تورانلی- از هواداران کانون – فرهنگی سیاسی خلق تورکمن

Pazar, Mayıs 13, 2007

قسمت هفتم (بخش پایانی) ر

تحلیل علمی یا توهین ملی؟


بنام استقلال، برای وابستگی!ر

تحریف تاریخچه شکل گیری و روند تکوین ایده استقلال تشکیلاتی و سیاسی در جنبش ملی – دمکراتیک تورکمنها در ایران و مغلطه گری در اینباره نیز، متأسفانه یکی دیگر از اجزای تاریخ سازی و قلب حقایق مربوط به کل جنبش تورکمنها، از طرف اقای مرادی را تشکیل میدهد!ر
اما، بخشی از این تحریف را اگر منصفانه قضاوت بکنیم، ناشی از بی اطلاعی ایشان از سیر تحول جنبش ترکمنها، از وابستگی به استقلال باید تلقی بکنیم. البته بدون آنکه خود وی هنوز نیز به این کمبود اساسی برای یک قضاوت تاریخی پی برده باشند! بخشی از این بی اطلاعی نیز، بدلیل دور نگه داشته شدن آقای مرادی از ماوقع قضایای مربوطه به جنبش از طرف کادرهای اصلی و رهبران ملی این جنبش نه بدلیل کمبود سابقه سیاسی و یا رده پائین تشکیلاتی وی، بلکه متأسفانه بخاطر بی اعتمادی به وی بدلیل جای گرفتن ایشان در رده همان، " نسلی فناتیک، تنگ نظر و فرمانبر"، مورد تربیت قرار گرفته از طرف کادرهای وارداتی جریان فدائی در منطقه بوده است.ر
هر چند که در آندوره، اختلافات و تنشهای درونی تشکیلات منطقه به طرح مسئله استقلال تشکیلاتی و سیاسی از جریان مسلط بر جنبش فرا نروئیده بود، اما روند آغاز شده از طرف جمعی از رهبران طراز اول منطقه در اواخر پائیز سال 58، با ترور سه نفر از آنها در بهمنماه همانسال، ظاهراً متوقف شده بود. لذا، این روند و ضرورت پیگیری آن، با اقدامات انحصارگرانه، تبعیض آشکار در رهبری تشکیلات منطقه بین کادرهای بومی و غیر بومی وارداتی سازمان اکثریت و سپردن تمامی مسئولیتهای کلیدی به آنها که در عمر خود حتی یک نفر تورکمن را نیز از نزدیک ندیده بودند، تا بحث بر سر عدم تطبیق خط و مش تسلیم طلبانه این سازمان با واقعیات عینی جامعه تورکمن در مقابل ارگانهای رژیم در منطقه و عدم جوابگوئی آن به خواست های مستقل مردم از این رژیم، بویژه در مسئله ارضی و اختلاف نظر بر سر وضعیت سیاسی، امنیتی و مالی اعضاء و هوادارانی که بزیر ضرب رفته و یا در زندان بسر میبردند و مباحثه بر سر برنامه های آموزش تئوریک تشکیلات که هدفی جز وحدت اجباری و زود رس با حزب توده و شناسایی حزب کمونیست شوروی از حزبی رویزیونیست به حزبی مارکسیستی و پرچمدار سوسیالیسم و دمکراسی، دنبال نمیکرد، تا تبدیل تشکیلات به یک محفل سیاسی و روشنفکری و کاسته شدن هر روزه از دامنه عملی و بیرونی تشکیلات منطقه و غیره و غیره، خر روزه خود را به آن عده معدود و باقیمانده از رهبری ملی و کادرهای اصلی جنبش که جسته و گریخته در جریان این روند قرار گرفته بودند، باز می نمایاند. بدبینی و بی اعتمادی ایجاد شده از طرف سازمان اکثریت در میان ایندسته از رهبران و کادرها بومی با کادرهای وارداتی و انتصابی آن در درون تشکیلات منطقه و نمودار شدن رگه های فرجام تلخ خط و مش اتخاذ شده از طرف این سازمان در مورد جنبش تورکمنصحرا، این افراد هر چه بیشتر به کنکاش در اطراف تمامی مسایل سیاسی و به چاره جوئی مستقلانه از این سازمان سوق میداد.ر
بنابراین، بیجهت نبود که این سازمان بدنبال اعلام غیر قانونی شدن آن از طرف رژیم و با آغاز فعالیت مخفی خود در منطقه، با خروج اولین دسته از طیف گوناگونی از فعالین تورکمن، پر تجربه ترین و با وسیعترین پایگاه توده ای و امکانات مردمی از باقیمانده کادرهای ملی و از رهبری جنبش را با استفاده از این فرصت، بدون هیچگونه توضیحی به خود آنان، بقول خود آنها را از تشکیلات کنار گذاشت و با سر هم بندی عجولانه و بدون هیچ برنامه ای مدون و مشخص برای گذار تشکیلات به شرایط مخفی و بدون هیچگونه مشورتی با این افراد، تشکیلاتی به اصطلاح مخفی از جوانان و نوجوانانی پرشور که عمدتاً بعد از جنگ تحمیلی رژیم در منطقه به تشکیلات پیوسته و یا تا آندوره در حاشیه آن قرار داشته و یا در شوراهای صنفی شهری و روستائی فعال بودند و تماماً تحت تأثیر افکار کادرهای وارداتی غیر بومی و بعضاً بومی این سازمان قرار داشتند، تشکیل دادند. تشکیلاتی که ایجاد آن بیشتر به شبه کودتائی در درون تشکیلات میماند، در تاریخ فعالیت این سازمان در منطقه، ناکاراترین و بی تجربه ترین تشکیلاتی بود که تنها چنین سازمانی، در چنان شرایط حساس میتوانست با این توطئه ناشیانه، بنام بازسازی تشکیلاتی و گذار به شرایط مخفی به آن دست بزند! با این اقدام، رهبری این سازمان به زعم خود، انتقال افکار و تجربیات پر سابقه ترین کادرهای ملی، بقول خود، " قدیمیها " را به نسل " جدیدئیها "، سد میساخت!ر
این بازسازی جدید و جدا سازی مصنوعی تشکیلات، نه هدف مبارزه با رژیم، بلکه هدفی غیر سیاسی، غیر اخلاقی و ضد ملی را دنبال میکرد. مسئولین غیر بومی گمارده شده برای تورکمنصحرا از طرف رهبری اکثریت که تماماً در خارج از منطقه و بویژه در تهران بسر میبردند به این جوانان و نوجوانان عمدتاً بیخبر از سابقه تشکیلات و بدور از مسایل اصلی منطقه در اوایل انقلاب، القاء میکردند که مسئولیت تمامی نقصانها، خطاها و حتی شکستها، نه سازمان اکثریت بلکه مستقیماً بر عهده همین به اصطلاح، "قدیمیها"، میباشد! آنها برای قابل باورتر ساختن این دروغ بزرگ خود و برای پرمایه تر کردن فریب خود و جدی جلوه دادن تلاش این سازمان برای به اصطلاح تصییح اشتباهات "قدیمیها"، از دادن هرگونه القاب و مسئولیتهای دهن پرکن اما توخالی به این افراد چون،"مسئول تورکمنصحرا"، " رابط سازمان با منطقه"،"مسئول منطقه"،" مسئول شهر..."،" مسئول سازمان جوانان" و ... حتی در آن واحد به چندین نفر، خودداری نکردند! این سازمان تا آخرین لحظه تلاش میکرد که از ادعای یدک کشیدن عنوان جریان مسلط بر جنبش تورکمنها، حتی ببهای بازی گرفتن و بخطر انداختن جان این افراد صادق و بی خبر از نیت اصلی این سازمان، دست برندارد. در حالیکه مسئولین این سازمان بخوبی واقف بودند که از مدتها قبل، سازمان آنها فاتحه تشکیلات منطقه را خوانده و این افراد جوان و کم تجربه نیز، فاقد هرگونه توان ایجاد آن، بویژه در آن شرایط بحرانی و امنیتی شدید در منطقه هستند!ر
متأسفانه، این تقسیم بندی در داخل و خارج منطقه و جداسازی بدنه تشکیلات و افراد کم تجربه از بنیانگذاران کانون و ستاد و از کادرهای با تجربه و با سابقه جنبش و ایجاد بدبینی در این افراد نسبت به آنها، چندان نیز برای سازمان اکثریت بی ثمر نبوده است. زیرا، از یکسو، تحت تأثیر این فریب و ایجاد نفاق در صفوف مبارزین تورکمن، تحت عنوان قدیمی و جدیدی از طرف مسئولین این سازمان، در بخشی مهم از این افراد واقعاً متشبعث شده بود که آنها واقعاً نیز ناجی تشکیلات از خطاهای "قدیمی ها" هستند و تمامی این القاب اهدائی از طرف این سازمان به آنها نیز واقعی است! از اینرو، وقتیکه بعد از مدت کوتاهی، بدلیل رها شدن این افراد از طرف سازمان اکثریت در داخل کشور، مجبور به مهاجرت شدند، در محل کشور مورد پناهندگی خود، چندین نفر از آنها در آن واحد خود را "مسئول تورکمنصحرا" و یا "مسئول ..." معرفی کرده و اغتشاشی در کمیته سازمان اکثریت در این کشور و در نزد مقامات اداره پناهندگی آن بوجود آورده بودند!ر
از سوی دیگر، سازمان اکثریت، توانست بخش مهم از این افراد را با افرادی مشابه، همانند آقای مرادیها در خارج ازکشور تکمیل ساخته و هنگام اعلام استقلال کنون، بسیاری از آنها را علیه ایده استقلال در جنبش ملی – دمکراتیک تورکمنها بکار بگیرد!ر
اما، آقای مرادی بدون آگاهی به کنه این مسایل که تنها به گوشه ای از آن در فوق اشاره رفت، با تقدس و اصراری عجیب در حفظ این ناآگاهی خود که نتیجه ای جز تحریف و قلب تاریخ جنبش ملی – دمکراتیک تورکمنها ندارد، می نویسند: " مهاجرت نیروهای فدایی و توده ای تورکمن به تورکمنستان سر آغاز فصل نوینی در تکامل آتی و تغییر نقطه نظرات آنان نسبت به جنبش خلق تورکمن و همینطور فعالیت در سازمانهای سراسری بشمار می آید"!ر
اگر واقعاً چنین بوده است، پس چرا مهاجرت خود ایشان و همفکرانش که مدتها قبل از مهاجرت تمامی،" نیروهای فدایی و توده ای تورکمن"، نیز صورت گرفته بود، نه تنها باعث، " سرآغاز فصل نوینی در تکامل آتی و تغییر نقطه نظرات آنان"، نشده، بلکه "سرآغاز"، مقابله آنها با این "تکامل آتی"، گردیده بود؟!ر
بنابراین، برخلاف این نظر بی پایه و استوار شده بر اساس بی اطلاعی از سرگذشت واقعی جنبش و تشکیلات آن در داخل کشور،"سرآغاز فصل نوین" را نه در خارج، بلکه در داخل کشور باید جستجو کرد. زیرا، وقوع هر رویداد و یا هر پدیده ای در شرایط معینی، ضرورتی استکه از ماهیت و سرشت درونی خود آن پدیده" تکامل یابنده"، نشأت میگیرد و برای هر پدیده رو به نضج، این امر حتمی و دائمی است که بصورت بطئی یا آنی خود را بروز داده و شکل آشکار و علنی بخود بگیرد.ر
سرآغاز بروز این ضرورت حتمی در جنبش ملی – دمکراتیک تورکمنها، بالاخره در تابستان سال 1984، بمحظ ملحق شدن یکی از آخرین اعضای کمیته رهبری منطقه و از اولین اعضای سازمان چریکها در تورکمنصحرا، به جمع پناهندگان تورکمن در خارج از کشور آشکار گردید. بدین ترتیب که این فرد در اولین ملاقات خود با نماینده کمیته مرکزی در محل کشور محل پناهندگی خود که برای تطمیع تشکیلاتی و مطیع ساختن وی که در داخل کشور نیز مسئولین این سازمان، بعلت عملکرد نیمه مستقل او لقب "سرکش" به وی داده بودند، در جواب به سؤال این نماینده کمیته مرکزی سازمان، مبنی بر اینکه: "نظر مردم و رفقای تورکمن در داخل کشور نسبت به سازمان چیست"؟ بصورت کاملاً غیر منتظره ای جواب دادند که:"نظر مردم و رفقای داخل بر این استکه سازمان اکثریت در منطقه به آنها خیانت کرده است"!ر
این حقیقت گویی صادقانه و صریح نمیتوانست مورد پسند سازمانی که در خیال خود سرنوشت جنبش تورکمنها را خاتمه یافته تلقی میکرد، واقع گردد و این فرد مورد کین و نفرت شوونیستی آن قرار نگیرد! بدنبال این اولین جرقه برخورد علنی و مستقیم سازمان اکثریت با اولین جوانه های ایده استقلال که از داخل کشور به خارج از آن منتقل شده بود، اقدامات حساب شده هر دو طرف در شکلی ظاهراً غیر علنی و مخفی از یکدیگر، اما کاملاً قابل فهم برای هر دو طرف، یکی برای فرار از سرنوشت محتوم خود در دست برداشتن از ادعای یدک کشیدن رهبری جنبش ملی ملت تورکمن و دیگری برای اعاده استقلال جنبش ملت خود، آغاز گردید.ر
تورکمنها در اکتبر همان سال، اولین هسته خود را در کوچکترین شکل ممکن و کاملاً مخفی، در درون جمع پناهندگان سیاسی تشکیل دادند. وظیفه ایکه در مقابل این هسته قرار داده شده، از یکسو، جمع آوری نیروی مناسب و کارآمد برای تحقق ایده استقلال از طریق تماس و آماده سازی افراد مورد اطمینان و مستعد از میان جمع مهاجرین سیاسی و برقراری تماس با دوستانی از اروپا و تورکمنصحرا، جهت گسترش و تقویت هر چه بیشتر این هسته اولیه و از سوی دیگر، تدوین مختصات اصلی تاریخ ملت تورکمن، تحلیلی فشرده و علمی از مبارزات تاریخی ملت تورکمن، بویژه از زمان اعلام جمهوری مستقل آن در دوره عثمان آخون، تا بنیانگذاری کانون و ستاد و بنقد کشیدن بینش وابستگی به جریان فدائی و تدوین بنیانهای نظری ایده استقلال از این جریان و هر جریان به اصطلاح سراسری، تدوین اسناد پایه ای جدید برای جنبش، یعنی برنامه و اساسنامه و استراتژی و تاکتیک کانون و ارائه راه حل بنیادین آن برای حل مسئله ملی در ایران و طرح خودمختاری کانون برای ملت تورکمن و بالاخره آماده ساختن طرح بیانیه اعلام استقلال کانون و مقالات مضمونی دیگر در رابطه با مسئله ملی و مسئله ارضی در منطقه، از وظایفی بود که پیش روی این هسته قرار داشت. وظایفی که بسیار بکر و جدید و بدون هیچگونه پشتوانه تجربی و برای اولین بار در تاریخ جنبش ملی – دمکراتیک ملت تورکمن درآن شرایط حساس و بحرانی و امنیتی، با تمامی محدودیت ها باید پیش برده میشدند.ر
جهت فراهم اوردن پوششی امنیتی برای تمامی این تدارکات نیز، تصمیم گرفته شد که برای انتشار مجدد نشریه " ایل گویجی" که تا آنزمان پیشنهاداتی برای انتشار آن از طرف تعدادی از تورکمنها که آقای مرادی نیز جزو آنها بوده اند، به رهبری اکثریت داده شده بود، پیگیری و این سازمان تحت فشار گذاشته شود تا پوششی علنی برای تدارک اعلام استقلال کانون و سازماندهی افراد موافق با ایده استقلال، ظاهراً حول این نشریه، پیش برده شود.ر
بنابراین، مسئله پیدایش، نضج و تدوین ایده استقلال، عمیقتر و پیچیده تر از آن بوده استکه امروزه آقای مرادی، ساده انگارانه و بسیار سطحی مدعی میشوند که : "بدنبال آشنائی دقیقتر و جامعتر نیروهای تورکمن از مجموعه اطلاعات مربوط به تاریخ و ادبیات و فرهنگ تورکمنها مانع از ایجاد ذهنیتهایی هر چند نطفه ای در رابطه با ضرورتهای بازنگری افکار و اعتقادات آنان نسبت به عملکردهای گذشته شان نگردید. نخستین نتیجه این گرایش، احیای دوباره نشریه ایل گویجی بمثابه ارگان کانون فرهنگی و سیاسی خلق تورکمن بود"!ر
با این ساده نگری به یک واقعه بسیار مهم تاریخی، آقای مرادی متأسفانه تنها معلول را بجای علت نشانیده اند. زیرا، علت اصلی این اقدام، نه " اشنایی دقیقتر و جامعتر نیروهای تورکمن از مجموعه اطلاعات مربوط به تاریخ و ادبیات و فرهنگ تورکمنها"، بوده و نه چنین "مجموعه اطلاعات" جامع در آندوره و در آن شرایط در دسترس نیروهای تورکمن قرار داشته و نه مبارزین تورکمن بعد از ورود به شوروی سابق از "تاریخ و ادبیات و فرهنگ تورکمنها"، "آشنایی دقیقتر و جامعتر"، پیدا کرده بودند، بلکه آنها فرهنگ ملت خود را در میان آن و از ملت خود آموخته بودند و از همین فرهنگ و از همین ملت نیز در مقابل شوونیسم حاکم در ایران دفاع کرده و زندانها کشیده و جانها باخته بودند!ر
اما، کشف این نقصان تاریخی و اصلی و رفع آن را میتوان یکی دیگر از نقاط عطف بزرگ جنبش ملی ملت تورکمن در اواخر سده گذشته از طرف مبارزین تورکمن دانست. نقطه عطفی که اگر ندانم کاریها و دیدگاههای تنگ نظرانه وقیم مآبانه سوسیال – شوونیستی سازمان اکثریت و انحصار طلبی ها و تبعیض های آن در درون تشکیلات منطقه و سیاستهای ضد ملی ودرک غلط این سازمان از مسئله ملی و ... آنرا تسریع کرده بود، شهامت و بلوغ سیاسی و نظری و اعتماد بنفس بزرگ مبارزین تورکمن نیز، آنرا غیر قابل بازگشت ساخته و برای همیشه بعنوان مشخصه اصلی جنبش ملی تورکمنها، یعنی استقلال سیاسی، نظری و تشکیلاتی آن، عملی و تثبیت ساخته و مهر خود را برای همیشه بر پیشانی این جنبش کوبیده است!ر
باز این ایده، اینبار نیز بر خلاف آقای مرادی، نه از جمهوری تورکمنستان به اروپا، بلکه از تورکمنصحرا به این جمهوری و از آنجا در اروپا، با همکاری دوستانی که مستقیماً از تورکمنصحرا به اروپا مهاجرت کرده بودند و برای تحقق این ایده، مدتها قبل از اعلام رسمی آن در جریان قرار گرفته بودند، مادیت یافت!ر
اما، نشریه "ایل گویجی" که در آن دوره برای رهبری جریان استقلال، همانگونه که در فوق بدان اشاره رفت، در شرایط کنترل شدید امنیتی در شوروی و حساسیت ویژه آنها به نفوذ ایده های ملی گرایانه از مرزهای جنوبی خود، وبنابه توصیف خود آقای مرادی، با وجود، "نسلی فناتیک، تنگنظر و فرمانبر ... که حاضر بودند در راه حفظ اتوریته و جایگاه سازمان به هر اقدامی دست زنند"، چیزی جز پوشش امنیتی برای تدارک اعلام استقلال کانون نبوده است. بنابراین، این نشریه، برخلاف پندار آقای مرادی نه تنها،" بمثابه ارگان کانون فرهنگی – سیاسی خلق تورکمن"، نبوده بلکه نشریه ای برای "شعبه خلقهای سازمان" واز طرف همین شعبه نیز هیئت تحریریه و مضمون مقالات قابل درج در آن تعیین شده و نماینده این شعبه در هیئت تحریریه آن با تیغ بسیار برنده سانسور سازمان اکثریت، هر مقاله ای را از هر کجا که صلاح میدانست، بی محابا قیچی کرده در برابر هیچ ارگانی نیز جهت این اقدام دیکتاتور منشانه خود جوابگو و مسئول نبوده است!ر
با توجه به آن وضعیت در آندوره هیچیک از مقالات تحقیقی، پژوهشی و تحلیلی از مسایل جنبش ملی – دمکراتیک تورکمنها، به این نشریه جهت چاپ داده نمیشد و تمامی آنها که تا امروز بی محابا مورد دستبرد آقای مرادی واقع میشوند، در آندوره تدوین و نوشته شده بودند که تنها بعدها در نشریه "تورکمنستان ایران"، ارگان مرکزی، بچاپ رسیده اند!ر
آقای مرادی در جائیکه خواسته اند نیمی از حقیقت را بگویند، بدرستی نوشته اند که : " در رابطه با مقوله سازمانهای مستقل، حزب کمونیست تورکمنستان شوروی و حزب توده و سازمان اکثریت در یک موضع قرار داشتند". اما، نیمه دیگر این حقیقت را عامداً مسکوت گذاشته اند که چرا هنگام اعلام استقلال کانون، بعنوان عامل اجرای سیاستهای آنها علیه این نقطه عطف بزرگ در جنبش ملی تورکمنها، در این، "موضع قرار داشتند"!؟ و چرا وی هنوز نیز سعی در محدود نشاندادن دامنه طرفداران این اقدام در آن شرایط، تنها به "بخشی از نیروهای تورکمن فدایی و توده ای" را دارند؟ آیا، این بخش، اکثریت قریب به اتفاق نیروهای سیاسی مهاجر تورکمن در شوروی سابق، بغیر از آن "نسلی فناتیک، تنگ نظر و فرمانبر"، منجمله خود آقای مرادی و اکثریت قریب به اتفاق مبارزین پناهنده تورکمن در اروپا نبوده اند؟ آیا از قلم انداختن عمدی همراهی و پیوستن تمامی اعضاء و هواداران تورکمن سازمان چریکهای فدایی و گروه آرقا لار (اشرف) جدا از نیروی کمی و یا کیفی آنها به ایده استقلال و حمایت و همکاری بسیاری از عناصر دمکرات و مترقی غیر وابسته به هیچ حزب و گروهی تا مقطع اعلام استقلال کانون در اروپا و حتی افرادیکه تا آنزمان بدور از هرگونه فعالیت اجتماعی و سیاسی بوده اند، معنایی بجز تلاش برای محدود نشاندادن دامنه طرفداران ایده استقلال در جنبش ملی – دمکراتیک تورکمنها و برای ربودن حقیقت از نسلهای آینده تورکمن ندارد؟
آقای مرادی که متأسفانه زمانی عمری را در مبارزه با ایده استقلال و برای پابرجائی وابستگی تشکیلاتی و نظری مبارزین تورکمن به نیروی بیگانه صرف کرده اند، بنظر میرسد که نه تنها هنوز نیز کاملاً از این دیدگاه رهائی نیافته اند، بلکه در پیشبرد این دیدگاه شاید بدون آنکه خود بر آن واقف باشند، اصرار نیز دارند! ایشان از همین زاویه، جهت کم رنگتر جلوه دادن اقدامات کینه توزانه و کوته بینانه سازمان خود در آندوره و همفکرانش بدنبال اعلام استقلال کانون از این سازمان می نویسند: "درج خبر استقلال کانون همانگونه که پیش بینی میگردید، هم درمیان سازمان اکثریت و هم حزب توده با نا خشنودی استقبال گردید و بزعم حزب و سازمان، آنان ناسیونالیستهایی بودند که به تقابل با منافع انترناسیونالیسم پرولتری و احزاب پیشاهنگ آن یعنی حزب توده و سازمان اکثریت برخاسته اند"!
اما، نه صرفاً از "ناخشنودی"، سازمان اکثریت از این اقدام مبارزین تورکمن، بلکه حکایت از خصمانه ترین برخورد آن با این جریان دارد. اگر، بپذیریم که مرز بینتمدن و توحش، از انتقاد به یک تفکر به تلاش برای نابودی حاملان آن تفکر و یا ایده میگذرد، رهبری سازمان اکثریت نیز در آندوره با سقوط به مرز توحش، رهبران ایده استقلال در جنبش ملی – دمکراتیک خلق تورکمن را "حاملین اندیشه های انحرافی"، و مسبب، تفرقه در جنبش خلق تورکمن" و کانون فرهنگی – سیاسی استقلال یافته از خود را با "انجمن اسلامی" و رهبران آنرا با عاریت گرفتن تحلیل ضد ملی حزب کمونیست تورکمنستان شوروی در آندوره از شخصیت جونید خان، با وی مقایسه کرده و با نثار یکسری افترائات و بهتان های دیگر به رهبری کانون نوشتند که: "این یا آن خطای پیشاهنگ را وسیله توجیه انفصال از جنبش سراسری و افتتاح دکان "تشکیلات مستقل پیشروان ملت" قرار دادن تنها بیانگر کوردلی ناسیونالیستی و عوامفریب بودن کسانی استکه به این راه خطرناک گام نهاده اند"!(1)ر
رهبری سازمان اکثریت این "قاطعیت" و دراصل توحش خود را با دادن پیغامهای تهدیدآمیز به رهبری جریان استقلال از کانالهای مختلف، طراحی توطئه های مشترک با سازمان امنیت تورکمنستان شوروی علیه کانون مستقل، شانتاژ و سوء تبلیغ در اطراف شخصیت رهبران کانون از خود بروز داد و بموازات این چنگ و دندان نشاندادنها، این سازمان با اینکه خود موضع یکسانی با سازمان امنیت شوروی علیه کانون مستقل داشت، در اروپا بشدت این سوء تبلیغ را در میان دیگر نیروهای سیاسی ایران پیش میبرد که "این جریان ک.گ.ب ساخته است"؟!! و با عقل باختگی یک تناقض گوی بزرگ این دروغ خود را در شوروی سابق وارونه ساخته و بهمراه همکاران امنیتی خود در اینکشور، کانون مستقل را بعنوان، "جریانی سیا ساخته"، معرفی میکردند!! این سازمان، حتی از ایجاد برخوردهای فیزیکی خشونت آمیز هواداران و اعضای تورکمن خود با طرفداران ایده استقلال در شهرهای ماری، چارجو و عشق آباد در تورکمنستان شوروی نیز خودداری نکرد!ر
آیا، تمامی این اقدامات خصمانه و یا توحش علیه حاملان تفکری نوین در جنبش ملی – دمکراتیک ملت تورکمن را میتوان صرفاً بیان "ناخشنودی" و یا نارضایی ملایم رهبری سازمان اکثریت نامید؟
اما، آقای مرادی که گویا از مشارکت خود در این همه توطئه و اقدامات خصمانه رهبری اکثریت بی خبر بوده و تازه به این دنیا پا گذاشته اند، با معصوم نمایی مینویسند: "از نگاه هواداران نشریه تورکمنستان ایران هم آن عده از تورکمنهایی که هنوز با سازمان و یا حزب توده مانده بودند، خائنینی بودند که منافع ملی خلق خویش را فدای مصلحت طلبیهای سازمانهای سراسری نموده اند"!!ر
بنظر میرسد که متأسفانه آقای مرادی در سفسطه بافی و مغلطه کاری مرزی برای خود متصور نیستند و حتی دیگر آنرا نمیتواند در پشت معصوم نمایی های خود نیز پنهان بسازند!ر
زیرا، اولاً: بکار بردن نام بی مسما و نامربوط " هواداران نشریه تورکمنستان"، و یا "تورکمنستانیها"، بجای کانون فرهنگی – سیاسی از طرف آقای مرادی، از سفسطه گریهای رهبری سازمان اکثریت در گذشته، برای سرپوش گذاشتن و یا به بیانی دقیقتر برای فریب خود از جدا شدن کانون از این سازمان و از سوی دیگر برای انتساب طرفداران ایده استقلال در جنبش ملی – دمکراتیک تورکمنها به تورکمنستان شوروی در خارج از این کشور، بویژه در اروپا بوده است! در حالیکه کسانیکه طرفدار و یا از عوامل امنیتی اینکشور بوده اند، در صفوف خود این سازمان بوده و با کانون مستقل دشمنی و عداوت خاص و با رهبری سازمان اکثریت مراوده و ارادات خاص داشتند و بکارگیری این متد از طرف اقای مرادی چیزی جز پیگیری سفسطه بازیهای سازمان اکثریت حتی در شرایط امروزه علیه کانون مستقل نیست! اگر قرار بر این باشد که هر جریانی را علیرغم نام آن، بنام نشریه و یا ارگان مرکزی آن نامیده شود، پس خود سازمان اکثریت را نیز میبایستی بنام ارگان مرکزی آن، "کاریها" و یا ر"طرفداران کار" و یا "کارچیها"، خطاب میشدند!ر
ثانیاً : رهبری کانون، هیچگاه " آن عده از تورکمنهایی که هنوز با سازمان و حزب توده مانده بودند، خائنینی" قلمدادنکرده و آقای مرادی نیز بهمین دلیل نتوانسته اند انرا با استناد به یکی از مقالات و یا شماره های ارگان مرکزی کانون و یا با استناد به یکی از اسناد پایه ای آن، به اثبات برسانند. بنابراین این ادعای آقای مرادی نیز، در حد یک تهمت و استدلال بی پایه و اساس باقی مانده و کانون فرهنگی – سیاسی، این افراد را تنها فریب خوردگانی ناآگاه به منافع ملی ملت خود میدانست! اصولاً، کانون این افراد را خارج از سازمان اکثریت و بعضاً حزب توده فرض نکرده و باقی ماندن آنها در عضویت و در هواداری از ایدئولوژی و یا جریانی دیگر را اگر آگاهانه بوده و حتی نامربوط به منافع ملی ملت تورکمن نیز بوده، حق دمکراتیک این افراد دانسته و تمامی برخوردها و مباحثات سیاسی و نظری کانون با سازمان اکثریت و یا حزب توده، بر سر خط و مش و یا سیاستهای نادرست و فاجعه آمیز آنها در قبال حاکمیت اسلامی با رهبری این جریانات بوده است و نه با اعضای تورکمنی که همانند فریب خوردگانی در ستایش فریب دهنده خود در صفوف آنها باقی مانده بودند، نبوده و برای کانون بود و نبود آنها جای هیچگونه دلمشغولی نبوده است!ر
متأسفانه گویا در تکرار سفسطه گریهای اکثریتی، آقای مرادی را حد و مرزی نیست. وی در راستای بکارگیری هر چه بیشتر این متد، تا تبدیل نشریه شعبه خلقهای سازمان اکثریت، بنام ایل گویجی، به یک جریان سیاسی و صد الته کاملاً مستقل از این سازمان و ارتقای خود به مقام بانی و هادی این جریان خود ساخته، پیش رفته و می نویسند: "موضع خصمانه ایکه مابین هواداران نشریه ایل گویجی و تورکمنستان ایران بوجود آمده بود، بیش از پیش بر دامنه بی اعتمادیها و دوری آنان از یکدیگر و بر مسمومیت روزافزون فضای بین نیروهای تورکمن افزود"! مطابق این هذیان گویی اقای مرادی، گویا این نشریه برای خود یک جریانی بوده و همانند یک جریان نیز، صاحب "هوادارانی"، بوده که با "موضع خصمانه"،خود "بی اعتمادیها" را با چیزی بنام "تورکمنستان ایران"، بوجود آورده بود!!ر
بنظر میرسد که آقای مرادی دیگر از فرط تکرار این دروغ های بزرگ، خود نیز به آنها باور کرده و بهمین دلیل نیز اضافه میکنند که:"نکته قابل ذکر در رابطه با تفکرات و نظرات این دو جریان آنکه، با اینکه دو جریان فوق به لحاظ فکری و تشکیلاتی از یکدیگر متمایز میگردیدند، اما در وجه نظری هر دوی آنان هنوز به ایدئولوژی مارکسیسم – لنینیسم پایبند بوده و هر یک تلاش مینمود که با استناد به آثار مارکس و انگلس و لنین، درستی راه و نظرات خود را به اثبات و در واقع توجیه نماید"!!ر
البته اقای مرادی با آنهمه هوش سرشار و خیالباف خود، فراموش کرده اند که بنویسند منظور ایشان از "ایل گویجی"، کدام یک از آنها میباشد! زیرا، بدنبال انتشار ارگان مرکزی کانون، "تورکمنستان ایران"، سازمان اکثریت با اعزام و یا تشویق تورکمنهای باقی مانده در صفوف خود به مهاجرت به اروپا، بدون اینکه جدا شدن کانون از سازمان خود را به روی مبارکشان نیز بیاورند، اقدام به ادامه انتشار نشریه شعبه خلقهای خود، "ایل گویجی"، بنام کانون کردند. اما، برای این سازمان تنها یک ایل گویجی برای پیشبرد "موضع خصمانه" خود علیه کانون مستقل کافی و مثمر ثمر نبوده و بهمین دلیل نیز با سردرگمی ناشی از اعلان استقلال کانون، در آن واحد اقدام به انتشار چندین ایل گویجی چون، "ایل گویجی، نشریه ... کانون فرهنگی و سیاسی"، " ایل گویجی – عشق آباد"،" ایل گویجی - برلین"، "ایل گویجی ..." که تعداد آنها با انگشتان یکدست برابری میکرد و حتی نشریه ای با همان مضمون بنام، " تأزه یول"، تحت کنترل مستقیم و غیر مستقیم خود براه انداخت که تمامی آنها با یک مضمون و با یک هدف هر کدام نیز در حد تیراژی در حد اعضای هر یک از محفلهای ایجاد شده از طرف این سازمان در میان اعضاء و هواداران تورکمن خود، با ظاهری جداگانه از این سازمان در چند شماره منتشر شده بودند! بنابراین، آقای مرادی شاید خود نیز بیاد ندارند که در این بازار وفور "ایل گویجی" اکثریتی، با کدام یک از آنها همکاری صمیمانه داشتند . کدام یک از آنها در حد یک جریان مستقل از این سازمان بوده است؟!!ر
البته، تمامی این"ایل گویجی"ها، با خاتمه دور اول انتشار نشریه "تورکمنستان ایران"، بعد از سی شماره، همگی بدلیل اینکه دیگر انگیزه و ضرورت وجودی خود را که تنها و تنها در ضدیت و رقابت ناسالم با ارگان مرکزی کانون فرهنگی – سیاسی بوده است، از دست داده و سریعاً و بدون اینکه یکی از آنها حتی یک شماره از ایل گویجی خود را انتشار بدهد، غیب شدند! اما، تدثیر مخرب انتشار این نشریات از طرف شعبه خلقهای سازمان اکثریت، تعمیق جبهه مصنوعی بوجود آمده مابین تورکمنهایی که بدنبال اعلام استقلال کانون از این سازمان بر سر حفظ وابستگی تمام عیار جنبش تورکمنها به این سازمان با جریان استقلال بوده اند، در این جنبش بوده است. جبهه ای که هنوز نیز متأسفانه پابر جا مانده و برای حفظ آن امروزه نیز آگاهانه و ناآگاهانه تلاشهایی صورت میگیرد. متأسفانه مقایسه این گویجی های سازمان اکثریت با تنها و نخستین نشریه مستقل تورکمنها در تاریخ مبارزاتی آن، یعنی نشریه "تورکمنستان ایران" و نام برده شدن از آنها از طرف آقای مرادی بعنوان یک "جریان" نیز، در خدمت همین تلاش ها قرار میگیرد!ر
اما بنظر میرسد که آقای مرادی، هنوز نیز بعد از سالها بسر بردن در میان سیاسیون، به این امر واقف نیستند که یک نشریه نه نها یک "جریان"محسوب نمیشود، بلکه تنها، ارگانی است تبلیغی و ترویجی برای یک جریان سیاسی و نظری! بویژه آنکه تمامی این "ایل گویجی های"، مورد تقدس اقای مرادی، همگی فاقد هرگونه ارزش و محتوا بوده و بدلیل وابستگی به جریان اکثریت، چیزی برای طرح، خارج از نگرش حاکم بر این جریان نداشته اند و بهمین دلیل نیز هیچیک از آنها، هیچگاه از طرف کانون فرهنگی – سیاسی جدی گرفته نشده بودند. تا چه برسد بر سر اتخاذ موضعی "خصمانه" علیه آنها از طرف کانون!ر
از طرف دیگر، در آنموقعه رهبری کانون، به آن حد تجربه سیاسی داشت که در دامی که بدخواهان ملت ما، جهت ایجاد تنش برای فردای تورکمنها در داخل کشور، از هم اکنون آن را در خارج از کشور ایه ریزی میکنند، کشانیده نشود. زیرا، رهبری کانون معتقد بوده استکه هرگونه مباحثات اختلاف برانگیز و مشاجرات بی معنای امروزه در میان تورکمنها با هر عقیده و تعلق تشکیلاتی، راه گشای مشاجرات و تفرقه افکنی ها و حتی نطفه های بروز جنگ داخلی آینده در میان ملت تورکمن با وجود حساسیت و شکنندگی بافت اجتماعی آن خواهد بود! اما، متأسفانه کسانیکه حتی تا به امروز از درک این خطر ناتوان مانده اند هنوز نیز، ناآگاهانه راه جهنم را برای ملت خویش، مفروش میسازند؟
اما، در مورد هجویات دیگر آقای مرادی که گویا،"وجه نظری"، کانون و به زعم وی "جریان تورکمنستان"(!) هنوز به ایدئولوژی مارکسیسم – لنینیسم پایبند بوده و با، "استناد به آثار مارکس و انگلس و لنین درستی راه و نظرات خود را اثبات و در واقع توجیه نماید"، هر انسان حداقل نیمه آگاه به خط و مش کانون نیز، مسلماً از اینهمه بلاعت تعجب خواهد نمود!ر
زیرا، جریانیکه در دوران جهان دو قطبی و در دوره جنگ سرد، با شهامت کامل استقلال خود را از دنیای "سوسیالیسم واقعاً موجود" و از برادران آن اعلام کرده و برای تأمین منافع ملی ملت خود، جدا از منافع ایدئولوژیکی و سیاسی این قطبها، بنای مبارزه گذاشته بود، چگونه میتوانست مبلغ و یا پیرو ایدئولوژیکی یکی از آنها باشد؟ بویژه آنکه کانون فرهنگی – سیاسی، با توجه به مضمون ملی – دمکراتیک جنبش تورکمنها، از همان ابتدا در اساسیترین اسناد خود صراحتاً اعلام داشته بود که: "کانون فرهنگی – سیاسی خلق تورکمن در فعالیت عملی خود با حرکت از منافع ملی ملت تورکمن سازمانی ایدئولوژیک نبوده و ..." (3) واگر آقای مرادی نیم نگاهی بیغرضانه به اناد پایه ای و به تعدادی از مقالات نشریه تورکمنستان ایران، می انداختند و اگر احترامی برای قلم خود قائل بودند، این چنینادعاهای بیپایه و اساس را به قلم نمی آوردند و سعی در مالیدن پلشتی های خود به تن دیگران نمیکردند. کانون فرهنگی – سیاسی، از همان آغاز انتشار ارگان مرکزی خود، تورکمنستان ایران، دیدگاههای کلاسیکهای م- ل به مسئله ملی را کاملاً به نقد کشیده بود. بعنوان مثال، در یکی از این سلسله مقالات در این مورد چنین نوشته شده بود :"جدا از جزئیات برخورد کلاسیکها به مسئله ملی، می توان مغز و اندیشه آنان را به این صورت خلاصه کرد: مسئله ملی تابعی است از امر انقلاب و مبارزه طبقاتی در جهت استقرار نظام سوسیالیستی به رهبری طبقه کارگر، به عبارتی صحییح تر به رهبری حزب کمونیست. جنبش های ملی باید در جهت جنبش کارگری کانالیزه شده و در صفوف آن ادغام گردند. جدائی صف این دو جنبش، به عبارتی دیگر در پیش گرفته شدن راهی مستقل و متکی بخود از طرف جنبش ملی، هدفی جز تفرقه در جنبش کارگری تعقیب نکرده و مالاً آینده ای جز غلتیدن به دامان بورژوازی ندارد".(4)ر
در مورد ادعای خلاف واقع دیگر آقای مرادی که گویا کانون نیز، "تلاش مینمود که با استناد به آثار مارکس و انگلس ولنین، درستی راه و نظرات خود را اثبات و در واقع توجیه نماید"! باید گفت که این دیگر از تصمیم از قبل اتخاذ شده وی بدون توجه به مواضع و نظریات و خط و مش کانون صرفاً برای بیان نفرت تلمبار شده ای، حتی بدون داشتن هیچگونه بهانه ای خبر میدهد و یا اینکه آقای مرادی هیچیک از منابع کانون را نخوانده و یا آنرا نفهمیده اند و امروزه بر اساس این بی اطلاعی به اصطلاح به نقد دیدگاههای کانون نشسته اند! زیرا، کانون، بعنوان یک جریان مستقل فکری و سیاسی از احزاب چپ و راست و با مضمون و ماهیتی مغایر با ایدئولوژی چپ، چگونه میتوانست جهت اثبات نظرات خود به آثار کلاسیکهای م- ل، استناد بورزد؟ در مواقعی نیز که مراجعه به کلاسیکهای چپ نیز صورت میگرفت، این امر کاملاً برای نشاندادن و مقایسه دیدگاه بنیانگذاران اصلی این جهان بینی با درک ناقص و قلب شده آن، از طرف احزاب و سازمانهای سوسیال – شوونیستی ایرانی بوده است. بدون اینکه این امر هیچگونه رابطه ای با خط و مش مستقل کانون از این جهان بینی داشته باشد!ر
خنده آورتر از همه این ادعای خلاف واقع مرادی استکه که گویا: "با اینکه این نیروها خود را از حصار وابستگی سازمانی و حزبی به لحاظ تشکیلاتی رها کرده بودند، اما در رابطه با مسایل نظری و فکری هنوز نتوانسته بودند تعیین تکلیف کرده و دیدگاه مستقل و مشخص دست یابند"!!ر
البته منظور آقای مرادی از"این نیروها"،مسلماً یکی کانون فرهنگی – سیاسی و دیگری همان مجریان و عوامل رهبری اکثریت علیه ایده استقلال و یا بنابه توصیف خود وی، نسلی فناتیک، تنگنظر و فرمانبر"، بوده اند! اما، چگونه و در چه زمان و مکانی، این "نسل" خود را "ازحصار وابستگی سازمانی و حزبی به لحاظ تشکیلاتی رها کرده بودند"، بغیر از خود آقای مرادی، مطمئناً کسی از آن مطلع نیست! لذا، باید بحق با آقای مرادی در اینجا موافقت کرد که "این نیرو" و "این جریان" خیالی وی، از هیچگونه "دیدگاه مستقل و مشخصی" برخوردار نبوده و خود این گفته، ناقص ادعای وی مبنی بر "جریان بودن"، "این نیرو" است!!ر
اما، در مورد کانون باید گفت که برخلاف بهتانها و افترائات آقای مرادی، این سازمان حتی قبل از اعلام استقلال خود، مدونترین و موجزترین برنامه را حتی نسبت به تابوی آقای مرادی در آن دوره، یعنی سازمان اکثریت داشت. مسلماً آقای مرادی از وجود آنهمه اسناد پایه و اساسی کانون در مورد جنبش ملی – دمکراتیک خلق تورکمن، ایران و جهان و حتی در مورد اتحادها با نیروهای سیاسی ایران تا ضوابط حیات درونی خود کانون یعنی اساسنامه آن، نمیتوانند بی خبر باشند. بنابر این،این امر را تنها با ابتلای آقای مرادی به بیماری پارانوی میتوان توضیح داد که شخص مبتلا بدان، هیچ چیز شکل گرفته در خارج از اراده خود را نمیپذیرد و اگر نیز روزی مجبور به پذیرش آن نیز گردد، جهت نفی مطلق و انتقام گیری از آن است!ر
خیال پردازیهای آقای مرادی واقعاً تا دور دستها ادامه می یابد و وی در این صعود خیال، خود را به مقام یک مصلح اجتماعی و ثقل اتحاد مبارزین تورکمن ارتقاء داده مینویسند: "جهت ممانعت از پراکندگی بیشتر و رفع سوء تفاهمات قبلی با هدف نزدیکی نیروهای متعهد تورکمن"، البته در نشریه ایل گویجی سازمان اکثریت، وی " شعار پیش بسوی کنفرانس سراسری راطرح نموده "و با فداکاری یک قهرمان ملی، از "عنوان کانون فرهنگی و سیاسی خلق تورکمن"، نیز چشم پوشیده و این نشریه را سخاوتمندانه، "در خدمت تدارک و تشکیل کنفرانس سراسری"، درآورده بودند که متأسفانه کسی از خلایق به اینهمه فداکاری و از خود گذشتگی اقای مرادی، وقعی نگذاشته بودند و بدلیل همین بی توجهی آنها نیز، ایشان نتوانسته بودند به، "اسفناکترین و بحرانیترین وضعیت تشتت و پراکندگی"، در میان، "نیروهای روشنفکر تورکمن در آن مقطع"، پایان بدهند!!ر
این ادعای آقای مرادی، بدان میماند که کسی مدعی بشود که یک لوکوموتیو را در آن واحد در دو مسیر متفاوت هدایت میکند! بنابر این این گفتار وی را نیز نمیتوان جدی گرفت و بدنبال یافتن ذره ای از عنصر صداقت در آن گشت! زیرا، او عامداً این حقیقت را مسکوت گذاشته که در " آن مقطع"، سازمان اکثریت دیگر به فاز نازلترین مرحله از حیات خود وارد شده و نه تنها مجبور به تغییر و جابجائی رهبری و ساختار تشکیلاتی خود شده بود، بلکه توانایی حفظ ته مانده تشکیلات خود را نیز از دست داده بود. توسل این سازمان از همان ابتدا، بقول آقای مرادی، به "نسلی فناتیک، تنگ نظر و فرمانبر"، در میان تورکمنها، علیه کانون خود بتنهائی بیانگر میزان این ورطه و نزول همه جانبه آن بوده و دیگر این سازمان حتی توانائی و هدایت اعضاء و هواداران خود را نیز نداشته و کنترل و هدایت توطئه های آن علیه کانون از دست رهبری اکثریت خارج و دیگر حفظ این "نسلی فناتیک"، برای سازمان اکثریت بی ثمر و بی مورد شده بود! بنابراین، دیگر مرادیها چاره ای نداشتند که با ادعاهایی از نوع، "برگزاری کنفرانس سراسری"، "انتشار مشترک دو نشریه ایل گویجی و تازه یول"، فکری بحال خود کرده و به "اسفناکترین و بحرانی ترین وضعیت تشتت و پراکندگی" در میان، "این نیرو"، خاتمه بدهند. اما در غیاب رهبریت و آمریت مستقیم سازمان اکثریت، "این نیرو"، با وجود هیچگونه برنامه ای برای همگرایی و انگیزه ای درونی برای وحدت نتوانست به "اسفناکترین و بحرانیترین وضعیت" خود غلبه یابد. زیرا وحدت "این نیرو"، با توجه به وابستگی تمام عیار آن به یک نیروی خارجی، وابسته به اراده عامل خارجی داشت و از ضرورت و عملکرد درونی خود سرچشمه نمیگرفت. اما، آنها بدون توجه به آن، در کمال تعجب در نشریاتی که مستقیماً از طرف شعبه خلقهای سازمان اکثریت و یا به صلاحدید و ترغیب آنها بوجود آمده بودند، بدون آنکه حتی برای نمونه نیز یک جمله در مورد گذشته منفی و فاجعه بار این سازمان در جنبش ملی – دمکراتیک ملت تورکمن بنویسند، با حفظ هویت اکثریتی خود، همه را به "برگزاری کنفرانس سراسری" و پیوستن به جمع ناجمع خود و در اصل به وابستگی مستقیم و غیر مستقیم به خط و مش غالب این سازمان در میان خود میکردند که فرجام آن برای هر کسی که از اندک تجربه سیاسی برخوردار بود، از قبل و از همان ابتدا مشخص بود. به بیانی عامیانه، اگر آنها ارث میخواستند اول باید برادری خود را ثابت میکردند که برای آن نیز ضروریترین مسئله برخورد صادقانه و روشن به نقش منفی خود در مقطع اعلام استقلال کانون و به دلایل مخالفت فعالانه خود با این اقدام تاریخی و شرکت در انواع تلاشها و توطئه های رهبری سازمان اکثریت برای نابودی ایده استقلال در جنبش ملی – دمکراتیک تورکمنها و اعلام استعفای جمعی خود از این سازمان و نقد تمامی دیدگاههای سوسیال – شوونیستی و تفرقه افکنانه آن در درون این جنبش و نقد سیاستها و خط و مشی آن در تمامی زمینه ها بوده است که این امر تا به امروز نیز از طرف، "این نیرو"، صورت نگرفته است!ر
البته، آقای مرادی هنوز نیز در محق و صادق بودن خود در این دعوت از همگان برای وحدت، لذا حول خط و مش سازمان اکثریت، بسیار اصرار دارند. تا جائیکه برای اثبات صداقت خود در این رابطه متأسفانه باز به بی صداقتی و دروغ متوسل شده اند. ایشان در این راستا، مینویسند: "... و حتی در چهارچوب آن نشستی هم با گردانندگان نشریه تورکمنستان ایران صورت گرفت"! در اینجا بنظر میرسد که آقای مرادی از فرط هیجان در دروغگویی هر چه بیشتر، از زمان نیز پیشی جسته اند! زیرا، خوشبختانه تمامی، "گردانندگان نشریه تورکمنستان ایران"، همگی در قید حیات و در عالم سیاست حضور دارند و هیچیک از آنان در هیچ زمان و مکانی، "نشستی" با آقای مرادی و با اعضاء و هواداران سازمان اکثریت نداشته اند!! و اگر چنین "نشستی" نیز صورت گرفته بود، مسلماً این امر نه بین آقای مرادی، بعنوان یک عضو ساده سازمان اکثریت و نه با " گردانندگان نشریه تورکمنستان ایران" که وظیفه تصمیم گیری در مورد اتحادها و اتخاذ مواضع سیاسی کانون را نداشت، بلکه بین رهبری سازمان اکثریت و رهبری کانون فرهنگی – سیاسی باید صورت میگرفت که چنین چیزی در آن سطح نیز هیچگاه صورت نگرفته است!ر
اما، آقای مرادی، هنوز نیز در شکست خود و همفکرانش در پایان دادن به "اسفناکترین و بحرانیترین وضعیت" در میان، "این نیرو"، خود را ذره ای مقصر نمی دانند و طبق معمول گناهکار را در خارج از وجود خطا ناپذیر خود جستجو کرده و با توسل به تحلیلی بی پایه و اساس، تمامی "نیروهای تورکمن خارج از کشور"، را مقصر اصلی دانسته اند! وی بدون اینکه کسی خارج از " این نیرو"، نقشی در شکست این طرح ذهنی وی داشته باشد، با اهانت و توهینی بزرگ نسبت به این تورکمنها، می نویسند:"در واقع اگر در مقطع فوق نیز بنیان تشکلها نه بر اساس و در نظر داشت منافع عمومی ملیتی بنام تورکمن، بلکه به همان دلایل مشابه گذشته معیارهای دوستی، روابط تنگ خانوادگی و سابقه اشنایی بودند که عمدتاً در شکل گیری جریانات نقش تعیین کننده داشتند"!!ر
ایشان با بزرگ نمایی و با موضعی فرا انسانی، بحال این مقصران و خطا کاران بیشمار که "در بنیان تشکیل یک تشکل ... منافع عمومی ملیت تورکمن" را در نظر نمیگیرند، تأسف خورده و با آهی سوزناک از سرنوشت ملتی که هیچگاه ناجی بزرگ و خطا ناپذیر خود، آقای مرادی را نشناخته و وی نیز گویا عمری را علیه استقلال این ملت تلف نکرده است، از ته دل و با چشمانی نمناک همانند پیامبری نوظهور و ناشناخته در میان ملتی گمراه و گناهکار، اضافه میکنند که: "قاعدتاً مسئله اختلاف نظر ات شخصی (نه اختلافات فکری و نظری) و روابط احساسی و عاطفی به هیچ وجه نمی بایست در اتخاذ تعیین خط و مش معین و مشترک میان نیروهای متعهد تورکمن و همکاریهای آنان مانعی اساسی محسوب گردد. "اما، باز از نظر وی، "همانا ضعف دانش علمی – سیاسی و مطالعاتی نیروهای تورکمن و نازل بودن آگاهی ملی در میان توده مردم"، باعث شده استکه: "نیروهای روشنفکر تورکمن نه بدان توجه نموده و نه اهمیتی برای آن قائل"، بشوند!!ر
اما، عیب اصلی کار در اینجاست که این پیامبر نوظهور، خود هنوز دل از بت خانه نکنده و به رسالت خویش و به مسایل ملتی که مورد ارشاد قرار خواهد داد، آگاه نبوده و تنها معجزه وی نیز دروغ گوئی، دستبرد به افکار و ایده های دیگران، توهین و اهانت به همه خلایق است!ر
آقای مرادی که همه را بدون رعایت ابتدائی ترین موازین اخلاقی و اصول آداب و معاشرت متهم به "ضعف دانش علمی – سیاسی ... و نازل بودن آگاهی ملی"، میکنند، مسلماً اگر خود اندکی از آن بهره مند بودند، با این همه بی حرمتی و بی ادبی، هتک حرمت نخبگان یک ملت و بالاتر از آن توهین به خود آن ملت را هرگز مرتکب نمیشدند!ر
نابالغان و کودکان سیاسی، باید بدانند که اولاً، "اختلافات و نظرات شخصی ... و روابط احساسی و عاطفی"، در میان مبارزین تورکمن نه تنها مقدم بر "اختلافات فکری و نظری" نیست، بلکه چنین چیزی مشغله ذهنی کسی نبوده و مرادیها نیز نمی توانند با عمده جلوه دادن آن، نقش خود و رهبری سازمان اکثریت و همفکرانشان در این سازمان، در ایجاد تشتت در صفوف مبارزین تورکمن را در زیر گرد و غبار تحلیلهای عاری از حقیقت و بی پایه و اساس و غیر علمی پنهان ساخته و با "جریان" قلمداد کردن هر نشریه و روزنامه و هر گروه و محفلی، سر و ته، اتخاذ تعیین خط و مش معین و مشترک میان نیروهای متعهد تورکمن و همکاریهای آنان" را به سادگی بهم بیاورند و خود را در آندوره عوامفریبانه مبلغ اتحاد و همکاری در میان مبارزین تورکمن معرفی نمایند!ر
برخلاف ساده نگری و استدال آقای مرادی، در جنبش ملی – دمکراتیک تورکمنها، علیرغم اشکال بیان و بروز خود، تنها دو جریان وجود دارد و آن نیز چیزی بجز، جریان استقلال و جریان وابستگی نیست! افرادی چون آقای مرادیها نیز تا مادامیکه بجای اهانت گستاخانه به ملت و قهرمانان تاریخی و به نخبگان سیاسی تورکمن و ابراز "نفرت" و "بیزاری" از هویت خویش، حساب خود را علناً و رسماً از رهبری جریان اکثریت که رهبری جریان وابستگی را هنوز نیز علیرغم وضعیت رو به احتضار خود (دونگوزینگ اولسادا، خور خوری قالماز) یدک میکشد، جدا نساخته اند و تا مادامیکه از خط و مش "وفاق ملی" آن در قبال رژیم جمهوری اسلامی پیروی میکنند و تا وقتیکه نقش خود در مقابله خصمانه با ایده استقلال تا به امروز در جنبش ملی – دمکراتیک ملت تورکمن را صادقانه به نقد نکشیده اند و ... در این جبهه قرار دارند و مبارزین تورکمن به شعارهای آنان برای اتحاد و همکاری، بعنوان سیاستی غیر جدی و ناصادقانه از طرف آنان برخورد خواهند نمود!ر
ثانیاً، برخلاف توهین ها و هجویات ضد ملی آقای مرادی، مسئله ملت تورکمن، "نازل بودن سطح آاهی ملی" نبوده و این ملت زمانی طولانی قبل از بدنیا آمدن مرادیها، برای خواست ملی خود که برای پی بردن بدان سطح بالایی از شعور ملی برای هر ملتی شروط اولیه و ضرور است، مبارزات سختی را پیش برده است. مقایسه میزان بالای تحصیل کردگان تورکمن در داخل و چه در خارج از کشور با وجود عملکرد شدید تبعیض ملی در پذیرش آنها به آموزشگاههای عالی، نسبت به تحصیل کردگان دیگر ملتهای تحت ستم در ایران به نسبت جمعیت آن، رادیکالیزم و خواست های مترقیانه جنبش ملی آن، برخورد متمدنانه ملت تورکمن با دیگر ملتها و دیگر فرهنگها و ادیان، روحیه صلح طلبی و مسالمت جوئی آن با همسایگان خود، پذیرفته شدن بدون مانع افکار مترقی و پیشبرد در هر دوره ای از تاریخ از طرف این ملت و دوری و بیزاری آن از افکار ارتجاعی و قرون وسطایی رایج در ایران و بالاخره تاریخ و فرهنگ کهن و غنی آن، خود آئینه تمام نمائی از رشد بالای آگاهی در میان ملت تورکمن است! اما، بمصداق یک ضرب المثل تورکمنی: "اوبا اوغورسیز بولماز چؤل بوروی سیز"، عناصری فاقد هرگونه اهمیت و نقش اجتماعی، از میان خود این ملت یافت میشوند که با "بیگانه پرستی و خود بیزاری و خودتنفری"، جاهلانه در مقام توهین به این فرهنگ والا در میان ملت خود بربیایند. اما، در جواب چنین افراد تنها میتوان گفت که:ر

"سنگ بدگوهر اگر کاسه زرین شکند
قیمت سنگ نفزاید و زر کم نشود"!ر

بنابراین، مسئله اصلی ملت تورکمن، برخلاف تصور آقای مرادی، نه "نازل بودن آگاهی ملی"، بلکه وجود شوونیسم لجام گسیخته ریشه دار در شکل پان ایرانیسم در ایران و اعمال ستم ملی در تمامی زوایای زندگی این ملت از طرف دولتهای وقت در ایران میباشد. ستمی که اکنون به نیابت از طرف ملت فارس، از طرف رژیم شوونیستی –مذهبی ایران با وسل به عقب مانده ترین و تبهکارترین متدها، اعمال میشود که در سرتاسر به اصطلاح تحلیل علمی آقای مرادی، حتی نامی از این ستم و سخنی به افشاگری جنایات بیشمار این رژیم در حق این ملت گفته نشده است و بجای آن طبق سیاست منسوخ شده اکثریتی، این ملت مجدداً به همکاری "مشترک با ارگانهای جمهوری اسلامی در منطقه"، فراخوانده میشود!! ایا خود این نمونه، بتنهائی از قرار گرفتن آقای مرادی هنوز نیز در جبهه وابستگی به رهبری سازمان اکثریت و تبلیغ سیاست این سازمان در قبال رژیم اسلامی، مبنی بر "وفاق ملی" با جنایتکاران تاریخ ایران، حکایت نمیکند؟
بالاخره، گویا، خود آقای مرادی، هر چه جلوتر میروند، از آنهمه شعارهای بزرگ خود در باره، "ارتقای شعور ملی و همگرائی و اتحاد آگاهانه هر چه بیشتر ملت تورکمن"، پشیمان شده و سعی در تعدیل و به فراموشی سپردن سریعتر این شعارهای بزرگتر از توان خود را دارند. زیرا، بنظر وی اگر اعلام جمهوری تورکمنستان در تورکمنصحرا، "آماج اصلی این اتحاد متناقض با روند تکاملی جامعه تورکمن"، بوده است، این امر، بعد از گذشت هشت دهه از آن نیز، بدون هیچگونه تغییری پابرجا مانده و از نظر وی، حتی امروزه نیز،" برآیند عمومی حرکت نیروهای تورکمن در تناقض با روند عمومی حاکم در جهان قرار دارد"!ر
با این استدلال عجیب و غریب، آقای مرادی بجای آن شعارهای پر طمطراق گذشته، شعاری در حد خود و طرح اصلی خود را که مدتهاست در عمل نیز نطفه های آن شکل گرفته است، در بخش مربوط به نسخه پیچی مقاله خود بنام، همگرایی و راه برون رفت از تفرق"، از موضع یک اکثریتی خجول و مطابق با خط و مش آن ارائه داده است! طبق این نسخه، باید از همه، "دعوت بعمل آید که حول نقطه ای محوری در چهارچوب یک سایت اینترنتی تحلیلی – علمی مستقل گرد آمده و مجموعه مسائیل مربوط به سرنوشت امروز و فردای مردم تورکمن را مورد بحث و تبادل نظر قرار دهند"! این در حالیست که سالهاست در جنبش ملی – دمکراتیک ملت تورکمن، گفتنی ها گفته شده، تاکتیکها و استراتژیها معین گردیده و مدتهاست که زمان آن فرا رسیده تا میزان پایبندی به این گفتار و اندیشه ها، در عمل به اثبات رسانیده شوند. حتی این نسخه پیچی آقای مرادی برای جنبش تورکمنها، ناقض این نظر خود وی در چند پاراگراف بالاتر در به اصطلاح مقاله وی استکه:"مسئله امروز ما تورکمنها نه در تربیت و یا وجود روشنفکران صرف آکادمیک و تئوریسین انتزاعی است"!!ر
اما، آقای مرادی از ورای این "سایت اینترنتی تحلیلی – علمی مستقل" خود، چیز دیگری را جستجو میکنند که بعد از آنهمه دراز گوئیها و تناقض، بنام "تحلیل علمی مستقل"، با کنار گذاشتن تمامی تعارفات و مغلطه گریهای خسته کننده، آنرا چنین بیان میکنند :" اینکه چنین سایتی توسط چه کسی و یا کسانی شکل میگیرد مهم نیست، بلکه نقطه مهم در این بین حفظ استقلال فکری و مالی مؤسسین آن از ارگانها و نیروی بیگانه و خارجی است"! ایشان، بعد از این مقدمه چینی که هیچ ارتباطی به نتیجه گیری وی از آن ندارد، اضافه میکنند که:"در رابطه با مطالب این سایت باید متذکر گردم که آن باید ضمن حفظ مضمون دمکراتیک خود، این امکان را برای همگان از هواداران نظام جمهوری اسلامی گرفته تا جمهوری تورکمنستان و غیره فراهم نماید که آزادانه به طرح نظرات خود بپردازند"!!ر
این جماعت مورد نظر آقای مرادی که چند سالی است که به کشف سایت اینترنتی نائل آمده اند مدتهاست که متأسفانه، چون اصحاف کهف در غار کوچک و شیشه ای خود به سایت بازی و پالتاک گری مشغولند، بدون اینکه به محیط پیرامونی خود و به مسائل اصلی جنبش و به مشارکت عملی و حتی ناچیز خود در رهایی از ستم ملی و زندگی نکبت بار ملت خود،تحت سلطه رژیم شوونیستی، اعتنایی داشته باشند. سایت اینترنتی، بعنوان یک وسیله و ابزار و بعنوان یکی از دست آوردهای تکنولوژی پیشرفته انسان معاصر، موقعه ای میتواند مثمر ثمر و کارآمد باشد که در خدمت پیشبرد مبارزات ملتی در راه دستیابی به اهداف، آرمان و خواست های آن قرار بگیرد و نه خود بجای هدف بنشیند. همانگونه که ما صرفاً بخاطر دستیابی به اتحاد، نمیخواهیم متحد شویم، بلکه برای پیشبرد منسجم تر و سازمان یافته تر و فشرده تر، هدفی والا برای ملت خود بدان نیاز داریم. بنابراین برای ما واقعاً، "مهم"، استکه برای چه هدفی وبا چه کسانی متحد میشویم!ر
اما، اگر برای آقای مرادی، از "اینکه چنین سایتی توسط چه کسی و یا چه کسانی شکل میگیرد مهم نیست"،چگونه میتوانند در عین حال ازف "حفظ استقلال فکری و مالی مؤسسین آن از ارگانها و نیروهای بیگانه و خارجی"، سخنی بمیان آورند؟ این چگونه سایتی استکه "مضمون دمکراتیک"، آن حتی با وجود، "هواداران نظام جمهوری اسلامی گرفته تا جمهوری تورکمنستان و غیره فراهم"، آمده و در عین حال "از استقلال فکری"، نیز کاملاً برخوردار است!!؟ این چه، "استقلال فکری و مالی" استکه در عین وابستگی به خط و مش "وفاق ملی" سازمان اکثریت و با دعوت از "هواداران نظام جمهوری اسلامی گرفته تا جمهوری تورکمنستان و غیره"، میخواهد به "یک تشکل فراگیر سیاسی و مستقل"، بهمراه آنها فرا بروید!!؟ آیا این جبهه و یا این ارکستر نامتجانس، همان جبهه وابستگی نیست که آقای مرادی برای هماهنگ و متشکی ساختن آن تنها بکار مبارزه بر له استقلال و انحراف و قربانی ساختن جنبش تورکمنها در زیرپای، "ارگانها ونیروهای بیگانه خارجی" میاید، ناآگاهانه تلاش میورزند؟
آقای مرادی، باید برای همیشه بخاطر بسپارند که، "نظام جمهوری اسلامی"، بعنوان دشمن اصلی ملت تورکمن و بعنوان تضاد عمده جامعه ایران و مانع اصلی در برابر سمتگیری جامعه بسوی دمکراسی، آزادی و حق تعیین آزادانه سرنوشت ملتها در این واحد جغرافیائی، نه تنها در میان ملت تورکمن، بلکه در میان هیچ ملت تحت ستم دیگری در ایران، "هوادار" نداشته، بلکه مزدوران و عوامل بومی ای، بعنوان "جاش" ویا "دوئنک" و یا خود فروختگانی دارد که شریک جنایات بیشمار این رژیم در حق این ملتها هستند. میان این رژیم و ملت تورکمن که به قانون اساسی آن، بعنوان تنها ملت در ایران، نه گفته است، دره ای از خون و جنایت قرار گرفته است. بنابراین، رژیمی را که ملت ما موجودیت انرا از بدو تأسیس آن به رسمیت نشناخته و طی بیش از یک ربع قرن زیستن در چنبره این رژیم قرون وسطایی، بهای زیادی برای آن پرداخته است، مبارزین این ملت نیز نمیتوانند با عوامل این رژیم در میان ملت خود و با کسانی که این مزدوران را با نامیدن تنها "هوادار نظام جمهوری اسلامی"، خواهان توجیه مشارکت آنها در این جنایات و ملت کشی رژیم در میان ملت خود هستند، هیچگونه رابطه ای داشته باشند!ر
مسلماً کسانیکه مرز اخلاقی میان، "بدی و نیکی" و "خیر و شر" را پشت سر گذاشته اند، براحتی میتوانند مشارکت عوامل مزدور رژیم در هولناکترین جنایت آنرا با عبارت پردازیهای خشک و خالی در باره دمکراسی، آشتی ملی، وفاق ملی و آزادی برای "همگان"، و با تعدیل نام مزدوران رژیم به "هواداران نظام"، توجیه بکنند! از اینرو ما به آقای مرادی توصیه میکنیم که ناآگاهانه بدون اینکه خود آنرا بخواهند و بنام انتقاد از جبهه استقلال در جنبش ملی – دمکراتیک ملت تورکمن و حتی در ضدیت با آن، پا به آنسوی این مرزهای ممنوعه نگذارند؛ وباز به ایشان توصیه میکنیم که با نیمه ای سواد و با حداقل اطلاع از تاریخ مبارزاتی جنبش ملی تورکمنها، دست به قلم نزند که این آفت فکر و اندیشه جنبش ماست و تنها در به بیراهه کشانیدن مبارزه نسلهای آینده مفید خواهد افتاد! ر
تورانلی - از هواداران کانون فرهنگی – سیاسی خلق تورکمن
........................
ر1-ایل گویجی، نشریه شعبه خلقهای سازمان اکثریت، شماره یازده
ر2- همان منبع
ر3- تورکمنستان ایران، طرح اساسنامه کانون، شماره 30
ر4- تورکمنستان ایران، شماره 14، سال 1367، مسئله ملی و مارکسیسم – لنینیسم، ص 4

Salı, Nisan 10, 2007

قسمت ششم:ر


تحلیل علمی یا توهین ملی؟


تورکمنها در قبل و بعد از انقلاب!ر

در علم روانشناسی، بیماری روانی شناخته شده و تقریباً شیوع یافته ای، بنام "پارانوی"، وجود دارد که در میان تورکمنها به این بیماری روحی "من منلیگ" گفته میشود. این بیماری در شخص مبتلا به آن این تصور و ذهنیت را بوجود میاورد که هر چیزی در خارج از اراده وی قرار دارد و یا مستقیماً از طرف خود وی خلق نشده است، نادرست و باطل است و یا اصلاً وجود خارجی ندارد!ر
شخص مبتلا به این بیماری، در تمامی مسایل اجتماعی و سیاسی و علمی به کتمان، حاشا، انتقاد بی جا و بی مورد از هر کس و از همه چیز و به خود بزرگ بینی مفرط و به نادیده گرفتن و به هیچ شمردن دیگران کشیده شده و خود را نه موجودی زمینی بلکه موجودی فرا انسانی می پندارد! بنابه تجارب تاریخی، قرار گرفتن چنین بیمارانی در رأس جامعه به دیکتاتوری فردی و به محو فیزیکی تمامی منتقدین و مخالفین سیاستها و نظریات آنها، منجر شده است!ر
متاسفانه، علائم بروز و ابتلای آقای مرادی به این بیماری در سرتاسر به اصطلاح مقاله وی مشهور میباشد. ایشان که از نفی مضمون مترقیانه جنبش استقلال طلبانه تورکمنها به رهبری عثمان آخون آغاز کرده و به توهین و نفی نسل روشنفکران و مبارزان بعد از این جنبش رسیده اند. بلاخره به نفی مبارزات تورکمنها در آستانه انقلاب در ایران کشیده شده اند! زیرا، خود وی در هیچیک از این مبارزات حضور نداشته اند و تمامی این جنبشها، خارج از اراده وی صورت گرفته و به نتایج مورد پسند آقای مرادی نیز منجر نشده اند! وی در مورد مبارزات تورکمنها در قبل از وقوع انقلاب اسلامی در ایران نیز معتقدند که:"... تنها با اطمینان از پایان عمر این رژیم بود که عملاً با جنبش سراسری همراه گردیده و در راه احیاء و باز پس گیری حقوق ملی و سیاسی خود به میدان مبارزه گام نهاد"!! اما در مورد واقعیت و حقیقت بزرگی که آقای مرادی در کمال تعجب در اینجا سعی درانکار و حاشای آن دارند، مدتهاست که ازطرف مبارزین تورکمن، بطور مستند اثبات شده و اسناد زیادی در این مورد درسطح جنبش ملی – دمکراتیک تورکمنها وجود دارد. بعنوان مثال، درشماره ششم نشریه "تورکمنستان ایران"، در بهمنماه سال 1366 نوشته شده استکه: "خلق تورکمن ... دوشادوش خلقهای ایران درانقلاب شرکت جسته و با توجه به اوضاع ویژه تورکمنستان ایران، در جهت تحقق مطالبات بخق خویش بطور پراکنده، اما مستقلاً دست به اقدامات انقلابی زده و نیز درمواردی به مصادره زمینهای غصبی
پرداخته بود"(1). نمونه های آن نیز، " مصادره زمینهای طایی، بورژوا – ملاک معروف منطقه به مساحت 2500 هکتار در بندر تورکمن و مصادره زمینهای غصبی در روستاهای پشمک، یولمه و ..."،(2) ذکر شده است.ر
اما، فراتر از آنها، از نظر آقای مرادی آیا استقرار گارد جاویدان از سال 1340 در منطقه، در کنار روستای انبارالوم با تمامی سلاحهای سنگین خود و تنها در این منطقه از ایران، جهت مقابله با شورشهای احتمالی مردم تورکمن بوده و یا برای نمایش دستاوردهای نظامی ارتش شاهنشاهی بوده است؟ و یا چه احتیاجی باز در تورکمنصحرا، علاوه بر تقویت نیروهای امنیتی و انتظامی و نظامی و استقرار گارد جاویدان در آن، داشت که نماینده ویژه خود، سرلشکر مزین را با اختیارات تام، برای نظارت مستقیم بر روند سرکوبی مردم، از سال 1342 تا انقلاب اسلامی، در شهرستان گرگان مستقر بسازد؟ مسلما، مبارزه ای و نارضایتی شدیدی از رژیم سلطنتی در منطقه از طرف مردم تورکمن احساس میشده که این همه اقدامات پیشگیرانه را برای رژیم شاه اجتناب ناپذیر میساخت! آیا آن دسته از مبارزین و روشنفکران تورکمن که از سالهای 1353، چون توماج، واحدی، یوسف کر، کاکا و تمامی گروه تئاتر گنبد کاووس به رهبری نخبگانی چون دکتر آهنگری و مرحوم آی محمدی و بگ مئراد گری و ... در زندانهای رژیم شاه مجرمینی عادی بوده اند و یا تبعدیان سیاسی تورکمن در مناطق بد آب و هوای جنوب ایران، صرفاً توریستهایی در این مناطق بیش نبوده اند؟! وجود بسیاری از روشنفکران تورکمن در اعتراض به رژیم شاه در دانشگاهها و دانشکده های شهرهایی چون، تهران ، شیراز، تبریز، مشهد، بابلسر و بابل و اهواز، ... و مبارزه و درگیریهای آنها با مأموران امنیتی رژیم تا پای مرگ در این مراکز آموزشی و در خیابانهای این شهرها، آیا بخشی از مبارزات نمایندگان سیاسی ملت تورکمن در قبل از انقلاب بشمار نمی آید؟
در بحبوحه انقلاب نیز،" روشنفکران تورکمن که با گسترش اعتصابات و تعطیلی دانشگاهها در تهران و دیگر شهرهای بزرگ ایران به تورکمنصحرا باز گشته و نیز سربازان و درجه داران و افسران وظیفه تورکمن که از پادگانها گریخته بودند در کنار معلمان و دانش آموزان تورکمن در سازماندهی حرکت انقلابی تورکمنصحرا فعالانه شرکت جستند. بدین ترتیب روشنفکران تورکمن عملاً امر رهبری جنبش ملی و دمکراتیک خلق خود را بر عهده داشتند."(3)ر
اما، این جنبش هنوز پراکنده و در هرشهری با نامهای متفاوتی چون، گروه " فرزندان راستین تورکمن"، ویا "جوانان مبارز تورکمن" و " فدائیان تورکمن" و گروههای بی نام بصورت دسته ها و محافل روشنفکری معین سیاسی، فرهنگی و هنری در یک تشکیلات سراسری و واحد متمرکز نشده بودند. لذا، همین گروهها و محافل و افراد منفرد سیاسی و انقلابی بودند که در قبل از انقلاب در شهرستان بندر تورکمن، " شورای انقلابی خلق تورکمن" و در شهرستان گنبد کاووس نیز، " کمیته همبستگی خلق تورکمن" را بوجود آوردند و در بحبوحه انقلاب نیز این گروهها و این تشکل ها در 26 بهمن ماه سال 1357، به کانون فرهنگی – سیاسی خلق تورکمن فراروئیدند.ر
بنا براین، ملت تورکمن برخلاف پندارهای غیر واقعی آقای مرادی، نه تنها قبل از،" اطمینان از پایان عمر رژیم" و نه فقط،" با دیدی بسیار محتاط"، بلکه با قاطعیت تمام و با رادیکالترین و مترقی ترین خواست ها نسبت به سایر مناطق ایران،" به میدان مبارزه گام نهاد"!ر
زیرا، در آندوره باز برخلاف پندارهای انشقاق طلبانه آقای مرادی، ما با سه طیف از گرایشات فکری در میان روشنفکران و تحصیلکرده های تورکمن روبرو"، نبودیم تا امروزه همانند آقای مرادی به فرموله کردن مصنوعی تمایزات بین این سه دیدگاه که اصلا، وجود خارجی نداشتند، بنشینیم! گرایشات فکری " متفاوت، در میان روشنفکران" تورکمن تنها در سال 59، آنهم نه بر سر برداشت و برنامه های متفاوت از منافع جنبش ملی – دمکراتیک ملت تورکمن، بلکه بر سر" گرایشات فکری" متفاوت و تمایلات سیاسی گوناگون نسبت به گروههای سیاسی مختلف در ایران، در میان روشنفکران و مبارزین تورکمن بوجود آمدند. اما، بعد از گذشت تنها هشت سال از انقلاب اسلامی و تنها با گذشت شش سال از پیدایش این " گرایشات فکری" متفاوت در میان مبارزین تورکمن، آنها توانستند با ترجیح منافع ملی ملت خود بر منافع ایدئولوژیکی گروههای سیاسی بیگانه در میان ملت خود، اتحاد و انسجام از دست رفته را باز بیابند. لذا، باز در میان آنها عده ای چون مرادیها بودند که با ترجیح منافع ایدئولوژیکی گروههای مرکزی بر منافع ملی ملت خود متأسفانه به مقابله با این اتحاد و اعلام استقلال تشکیلاتی جنبش ملی تورکمنها کشده شدند!ر
اما، بنظر میرسد که متأسفانه بیماری پارانوی در آقای مرادی پیشرفته تر از آنستکه در نگاه نخست بنظر میرسد، وی که نه تنها چشم و گوش خود را بر تمامی لغزشها و خطاها و حتی به اقدام خود در مقطعی علیه منافع ملی جنبش تورکمنها بسته است، بلکه خود را کاملترین مبارزی تلقی میکند که تاکنون تاریخ مبارزاتی ملت تورکمن شاهد آن بوده است. و این نه خود وی بلکه دیگران هستند که باید بجای او در صندلی اتهام بنشینند و تاوان تمامی نواقص وی را بپردازد! این دیگران نیز کسی نیستند جز رهبران جنبش ملی – دمکراتیک خلق تورکمن در اوایل و بعد از انقلاب!ر
زیرا، آنها نیز همانند نسل سالهای بیست قرن گذشته و بعدها نسل دوم از مبارزین تورکمن، خارج از اراده آقای مرادی، جنبشی را شکل داده و آنرا رهبری کرده بودند و این جنبش به نتایج مطلوب آقای مرادی، ختم نشده است!!رآقای مرادی که در آندوره حتی بیرونتر از گود نشسته بودند، بدون کمترین اطلاعی از فضا و وضعیت آندوره با قرار دادن خود در جایگاهی فراتر از همه در آن شرایط، همه را بی مهابا متهم کرده استکه:"این قشر از روشنفکران تورکمن بدلیل عدم آشنائی و شناخت اولیه از علم اقتصاد و شرایط اقتصادی- اجتماعی جوامع، تصویر و تحلیل نادرستی از آهنگ رشد اقتصادی جامعه تورکمنصحرا داشته اند! وی دلیل گرایش آنها به جریان فدائی را نیز، " کمبود دانش سیاسی و تجربی"، دانسته و با متوجه ساختن نوک تیز حملات اتهامی خود بطرف رهبران جنبش ملی – دمکراتیک خلق تورکمن در دوران بعد از انقلاب می نویسند:" متأسفانه روشنفکران تورکمن که در رأس امور قرار گرفته بودند، صرفاً بعلل بی تجربگی و ضعف دانش و بویژه وابستگی و اعتقادات و فاناتیسم فکری خود به سازمانهای سراسری غیر خودی، این فرصت را جهت ایجاد یک سازمان مستقل سیاسی از دست داد"! زیرا، بنظر وی،" اساساً آنان در چاچوب همان مطالعات و شناخت محدود خود با استناد به کتب مارکسیستی میدیدند و ... سازمان در این بین برای این دسته از روشنفکران تورکمن بیش از همه یگانه وسیله و ابزاری بود که رسیدن و تحقق مطالبات ملی خود و مردم تورکمن را میتوانست امکانپذیر سازد"!!ر
آقای مرادی که دیگر عنان خود را در توهین به این نسل از روشنفکران تورکمن از دست داده است، بالاخره در وارد ساختن اتهام های بی پایه و اساس و یاوه گوئیها در مورد آنان در کنار مبلغان رژیم اسلامی قرار گرفته و برای تطهیر تبهکاریهای آن در میان ملت تورکمن، تمامی جنایات رژیم را به رهبران ملی تورکمن نسبت داده و می نویسند:"... بخش مؤثری از نیروهای ملی مردم تورکمن تحت نام بورژوا و ضد انقلاب مورد سرکوب قرار گرفتند"!!؟
تمامی این لااطلاعات و هذیان گوئیهای تب آلود آقای مرادی، نه تنها در تضاد مستقیم با عنصر حقیقت گویی قرار دارد و نه تنها فاقد هرگونه پایه علمی در تحلیل از یک دوران عمیقاً متحول اجتماعی میباشد، بلکه بر پایه اطلاعات ناقص و وارونه شده ای از طرف راویان دست چندمی قرار دارد که مستقیماً در بطن جریانات و رویدادهای آندوره نبوده و همگی پهلوانان بعد ازنبرد هستند و یا متأثر از تبلیغات ایدئولوگ ها و عوامل رژیم در میان مردم منطقه بوده و کاملاً با نظریات مخرب آنها در مورد جریانات بعد از انقلاب در منطقه همخوانی دارد!ر
اما، در مورد هجویات آقای مرادی که دیگر کاری به حقیقت ندارند و در اصل علیه آن دست به قلم برده اند، باید گفت که شیوه و محتوای برخورد وی با جریانات مربوط به دوره حاکمیت دوگانه بعد از انقلاب در منطقه، نه تنها عاری از هرگونه تحلیل منطقی است، بلکه کاملاً آغشته به بغض و کینه نسبت به رهبران کانون و ستاد در آندوره، همراه با تلاشی بیهوده برای تخطئه دستاوردها و افتخارات ملت تورکمن است، زیرا:ر
اولاً، ایشان هنوز نیز به این امر واقف نیستند که جنبش ملی – دمکراتیک ملت تورکمن و جنبش ضد سلطنتی مذهبیون به رهبری خمینی، دو جنبش کاملاً متفاوت با اهداف، خواست ها و با مضامینی کاملاً متمایز از یکدیگر بوده اند. این دو جنبش، با بنیانها و جهان بینی مغایر با یکدیگر، تنها در هدفی تاکتیکی برای سرنگونی رزیم شاه در آن مقطع، همسویی و اشتراک نظر داشتند. بنابراین سنگ پایه اختلاف و تضاد بین ایندو جنبش، در قبل از انقلاب در عمل گذاشته شده بود و بهمین دلیل نیز، خمینی و پیروان وی، نتوانستند قبل از انقلاب جنبش اعتراضی ملت تورکمن را در صفوف خود ادغام سازند و طرح خواست ها و سازماندهی آن در قبل و در بحبوحه انقلاب، بصورت کاملاً جداگانه از مذهبیون، از طرف روشنفکران انقلابی و مترقی تورکمن پیش برده شده بود.ر
این دوگانگی و بیگانگی تاریخی ملت تورکمن با ملایان شیعه و ضدیت ایدئولوژیکی آنها با سنی مذهبان، بعد از انقلاب با انحصار طلبی و استبداد سیاه قدرتمندان جدید با محروم ساختن تمامی نمایندگان تورکمن در شرکت در ارگانهای تصمیم گیری در منطقه و در قبضه قدرت از طرف پیروان خمینی در مسیری بحرانی و متشنج هدایت گردید. رژیم جدید، با جذب و سازماندهی بدنامترین، شرورترین، عقب مانده ترین افراد در شهرهای بزرگ منطقه در ارگانهای سرکوب خود و بکارگیری قشریترین مذهبیون از میان روحانیون بومی و غیر بومی و با تبدیل بسیاری از سلطنت طلبان و ساواکیان به مریدان درگاه امام و زمینداران بزرگ وابسته به رژیم گذشته که نام و هویت آنها امروزه نیز برای همگان آشناست، به صف آرائی در مقابل خواست ملت تورکمن از روز تحقق انقلاب به مقابله با نیروهای آگاه و مترقی تورکمن برخاست. بدین ترتیب رژیم برآمده از انقلاب مردم، کوچکترین تردیدی باقی نگذاشت که انتظار تغییرات بنیادین و حتی رفرمهایی سطحی از آن، بیهوده و عوامفریبی ای بیش نیست.ر
بنابراین، وقتیکه آقای مرادی، حکیمانه پند و اندرز میدهند که:" سیاست درست آن بود که ... به همکاری مشترک با ارگانهای جمهوری اسلامی در منطقه رو آورده"، میشد، آیا این امر ربطی به شرایط و اوضاع و احوال سیاسی حاکم در آندوره در تورکمنستان ایران دارد؟ آیا،" سیاست درست"، مورد نظر آقای مرادی، در عمل چیزی جز قرار گرفتن رهبری جنبش، در کنار اشخاصی چون، نقشبندی، حلیم بردی عادل، آننا غراوی، ملا شاه نظری و خدایوردی آخوند و ... که بیست و هشت سال قبل به نظرات امروزی آقای مرادی عمل کرده بودند، نیست؟ آیا در اینصورت ما امروزه، بجای بحث در مورد عملکرد رهبران جنبش، از خائنینی که به جنبش تورکمنها، خیانت ورزیده بودند، یاد نمیکردید؟
البته، قبل از اینکه آقای مرادی، این فکر بکر خود، مبنی بر،" همکاری مشترک با ارگانهای جمهوری اسلامی در منطقه" را بعنوان یگانه کاشف آن اعلام بکنند، این خود رژیم بود که این،" سیاست درست" را مبنی بر کنار کشیدن رهبران جنبش از آن و قرار گرفتن در کنار عوامل آن در منطقه، از طرف هاشم صباغیان وزیر کشور وقت خود و معاون وزیر جنگ، در جلسه ایکه در محل ستاد شوراها که در آنزمان در ساختمان فرمانداری گنبد قرار گرفته بود، به شش تن از رهبران منطقه که نگارنده خود در آن جلسه شرکت داشت، در ازای دریافت رشوه ای به مبلغ پایه بیست میلیون تومان که در آندوره با توجه به نرخ هفت تومانی دلار آمریکائی، مبلغ بزرگی محسوب میشد، پیشنهاد کردند. اما، آنها با واکنش شدید رهبری منطقه در این جلسه مواجه گردیده و مجبور به ترک فوری ساختمان ستاد گردیدند!ر
آقای مرادیها باید توجه بکنند که مرز بین خیانت و وفاداری در جنبش ها ی ملی، بویژه برای رهبری آن، بسیار باریک است که متأسفانه آقای مرادی با طرح این " سیاست درست"، خود نشانداده اند که توان درک آنرا ندارند!ر
ثانیاً: وقتیکه رژیم برآمده، از مجموعه اقدامات ایضائی خود، علیه ملت تورکمن نتیجه دلخواه خود، یعنی ارعاب و منکوب ساختن مردم و به عقب نشینی واداشتن آنها از خواست های خود را نگرفت، چندان منتظر بدست آوردن دستاویز و بهانه ای بری سرکوبی تمام عیار خواست های عادلانه این ملت نمانده و بدون هیچگونه مستمسکی با مشارکت کسانی که در منطقه،" به همکاری مشترک با ارگانهای" آن پرداخته بودند، بدست عقب مانده ترین اقشار غیر بومی منطقه، آتش جنگ را را در منطقه برافروخت.ر
واکنش طبیعی هر انسان معقول در مقابل حتی حوادث طبیعی و یا سوانحی از قبیل مثلاً، آتش سوزی، تلاش برای خاموش ساختن حریق و یا گشودن چتری بالای سر خود در موقع بارندگی است و نه پرداختن به تفسیر و تحلیل این حریق و یا تفسیر از یک هوای بارانی در زیر آن! اما، از مجموعه به اصطلاح تحلیلهای آقای مرادی از اوضاع سیاسی و شرایط آندوره این استنباط حاصل میگردد که روشنفکران و انقلابیون تورکمن بجای دفاع از ملت خود که واکنشی طبیعی و حقی است انسانی و نه سیاسی و ایدئولوژیک، از همان ابتدای انقلاب میبایستی به،" فعالیتهای ملی – فرهنگی"، می پرداختند.ر
البته، اگر عکس العمل خود مرادیها را در رابطه با این جنگ تحمیلی را سرمشق قرار بدهیم، مبارزین و روشنفکران تورکمن، باید با تنها گذاشتن ملت خود در مقابل دژخیمان رژیم در منطقه، خود را باید از میدان این جنگ تحمیلی و نابرابرانه، هر چه بیشتر دور نگه میداشتند و امروز بجای انتقاد از این زبونی خود در مقابل دشمنان قداره بند ملت خود و جهت استتار ضعف خود در آن دوره، به انتقاد از قهرمانان این ملت می پرداختند که مردانه به دفاع از شرف، حیثیت و خواست های بر حق ملت خود به بهای فدا ساختن حتی جان خود، بپا خاسته بودند! مضاف بر آن بنابه توصیف آقای مرادی موجد و عامل اصلی تمامی تبهکاریها و جنایات رژیم اسلامی در میان ملت تورکمن، نه خود آن بلکه،" فضای چریکی و ماجراجویی غالب در میان روشنفکران" تورکمن در قبل و در بحبوحه انقلاب بوده است!!ر
ثالثاً، اقای مرادی در ادامه هجویات خود حتی این این اتهام را بر رهبری و مبارزین جنبش ملی – دمکراتیک تورکمنها وارد میسازند که :" این طیف از روشنفکران تورکمن آنقدر اعتماد به نفس و توانایی فکری مستقلی نداشتند که بدون دخالت نیرویی خارجی و با اتکاء به نیروهای خودی امورات مربوط به منطقه را خود رقم زده، و در مسیری درست هدایت نماید"!ر
وی تنها دلیل این امر را نیز مطابق با تنها جواب استاندارد و همیشگی خود، بی سوادی و عامی و عقب ماندگی ذهنی ازلی و ابدی خلایق، از جمله روشنفکران جامعه دانسته و بصراحت،" اینبار نیز کمبود دانش سیاسی و تجربی" را عامل اصلی این ذهنیت بی پایه و خود ساخته در مورد این " طیف از روشنفکران تورکمن" میداند!!ر
ما فکر میکنیم که آقای مرادی، در اینجا در درک معنی،" اعتماد بنفس و توانایی فکری مستقل"، هنوز نیز مشکل دارند. زیرا، از نظر وی، سازماندهی حرکات اعتراضی مردم بطور مستقل از جنبش مذهبیون و دیگر گروههای سیاسی در دوره قبل از انقلاب و کمک به مصادره زمینهای غصبی بورژوا – ملاکان وابسته به دربار در منطقه و ایجاد شوراها برای اداره این زمینها و شرکت با حفظ صف و شعار مستقل مردم خود در انقلاب از مذهبیون، کشانیدن مردم دور افتاده ترین مناطق تورکمنصحرا به زندگی فعال سیاسی، بدست گرفتن اداره امور تمامی شهرها و روستاهای منطقه، سازماندهی مقاومت مردمی در مقابل جنگ تحمیلی اول رژیم در منطقه و ... در برگیرنده هیچ عنصری از، " اعتماد بنفس" رهبری جنبش ملی – دمکراتیک ملت تورکمن نیست!! زیرا، محتوا و معنای،" اعتماد بنفس و توانایی فکری مستقل"، تزریق شده در حوزه های سازمان اکثریت بوی و همفکران او، معنای بجز، وابستگی" مستقل" به این سازمان و توهین با " اعتماد بنفس" کامل از حمایتهای این سازمان به تمامی افتخارات تاریخی و ملی و حال هر ملتی بویژه به ملت خودی ندارد!! بهمین دلیل نیز، وی با اطمینان از همین حمایت و خوشامد رهبری اکثریتف حتی امروزه نیز هر چه بیشتر در به اصطلاح مقاله خود جلوتر میرود،" اعتماد بنفس"، بیشتری در خود یافته و تا حد این ادعای پوچ میرسد که:" بر بستر سیاستهای سازمان فدائیان خلق
ر(دراینجا منظور ایشان، سازمان چریکهای فدائی میباشد) بخش مؤثری از نیروهای ملی مردم تورکمن تحت نام بورژوا و ضد انقلاب مورد سرکوب قرار گرفتند"! بنظر آقای مرادی، گویا آنهمه سرکوبیها و قتل و غرتها از طرف رژیم جمهوری اسلامی، بلکه از طرف رهبری بومی منطقه در همکاری با سیاست " سرکوب"، سازمان چریکهای فدائی بوده است. بویژه آنکه گویا بورژوا – ملاکان تورکمن، کاملاً با همنوعان خود در سایر نقاط ایران تفاوتی اساسی داشتند، زیرا بنظر آقای مرادی:" ما در تورکمنصحرا با چهره آن تورکمن بورژوازی بیرحم و سنگدلی که افزایش سرمایه خود را بر تعلقات و وابستگیهای ملی و طایفه ای ترجیح میدهد روبرو نبوده ... و کم نبودند تورکمنهای بی بضاعتی که در تنگنا ترین شرایط زندگی از کمکها و خدمات شایان آنان بهره مند گردیدند"!!ر
آیا، آقای مرادی با این ادعای عجیب و غریب و با این اطمینان کاما از سرکوبگر بودن رهبری منطقه و سازمان چریکهای فدائی، میتوانند یکی از این " بورژوازی"، نازک دا و رئوف و مهربانی را که منافع جنبش ملی را بالاتر از منافع فردی یا طبقاتی خود دانسته و با تقسیم اموال خود بین افراد بی بضاعت در صدد حل مسئله فقر در تورکمنصحرا بوده اند، نام ببرند و با یکی از این سرکوب شدگان را معرفی نمایند؟ وی که حتی یک روستای بزرگ منطقه و حتی بعضی از شهرهای بزرگ و پر جمعیت آنرا به چشم خود ندیده و تجربه زندگی در بین تورکمنها را ندارند، آیا با سرگذشت تبدیل شدن این اشخاص به بورژوا – ملاکان منطقه آشنایی و یا حداقل اطلاعاتی را دارند؟ مسلماً خیر، زیرا حتی افرادی با حداقل آشنائی و تسلط بر این مسئله نیز نمیتواند با این جسارت در مورد موضوعی به این مهمی وارد بحث بشوند!ر
ر- مالکیت بزرگ ارضی و حقایق مربوط به آن
مالکیت سنتی و موروثی زمین در مقیاس خرد و کلان و مالکیت عام بر مراتع و جنگلها و آبگیرها و تالابهای بزرگ در تورکمنصحرا، با غصب و تملک تمامی سرزمین تورکمن از طرف رضاه شاه به اجبار و به خشنترین شکل ممکن، تغییر و به مالکیت فردی و خصوصی وی درآمد. بنابراین ریشه مالکیت جدید برزمین را که خود موضوع یک پژوهش و تحقیق تاریخی بزرگی است، در دوران بعد از اصلاحات ارضی شاهانه از طرف محمد رضاه شاه که با تصویب لایحه" بازگشت املاک و مستغلات اعلیحضرت همایون محمد رضاه شاه پهلوی"، در مجلس فرمایشی خود در تاریخ بیستم تیر ماه سال 1328، توانسته بود بعنوان تنها وارث این زمینها، خود را مختار به فروش یا تقسیم و یا واگذاری آن به مالکان جدید بومی و غیر بومی بداند، باید جستجو کرد.ر
طبق ساختار مالکیت جدید بر اراضی غصبی رضا شاه و وارث وی محمد رضاه شاه، که با آغاز اصلاحات ارضی شاهانه در سال 1329، در تورکمنصحرا عملی گردید، این اراضی به مالکان سنتی و وارثین آن تعلق نگرفته، بلکه بعد از تقسیم اراضی خشک و زمینهای دیم بین اکثریت عضیم ساکنان منطقه در قطعات کوچک چند هکتاری، حاصلخیزترین و وسیعترین اراضی مرغوب، طی مرحله ای متعدد یا بعنوان "اراضی غیر مشمول اصلاحات" و یا از طرف مأموران آزمند اداره املاک پهلوی و اداره خالصجات از دسترس صاحبان واقعی و دهقانان منطقه بدور نگه داشته شده و زمینهای " مازاد"، اعلام شدند!ر
این، " زمینهای غیر مشمول اصلاحات و مازاد "، در مرحله اول به نزدیکترین خویشاوندان شاه، محارم خانواده سلطنتی و دربار، رؤسای عالیرتبه ادارات و وزارتخانه ها و عناصر پرنفوذ در دستگاه دولتی و اداری و مقاات بالای ارتش و نیروهای انتظامی و ژاندارمری، واگذار گردیدند. در مرحله بعدی و یا هماهنگ با مرحله اول، این زمینها به کسانی تعلق میگرفت که خدمات ارزنده ای برای سلسله پهلوی در مبارزه آنها علیه ملت تورکمن و فعالیتهای چشمگیری برای تحکیم و تثبیت قدرت مطلقه رژیم شاه در منطقه انجام داده بودند، نمونه آن فرمان شاه، مبنی بر واگذاری پانصد هکتار زمین به آخوند نقشبندی، روحانی مرتجع تورکمن، بپاس خدمات ارزنده وی در کودتای 28 مرداد در منطقه بوده است. این بخششهای شاهانه، بحساب خانه خرابی روستائیان منطقه و تاراج بهترین اراضی منطقه از طرف اعوان و انصار آن، حتی با نابودی کامل بسیاری از روستاهای منطقه، چون مییویت، گل چشمه، قوجقف مرجان آباد و ... تملک مراتع سنتی دامداران تورکمن، بستر تالابها و با خشک ساختن حوضچه های طبیعی و غرس جنگلهای منطقه همراه بوده است. بسیاری از این مالکان جدید، بدون اینکه حتی از محل زمینهای غصبی خود اطلاعی نیز داشته باشند، با انتخاب مباشرینی از میان افراد وابسته و خدمتگذار به رژیم، از میان خود تورکمنهاف ظاهراً زمینهای خود را با نام آنها کشت میکردند، اما سهم خود را در مرکز از آنها دریافت میداشتند که نمونه آن ارتشبد اویسی از حاجی قوشاق جعفربای و قره باغی از آخوندزاده و یا هژبر یزدانی از طائی و دیگران بودند! این مباشرین نیز با دلگرمی از این پشتوانه خود در مرکز، خود را فراتر از هر قانون در منطقه و مختار به غصب زمینها و مراتع بیشتری در منطقه میدیدند!ر
دسته دیگری که شامل بورژوا – ملاکان بزرگ بومی و غیر بومی در منطقه میشوندف مالکیت خود بر این زمینها را از طریق بند و بست و رشوه به مأمورین اداره املاک پهلوی و مدیران بلند پایه و مسئول پیشبرد اصلاحات ارضی در منطقه و در مرکز استان مازندران و بعد از سال 1342، بدنبال استقرار نماینده ویژه شاه درگرگان، سرلشکر مزین، با حمایت وی و با پشتیبانی نیروهای نظامی مستقر در منطقه از زمینهای "مازاد" اعلام شده و زمینهای " غیر مشمول اصلاحات ارضی"، بدست میاورند. به این دسته از مالکان بزرگ باید کسانیراکه از سلف خری، نزول دهی با بهره های کلان که به خانه خرابی هر چه بیشتر دهقانان و بفروش ارزان قیمت و یا به واگذاری زمینهای خود به این افراد در مقابل قروض خود منجر میگردید و خرید ارزان قیمت زمینهای دهقانان به ورشکستگی کشانیده شده از طرف بانک تعاون کشاورزی و یا اداره عمران، با زد و بند و رشوه به رؤسای این بانکها و ادارات را نیز باید افزود!ر
طبیعی استکه مجموعه این غارتها و تملکهای غاصبانه آشکار و پنهان در سرزمین تورکمن، نافی مالکیت آندسته از بورژوا – ملاکان بزرگ و متوسط که سرمایه خود را در کشاورزی، بویژه با خرید زمینهای وسیعی در خشکترین مناطق تورکمنصحرا، مانند منطقه معروف به "بخش هفت"، در شمال گنبد کاووس و یا در شمال غربی تورکمنصحرا ودر کناره های دریای خزر، بخطر انداخته بودند، نیست. مصادره ایندسته از زمینداران بهمراه کسانیکه از طرق شرافتمندانه صاحب زمینهای نه چندان بزرگی شده و در هر منطقه از طرف معتمدین محل و روستائیان کاملاً شناخته شده و مورد احترام بودند، بهیچوجه در برنامه ستاد و یا کانون و یا شوراهای روستائی قرار نگرفته بود.ر
بدین ترتیب، با غصب تمامی سرزمین تورکمن از طرف رضاخان، مسئله ارضی با ستم ملی بر این ملت عجین و به بخشی از این ستم فرا روئید و به مالکیت ارثی و سنتی تورکمنها بر زمین خاتمه داده شد. با تملک مجدد این سرزمین از طرف محمد رضا شاه، بعنوان ماترک رضاخان، نه تنها ماهیت، مسئله ارضی در تورکمنصحرا بعنوان نمادی عینی از ستم ملی تغییری نیافت بلکه با مسئله ملی این ملت هر چه بیشتر در آمیخت و با انجام اصلاحات ارضی مغایر با مالکیت ملی این ملت بر اراضی آن، بخشی از افراد بومی از میان خود تورکمنها به مقام بورژوا – ملاکان بنام منطقه ارتقاء داده شده و آنها را در اعمال این ستم بر مردم تورکمن با رژیم سلطنتی، شریک و متحد ساختند!ر
ما در تورکمنصحرا عمدتاً با این مجموعه یاد شده از بورزوا – ملاکان روبرو بودیم و نه با کسانیکه تنها در تخیل آقای مرادی، بعنوان بورژوا – ملاکان رئوف و مهربانی که منافع جنبش ملی را گویا فراتر از منافع فردی و طبقاتی خود میپنداشتند، مواجه نبودیم! تنها از این میان شاید بتوان آقای محمدی مالک ده هزار هکتار از بهترین زمینهای منطقه و کارخانه دار معروف را در،" کمکها و خدمات شایان"، به افراد بی بضاعت که خود قربانیان غصب ارضی در تورکمنصحرا هستند، استثناء دانست و بهمین دلیل نیز بخش عمده از زمینهای وی ازطرف ستاد و شوراهای روستائی از مصادره بدور ماند و تنها بعد از سرکوبی منطقه از طرف هیئت هفت نفره رژیم، مصادره گردید. اما، استثناء قاعده نیست و این نمونه را نمیتوان بر تمامی بورژوا – ملاکان منطقه تعمیم داد. اما، بخشی از این قاعده که در اوایل انقلاب و با اطمینان از عدم بازگشت رژیم سلطنتی، حامی منافع خود در منطقه، جهت حفظ موقعیت ممتاز اقتصادی و مالکیت خود بر زمینهای غصبی و برای انطباق خود با شرایط جدید، با احساسات ملی ملت تورکمن همراه گردیده و تمایلاتی برای کمک به این جنبش از خود نشان میدادند، اما حاضر نبودند قدمی در راه اجرای عدالت اجتماعی که خواست توده های میلیونی بود، با واگذاری بخشی از زمینهای غصبی خود به صاحبان اصلی آن و حتی زمینهای امرای ارتش و دیگر مقامات فراری رژیم سرنگون شده شاه را که دیگر آنها خود را وارث آنها میدانستند، بردارند.ر
مذاکرات و گفتگوهای فراوان رهبری کانون و ستاد، جهت تعدیل تنش بوجود آمده بین روستائیان و این بورژوا – ملاکان، مستقیماً و یا با وساطت معتمدین روستاها و شهرها و شوراهای روستائی، نه تنها نتیجه بخش نبود، بلکه به جسارت و مقابله جوئی بسیاری از آنها با مردم و به گرایش هر چه بیشتر آنها به همکاری با حاکمیت جدید خمینی برای حفظ منافع خود و علیه ملت تورکمن منجر گردید. رفقای که در آندوره دست اندر کار مستقیم در حل مسئله ارضی بوده اند، مسلماً بخاطر دارند که در هر مورد مصادره زمینهای غصبی از طرف روستائیان، مسئولین ستاد و کانون در آن منطقه در وحله اول بعنوان میانجی و مصلح بین مالکین و روستائیان، تلاش در اقناع طرفین و ختم مسالمت آمیز مناقشات را میکردند و در مواقعه ایکه با شرایطی بحرانی در این رابطه مواجه میشدند، از رهبری ملی منطقه، بویژه از افرادی با اتوریته ملی چون، توماج، مختوم و آقای ارزانش تقاضای حضور مستقیم در محل مناقشه جهت حل مسالمت آمیز مسئله میکردند که اکثراً نیز، این امر سیاستی کارساز و مشکل گشا بوده است. اما، در مواقعه ایکه با لجاجت و مخالفت شدید بورژوا – ملاکان مواجه میشدند، برای رهبری کانون و ستاد، راهی بجز حمایت سیاسی از خواست مصادره زمینها از طرف روستائیان باقی نمیماند که حتی در آن صورت نیز، نه تنها مسئله امرار معاش خانواده های آنها از نظر دور داشته نمیشد، بلکه با وساطت رهبری کانون و ستاد، ملک بزرگی از این زمینهای غصبی که معمولاً سقف آن کمتر از پنجاه هکتار نبود، برای آنها باقی گذاشته میشد. مضاف برآن قطعه زمینی به نسبت تعداد خانواده های کارگران این زمینها که معمولاً از سیستانیهای مهاجر بوده اند، به آنها نیز تعلق داده میشد که مشمول زمینهای شوراها نبوده و از طرف خود آنها بزیر کشت برده میشد. هر چند که این سیستانیها ی مهاجرت داده شده به منطقه، طبق سیاست اسداله علم از طرف عوامل دولتی رژیم در سیستان و بلوچستان، با همکاری بورژوا – ملاکان بومی و غیر بومی، جهت بر عهده داشتن محافظت از زمینهای غصبی در مقابل روستائیان تورکمن، روابطی بحرانی و خصمانه با روستائیان سلب مالکیت شده، برای خود فراهم آورده بودند!ر
اما، بورژوا – ملاکان بومی و غیر بومی به چیزی کمتر از موقعیت سابق خود در دوران رژیم شاه، راضی نبودند و جهت حفظ این منافع از تغییر حامی منافع غصبی خود در منطقه، از رژیم شاه ه رژیم جدید خمینی، ابائی نداشتند. بنابراین، بزودی مقاومت لجوجانه آنها در برابر خواست منطقی روستائیان سلب شده از زمینهای خود، با آغاز همکاری و توطئه مشترک بورژوا – ملاکان بومی و غیر بومی با حاکمیت جدید، علیه کانون و ستاد، از یک مناقشه ارضی به مسئله ای سیاسی فرا روئید، سیاست رهبری منطقه نیز در برخورد با مسئله ارضی در منطقه از حمایت سیاسی و پشتیبانی غیر مستقیم از روستائیان در مقابل بورژوا – ملاکان، به سیاست حمایت فعال و پشتیبانی مستقیم از مصادره اراضی غصبی برای تضعیف بنیه مالی و توان اقتصادی آنها، تغییر یافت. تغییری که استحاله سیاست ارضی کانون و ستاد، در خط و مشی سازمان چریکها در عمده ساختن مسئله ارضی و دهقانی، نسبت به مسئله ملی را تسریع کرده بود. بنابراین در رادیکالیزه شدن جنبش دهقانی در منطقه، نباید نقش سیاست مقابله جویانه و خصمانه بورژوا - ملاکان در منطقه و گرایش آشکار آنها به همکاری با رژیم جدید علیه خواست های ملت تورکمن را بکلی نادیده گرفت و تنها به قاضی رفت و همچون آقای مرادی، راضی نیز برگشت!ر
اکثر بورژوا – ملاکان بومی منطقه با تعمیق جنبش، با بهره گیری از ارتباطات سنتی خود با ارتجاعیترین بخش از روحانیون تورکمن و جلب حمایت نماینده امام در مازندران، نورمفیدی و دیگر مقامات دولتی و امنیتی و نظامی این استان، بزودی علناً به مبارزه با ملت خود کشانیده شده و در صف حمایت از روحانیون حاکم شیعه بر ایران قرار گرفتند. اگر زمانی آنها، مثلاً به عنوان، " کشاورزان منطقه زیر سد وشمگیر" و غیره، طومارها و نامه های دسته جمعی بسوی دولت بازرگان، جهت جلب یاری و کمک دولت وی در حفظ منابع غصبی آنها در منطقه، ارسال میداشتند، دیگر یک پای آنها در تهران برای جلب حمایت ایت الله های ریز و درشت از منافع خود در منطقه و باز پس گیری زمینهای غصبی مصادره شده خود از روستائیان و شوراهای منطقه به ازای کمک به سرکوبی جنبش ملی – دمکراتیک ملت تورکمن و پای دیگر آنها در جلسات سری خود با روحانیون ارتجاعی و مقامات محلی و حزب الهی های تشنه بخون رهبران ملی ملت تورکمن در منطقه بوده است. دیگر بعضی از بورژوا – ملاکان غیر بومی نیز با مشاهده جنب و جوش آنها و با جلب حمایت روحانیون در قدرت، جرأت بازگشت به منطقه را یافته و مدعی تصاحب و مالکیت زمینهای مصادره شده خود از طرف شوراهای روستایی در منطقه بودند. وظیفه هماهنگ سازی و سازماندهی اقدامات بورژوا – ملاکان بومی و غیر بومی را عملاً فرمانده هنگ ژاندارمری گرگان، سرهنگ عبدالرشیدی برعهده گرفته بود. سپاه پاسداران نیز از همان اوایل انقلاب مبدل به مزدوران مسلح این بورژوا – ملاکان غیر بومی شده بود که نمونه آن کشتار سه نفر از جوانان روستای کوچک نظر خانی، بدست سپاه پاسداران- خان ببین بوده است!ر
اما، این مالکان بومی و غیر بومی با مصونیت کامل از هر گونه مجازات قانونی در قبال جنایات خود، هر روزه به اقداماتی از قبیل ایجاد حریق و آتش سوزی مزارع و خرمنها، سرباززدن از پرداخت سهمیه بیست درصدی به شوراها از محل برداشت محول از زمینهای غصبی خود که در اوایل انقلاب مورد توافق خود آنها، با ستاد مرکزی شوراها بوده است، اذیت و آزار اعضای شوراها و ضرب و شتم روستائیان و حتی تیراندازی برای ترور بعضی ار اعضای فعال شوراها و فعالین سیاسی منطقه و غیره دست میزدند!ر
کانون فرهنگی – سیاسی و ستاد مرکزی شوراها، بعنوان یک نیروی غالب و غیر مسلح در منطقه، با تمامی این توطئه ها که پایانی برای آن متصور نبود، بصورت کاملاً مسالمت آمیز و از موضع اشتی طلبانه مبارزه میکرد. مذاکرات با مقامات منطقه ای دولت جهت کاهش از دامنه این تشنج ها بی وقفه ادامه داشت. تا جائیکه صاحب این قلم خود شاهد آن بوده است، رهبری منطقه، تنها در دو مورد مجبور به دخالت مستقیم برای مجازات و خنثی سازی توطئه های بورژوا – ملاکان بومی شده بود. اولین نمونه دستگیری، حکیم قولی حاجی، فئودال معروف، کئچی آریق، بنابه درخواست کانون در شهر بندر تورکمن از طرف ژاندارمری این شهر، بدلیل تیراندازی وی، بقصد ترور یکی از اعضای شورای فعال شورای آریق و تحویل وی به دادگاه شهر بندر تورکمن جهت تعیین مجازات وی بوده است. اما، با اینکه جرم این شخص معلوم و ثابت شده و سلاح وی نیز از طرف ژاندارمری ضبط شده بود، دادگاه شهر این فرد را بدون هیچگونه محاکمه و مجازاتی آزاد ساخت! نمونه دیگر خلع سلاح کامل نزدیک به بیست نفر از معروفترین اشرار منطقه اق قلا در روستای " اوچ دپه" بود که ظاهراً از طرف مالک بزرگ این منطقه به رهبری " ساپار کؤششی"، مسلح شده و علیه مردم روستا جهت مقابله با مصادره چهارصد هکتار از زمینهای غصبی خود، سنگربندی کرده و در کشتار مردم این روستا با توجه به حمایت ژاندارمری در آن محل از این اقدام جنایتکارانهف کاملاً مصمم بودند! در اصلف سر نخ و هدات این اقدام جنایتکارانه در دست سرهنگ عبدالرشیدی فرمانده هنگ ژاندارمری گرگان بود و تمامی این افراد شریر نیز، با اسلحه های سازمانی این هنگ مسلح شده و موقعیکه این افراد بهمراه سلاحهای خود بعد از دستگیری آنها بدنبال نبردی یک روزه با مبارزین تورکمن، از طرف رهبری ستاد به این هنگ تحویل داده شدند، همین سرهنگ آنها را بدون اینکه تحویل مقامات قضائی رژیم خود بدهد و با اینکه یکی از افراد دسته مسلح خود را در محل حادثه جهت متهم ساختن ستاد از پشت سر هدف قرارداده و کشته بودند، در کمال تعجب آزاد ساختند!ر
بنظر میرسد که اقای مرادی، هنوز نیز در تشخیص فرق بین،" نیروی غالب" با "دولت"، دقت لازم را ندارند. کانون و ستاد شوراها، در آندوره منطقه ای آزاد از حاکمیت استبدادی و شوونیسم رژیم اسلامی بوجود آورده بودند و نه دولتی با مشخصات معمول و شناخته شده آن با ارگانهای قانونگذاری، قضائی و حقوقی، اجرائی و با ارگانهای سرکوب و یا انتظامی. با توجه به مضمون مسالمت آمیز فعالیت کانون و ستاد و سیاست تشنج زدایی آنها در منطقه و شیوه اداره منطقه از طرف معتمدین و شوراهای شهری و روستائی بدون دخالت مستقیم کانون و ستاد، ادعای سرکوبی بورژوا – ملاکان از طرف آقای مرادی، ادعای است پوچ و اتهامی استکه تنها میتوان از مبلغین رژیم اسلامی در منطقه، جهت خدشه دار ساختن جنبش ملی – دمکراتیک ملت تورکمن در مرحله ای از تاریخ آن، به عاریت گرفته شده باشد! بنابراین، این تبلیغات رژیم پسند، تنها و تنها بکار بی حیثیت ساختن رهبران ستاد و کانون در آندوره و فریب نسلهای آینده ملت تورکمن در باره حقیقت تاریخ ملت خود در مقطع بعد از انقلاب اسلامی با توسل به ناپسندیده ترین و غیر اخلاقی ترین شیوه های تبلیغی و ترویجی میاید و بس ! اما، به آقای مرادیها توصیه میکنیم که از این دام تبلیغاتی رژیم برحذر باشند و بنا انتقاد از عملکرد کانون و ستاد، به آنسوی مرزهای ممنوعه استقلال و اسارت ملی و برله منافع ملی ملت خود کشده نشوند. رژیم اسلامی خود بر این مسئله کاملاً واقف استکه رهبری کانون و ستاد، هیچگاه سیاست حل بحران از طریق گفتگو با مقامات بلند پایه و مسئول رژیم در منطقه و در خارج از آنرا قطع نکرده و این مذاکرات جهت کاهش تشنج و یافتن راهی مسالمت آمیز بر سر مناقشه ارضی و خواست های ملی و فرهنگی و حتی اداره مشترک شهرها، مسئله صیادان، قانونی ساختن سندیکاها و تشکلهایی از قبیل، کانون زنان، معلمین، مهندسین شوراها و اتحادیه ها و تعاونیها تا آخرین لحظه زمان آغاز دومین جنگ تحمیلی آن بر ملت تورکمن تداوم یافته است. تا جائیکه بالاخره نیز بخشی از رهبران ملی تورکمن در طی این مذاکرات با اقدام به گروگانگیری و آدم ربائی رژیم، جان خود را از دست داده اند!ر
مسلماً در آرشیوهای ارگانهای نظامی و سرکوبگر رژیم در منطقه، صورتجلسات مذاکره چندین باره رهبران و مسئولین کانون و ستاد، حتی با همان سرهنگ عبدالرشیدی، مسئول تشنج آفرینی و تسلیح فئودالهای بومی و غیر بومی در منطقه هدایت کننده اقدامات خصمانه علیه شوراها و روستائیان هنوز نیز وجود دارند. این مذاکرات، در حالیکه امکان دستگیری و کشته شدن نمایندگان تورکمن وجود داشت در شهر گرگان در مرکز هنگ ژاندارمری با شرکت مستقیم رفیق توماج و یکی از دوستان از بندر تورکمن، چندین بار برگزار گردید و برخلاف قولهای ظاهری سرهنگ عبدالرشیدی، تماماً بی نتیجه بوده اند. زیرا، رژیم به چیزی کمتر از پیروزی و سرکوبی تمام عیار جنبش ملی – دمکراتیک تورکمنها، راضی نبوده است! مسلماً، این حسن نیت صادقانه جهت حل مسالمت آمیز مسئله در تورکمنصحرا از طرف رهبری منطقه، نمیتواند هیچگونه رابطه ای با اتهام سرکوبگر بودن آنها، داشته باشد؟!ر
حتی تبلیغ سرکوبگر بودن نه تنها در مورد رهبری ملی منطقه، بلکه در مورد سازمان چریکهای فدایی از طرف رژیم و متأسفانه امروزه از دهان آقای مرادی را نمیتواند هیچ عقل سالمی بپذیرد. زیرا، کادرهای وارداتی این سازمانف بعلت حساسیت رزیم از حضور آنها در منطقه و بدلیل عدم آشنایی آنها با مسایل و روحیات ملی مردم و بدلیل رعایت مسایل امنیتی، هیچگاه در میان مردم علنی نشده و از پیشبرد هر گونه اقدامی مستقیم جهت پیشبرد سیاستهای سازمان خود در منطقه پرهیز میکردند. حتی حضور آنها در درون تشکیلات منطقه نیز نیمه علنی و در بسیاری مواقع مخفی بوده و بخش وسیعی از تشکیلات نیز با آنها ارتباط نداشتند.ر
از سوی دیگرف خط و مشی این سازمان در برخورد با واقعیات متفاوت و سرسخت هر یک از مناطق ایران، تعدیل، تغییر و یا صیقل مییافت. مثلاً، اگر این سازمان در تئوری طرفدار مشی مسلحانه بوده و درآن دوره رسماً آنرا رد نمیکرد، اما، این مشی با توجه به شرایط خاص کردستان، تنها در این منطقه کاربرد داشته و از طرف این ازمان وسیعاً در این منطقه تبلیغ و ترویج شده و در عوض هرگونه مذاکره حزب دمکرات با رژیم اسلامی، بعنوان سازشکاری محکوم میگردید. اما در تورکمنصحرا بدلیل وضعیت متفاوت آن با کردستان، از لحاظ سوق الجیشی و عدم جذابیت این مشی در میان مردم تورکمن و بخاطر حضور سنگین رهبری ملی منطقه که طرفدار حل مسالمت آمیز بحران بوده است، این مشی هیچگاه از طرف این سازمان در منطقه تبلیغ و ترویج نشده و هیچگاه اقدامی در جهت سازماندهی شاخه های نظامی و یا تلاشی در جهت وارد ساختن سلاح به منطقه صورت نگرفت. این سازمان با پیروی از تئوری معروف لنینی خود، " تحلیل مشخص از شرایط مشخص"، بر خلاف آقای مرادی، در مواقعی نیز، " برای مسایل و معضلات تورکمنصحرا تفاوتی از مثلاً تهران یا کرمان قائل"، بوده و بدلایلی که در فوق به آن اشاره رفت، مجبور به رعایت این تفاوت میگردید! بنابراین،اتهام " سرکوب" گر بودن حتی به این سازمان نیز، بیتر به هذیان گوئی میماند تا به سوء تبلیغ!ر
بیان حقیقت در مورد نیرویی که ما امروزه آنرا نمی پذیریم و حتی شاید مخالف و دشمن خود نیز بدانیم، نه تنها بمعنای دفاع و یا نزدیکی به آن نیست، بلکه بیانی است از شهامت حقیقت گوئی ما و صداقت و راستگویی در عرصه سیاست و در برخورد با هر نیرو! بویژه، همین شهامت حقیقت گوئی و صداقت در تحلیل از نوع و چگونگی وابستگی ما به جریان فدائی باید بعنوان تنها متد برخورد، حاکم بر این تحلیل و ارزیابی قرار بگیرد. مثلاً، اگر نوع وابستگی مرادیها، از نوع مرید و مجتهد و یا بقول تورکمنها از نوع، " تور اوتور کرسئن گئتیر"، بوده و یا بنابه نوشته آقای مرادی، آنها جزو همان، " نسلی فناتیک، تنگ نظر و فرمانبر مورد تربیت قرار" گرفته از طرف فدائیان بوده اند، رابطه رهبری منطقه با سازمان چریکها و فدائیان، رابطه ای بینشی و ایدئولوژیکی بوده و دقیقتر آنستکه آنرا نه وابستگی، بلکه همبستگی ایدئولوژیکی و اشتراک در بنیانهای فکری و نظری بنامیم. اکثریت رهبری ملی منطقه، مدتها قبل از آغاز عضو گیری سرتاسری این سازمان در ایران، از آبانماه سال 1358، رسماً از طرف دبیر دوم این سازمان بعضویت آن در آمده و از اولین کادرهای مرکزی این سازمان در ایران بشمار میرفتند. در عین حال، آنها فراتر از هر کادر مرکزی برای این سازمان و غیر قابل تعویض با هیچیک از کادرهای وارداتی آن در منطقه بودند. رهبری سازمان چریکها در آندوره، هر چند اهداف، خط و مش و سیاستهای کلی خود در رابطه با حاکمیت را از طریق رهبری ملی منطقه پیش میبرد، اما این اهداف برای سازمانی که خود هنوز فاقد برنامه ای جامع با بنیانها و دیدگاههای مدون بود، عمدتاً بصورت سیاستی از پیش تنظیم شده با رئوس معین و مشخص شده در عرصه های گوناگون نبوده اند. بنابراین، در این دوره هر چند تمامی مسایل مربوط به منطقه، تخفیف تنشها بین حاکمیت جدید و جنبش انقلابی تورکمنها، مذاکرات سیاسی و صنفی، طرح خواست های اجتماعی و ملی و ... با مشورت و با جلب نظر مساعد مسئول سازمان چریکها در منطقه صورت میگرفت، اما، پیشبرد و مسئولیت و عواقب هر تصمیم گیری مستقیماً متوجه رهبری ملی منطقه و بر عهده آنها بوده است. آنها بودند که در عمل، شعاع مانورهای خود در مذاکرات و بده بستانهای سیاسی با نمایندگان رژیم را تعیین میکردند. در مسئله ارضی نیز، علیرغم خط و مشی طبقاتی کردن این مسئله و خارج ساختن آن از دایره مسئله ملی، از طرف کادرهای وارداتی سازمان چریکها، چون این سازمان فاقد راه حلی جامع و از قبل تدوین شده ای حتی برای پیشبرد این دیدگاه محدود و ناقص خود نسبت به این مسئله مهم و حیاتی در منطقه بوده است، تمامی مسایل مربوط به مسئله ارضی در همان محل وقوع مناقشه بین بورژوا – ملاکان و روستائیان، بدون برنامه ای از پیش تدوین شده و تنها با چشم انداز و خطوط کلی از سمت و سوی حل این مسئله، در مشورت با ریش سفیدان، معتمدین و اعضای شوراهای روستائی و با در نظر داشت خواست روستائیان، از طرف رهبری کانون و ستاد و کادرهای اصلی این دو مرکز، حل و فصل میگردید.ر
اما، توجه موشکافانه و دقیق به مکانیزم بکار گرفته شده از طرف رهبری سازمان چریکهای فدائی در منطقه، در راستای ارضای عطش عظمت طلبی سوسیال – شوونیستی خود به بهای سرقت و سلب استقلال یک تشکیلات ملی – دمکراتیک و تبدیل آن به زائده تشکیلاتی خود، حتی برای نسلهای آینده ما نیز میتواند حاوی درسهای گرانبها و تجربه ارزنده ای باشد. بکار گیری کلمه "سرقت" به این اقدام چریکها ی فدائی، بنظر ما کاملاً منطبق با ماهیت این اقدام است. زیرا هیچکس و یا هیچ نیرو و یا کشوری اگاهانه و بنابه میل خود و بدون هیچگونه مقاومتی، حاضر به وابستگی و از دست دادن استقلال خود نیست. از سوی دیگر، کانون و ستاد با انگیزه، هدف و مضمونی کاملاً مغایر با سازمان چریکهای فدائی، یکی برای حل مسئله ملی و ارضی و پیشبرد مبارزه ای سازمانیافته در مقابله با انحصار طلبی و استبداد جدید، بعنوان یک جریان ملی و منطقه ای و دیگری برای تأمین هژمونی طبقه کارگر و گذار به فرماسیون سوسیالیستی در ایران، دو عینیت کاملاض جدا از یکدیگر بودند. پس، اگر ایندو مضمون از ماهیتی آشتی ناپذیر و متفاوت برخوردار بودند، از نظر چریکها باید در هم شکسته شده و کانون و ستاد فدای اتوپیای آنها میگردید و با تغییر اجباری ماهیت ایندو با توطئه ای خزنده در درون آن به جزئی از تشکیلات چریکها مبدل باید میگردید! در راستای تعقیب چنین سیاستی بود که سازمان چریکهای فدائی، در اوج اعتماد مردم و رهبری ملی منطقه به آنها، با اقدامی زیرکانه و توطئه گرانه، دست به ایجاد "کمیته رهبری" دوم، بصورت کاملاً مخفی از کمیته رهبری اصلی منطقه جهت جایگزینی کادرهای وارداتی خود بجای رهبری ملی منطقه در رأس کانون و ستاد، بدون هیچگونه اهمیتی به نقش تعیین کننده و وجهه ملی آنها در منطقه زدند. این کمیته که فراتر از کمیته رهبری منطقه قرار داده شده بود، وظیفه هدایت غیر مستقیم سیاست استحاله جنبش ملی در"جنبش طرفداران طبقه کارگر" و در هم شکستن استقلال تشکیلاتی این جنبش در شکل کانون و ستاد را برعهده داشت. همزمان با این اقدام در منطقه، مرکزیت این سازمان نیزکمیته تورکمنصحرا، یا شعبه تورکمنصحرا را که بعد از جنگ تحمیلی اول رژیم به مردم تورکمن، در جنب کمیته مرکزی خود، جهت پیگیری ویژه مسایل منطقه ایجاد کرده بود، منحل و بجای آن تنها نماینده ای از طرف کمیته مرکزی این سازمان برای تورکمنصحرا منصوب کرد. بدین ترتیب رهبری این سازمان جایگاه جنبش ملی تورکمنها را برای خود، در حد جنبش طبقاتی دیگر مناطق ایران، تقلیل داد!ر
این سازمان، جهت تغییر مضمون جنبش ملی به جنبش طبقاتی و تغییر نگرش مبارزین تورکمن به مسئله ملی و ارضی، از یکسو، به بسط آموزشهای سیستماتیک مارکسیستی – لنینیستی در درون تشکیلات منطقه و به سازماندهی تشکیلات ملی، منطبق با چارت تشکیلات چریکی خود، بر مبنای اصل غیر دمکراتیک سانترالیزم – دمکراتیک، پرداخت. از سوی دیگر، آنها در راستای سیاست فوق، سیاست حساب شده جداسازی رهبری ملی از بدنه تشکیلات با استفاده از درگیری آنها با فعالیت شبانه روزی و مقابله مداوم با توطئه های عوامل رژیم اسلامی و بورژوا – ملاکان منطقه را بکار گرفتند و جهت شکل دادن قطعی افکار مبارزین تورکمن در جهت سیاست مطلوب و ایده آل خود، تشکیلات منطقه را بتدریج به کادرهای وارداتی خود واگذار کردند. همگام با این اقدامات بنابه سیاست رهبری سازمان چریکهای فدایی در منطقه، بسیاری از اختیارات و وظایف کانون فرهنگی – سیاسی، بویژه در شهرستان گنبد را جهت تعدیل نقش آن در حیات سیاسی و فرهنگی مردم منطقه به سازمان پیشگام این سازمان تفویض و تلاش حدوداً موفقیت آمیزی برای پرورش، " نسلی فناتیک"، برای فدایی از میان جوانان و نوجوانان تورکمن و بعضاً از میان کادرهای اصلی جنبش به پیش بردند!ر
در تسریع این روند، مسلماً جو و شرایط انقلابی کشور و شرایط جهان دو قطبی و صف آرائی نیروهای چپ و دمکرات علیه ارتجاع داخلی و جهانی با بینش و نگرش آندوره به این مسئله، تأثیر خاص خود را بر جای گذاشته بود. زیرا جنبش ملی – دمکراتیک تورکمنها در آندوره نمیتوانست بعنوان تافته ای جدا بافته از تأثیر این شرایط متحول داخلی و خارجی و بینشهای رایج و غالب در جنبش با توجه به جوانی و کم تجربگی خود، کاملاً بدور بماند.ر
در درون خود منطقه نیز، ضدیت و شانتاژ و اقدامات ایضائی بی پایان رژیم و به بن بست کشانیده شدن تمامی مذاکرات از طرف نمایندگان سیاسی و نظامی آن در حل بحران منطقه ضدیت و توطئه های آشکار و پنهان بی شمار بورژوا – ملاکان، در " همکاری با ارگانهای منطقه ای رژیم" اسلامی برله این جنبش، در رادیکالیزه و منحرف شدن جنبش ملی از مسیر اصلی خود به پیشبرد سیاست کادرهای وارداتی فدائیان یاری رسانیده و رهبری منطقه را هر چه بیشتر در کسب حمایت یک نیروی سراسری، مشخصاً از سازمان چریکهای فدائی، بعنوان بزرگترین نیروی چپ ایران در آندوره، برای جلب افکار عمومی مردم در دیگر مناطق ایران نسبت به حقانیت جنبش تورکمنها و مقابله قدرتمندتر با رژیم اسلامی، ترغیب میکرد و تمامی آنها، مجموعه شرایط را بسود سازمان چریکهای فدائی در استحاله جنبش ملی – دمکراتیک تورکمنها، فراهم آورده بود.ر
اما در تحلیل آقای مرادی، متدسفانه جای این پارامترهای کاملاً تعیین کننده و دخیل در استحاله تشکیلات منطقه در سازمان چریکهای فدائی و تغییر تدریجی ماهیت جنبش ملی – دمکراتیک تورکمنها به جنبش طبقاتی و دهقانی، کاملاً خالی است و بجای آن تنها مقصر اصلی و همیشگی در هر موردی از نظر وی، عدم "اعتماد بنفس و توانائی فکری مستقل"، رهبری ملی منطقه است!ر
طبیعی بود که وضعیت ایجاد شده در درون تشکیلات و تلاش برای طبقاتی ساختن مسئله ارضی و تعدیل آن از یک مسئله ملی به مسئله ای دهقانی و همچنین ایدئولوژیک ساختن جنبش ملی، نیتوانست واکنش رهبری ملی منطقه را برنانگیزد و ایندو نیرو را در نقطه ای به تلاقی نکشاند. زیرا، کسانیکه همانند رهبری ملی منطقه، در درون مردم و در بطن مسایل جامعه قرار دارند، از اولین کسانی هستند که به درستی یا نادرستی هر سیاستی با محک زدن آن در عمل، پی می برند. بویژه آنکه زمینه های فکری چنین امری با اختلاف بر سر تحلیل از ماهیت حاکمیت جدید از مدتها قبل بین رهبری منطقه و مرکزیت چریکها، فراهم آمده بود. در همین رابطه اولین مسئول تعیین شده از طرف سازمان چریکها برای " تشکیلات مازندران و تورکمنصحرا"، در خاطرات خود، بعد از اشاره به دیدگاهی در جنبش چپ، مبنی بر همکاری و اتحاد با لیبرالها علیه بنیادگرایان مذهبی در حاکمیت که حاملین آنرا چپهای از خارج برگشته و نماینده فکری آنرا در حزب توده در مقابل کیانوری، آقای ایرج اسکندری دانسته و نماینده فکری چنین دیدگاهی را نیز که مغایر با دیدگاه حاکم در سازمان چریکها بوده است را رفیق توماج میدانند، مینویسند: " بگفته یک از دوستان که در تشکیلات سازمان در تورکمنصحرا فعالیت میکرد، یکبار در گفتگوهای سیاسی با درخشنده توماج، وی نظر و ارزیابی خود را از اوضاع، البته به شکل سئوالی بیان کرد.توماج پرسید:"چرا سازمان، دولت موقت و لیبرالها را زیر ضرب میبرد؟ اینها که برای آزادی فعالیت ما مفیدند ولی آن طرف مدام بهمین آزادی حمله میکند و اراذل و اوباش حزب الهی بدون استثناء میتینگ ها و تجمعات و غیره را بهم میزنند؟ در مقابل این سئوال و نظر توماج دوست ما پاسخی نداشت و سکوت را ترجیح داد. چنین گرایشاتی در سازمان امکان بروز و رشد نیافت"(4) از طرف دیگر، نه سازمان چریکهای فدائی آن سازمان بدون مرکزیت و بدون اهداف سوسیال – شوونیستی آشکار بود که جهت برقراری رابطه ای اصولی و برابر حقوق بین جنبش ملی – دمکراتیک خلق تورکمن با جنبش سراسری طرفداران طبقه کارگر و مالاً بر له ارتجاع غالب، برای ایفای نقش محلل، زمانی از طرف نمایندگان از مبارزین تورکمن به منطقه دعوت شده بودند، و نه جنبش ملی تورکمنها آن جنبش پراکنده و سازمان نیافته اوایل انقلاب بوده است. دیگر رهبری ملی منطقه و کادرهای بومی آن در طول یکی از کوتاهترین اما بحرانیترین دوره از زندگی و مبارزات ملت خود، تجربه ها آموخته بودند. بالاخره این دو نیرو که روابط آنها دیگر بر سر سیاست مالی مسئولین سازمان چریکهای فدائی در خارج ساختن امکانات مالی کانون و ستاد از منطقه به تیرگی گرائیده ولی بدلیل دیدگاه امنیتی حاکم بر تشکیلات و نبود دمکراسی درون تشکیلاتی، این اختلاف تنها در رأس رهبری منطقه با کادرهای وارداتی این سازمان در منطقه محدود ماند و بر بدنه تشکیلات انتقال نیافته بود، در روند خود به دو شیوه متفاوت در برخورد با رژیم اسلامی در منطقه فرا روئید.ر
رهبری ملی منطقه که از بدو آغاز جنبش، معتقد به حل مسالمت آمیز مسایل و کاهش از دامنه تشنج آفرینیهای عوامل رژیم جدید از طریق مذاکره با نمایندگان سیاسی آن بوده است، نمیتوانست با نیرویی که از داخل منطقه و بنام جنبش ملت تورکمن، بخاطر برپائی سالگرد تأسیس این نیرو، یعنی سیاهکل که تنها بکار ایجاد بهانه برای رژیمی که مترصد فرصتی مناسب برای سرکوبی تمام عیار ملت تورکمن بود، موافقتی داشته باشد و یا در مقابل آن بی تفاوت و نظاره گر باقی بماند. بدین ترتیب، در پی لجاجت و اصرار بیش از حد نماینده سازمان چریکهای فدائی در منطقه در برگزاری مراسم راهپیمائی برای بزرگداشت روز سیاهکل که مرکزیت چریکها، آنرا بعلت حساسیت وضعیت سیاسی کشور، حتی در تهران نیز لغو کرده بود، چهار تن از رهبران اصلی جنبش، برای چاره جوئی مؤثر برای برون رفت از بحران آفرینی مسئولین چریکها در منطقه، قرار اولین جلسه مستقل از فدائیان در منطقه را میگذراند. اما، این جلسه با توطئه مشترک عناصری از رهبری چریکها و عوامل امنیتی و مقامات سیاسی رزیم در منطقه که مدتها قبل از آن چیده شده بود، با ربوده شدن سه تن از این رهبران ملی در همان شب برگزاری این جلسه تاریخی که میتوانست سرآغاز نقطه عطفی بزرگ در سرنوشت جنبش ملی – دمکراتیک بشمار بیاید، هیچگاه برگزار نگردید!ر
بدین سان، با این توطئه خائنانه، بخش اصلی رهبران ملی ملت تورکمن که قصد در انداختن طرحی نو برای جنبش ملی – دمکراتیک تورکمنها را داشتند، بشهادت رسیدند. رهبرانی که آقای مرادی حتی امروزه نیز بجای محکوم ساختن قاتلین، شرکاء و آمرین این جنایت هولناک سیاسی، به آنها اتهام عدم داشتن، " اعتماد بنفس و توانئی فکری مستقل" وارد آورده و بورژوا – ملاکان مهربان و رئوف مورد نظر وی نیز در آندوره با انتشار خبر ترور چهار نفر از رهبران ملی تورکمن، این مردان بزرگ تارخ ملت تورکمن، جشن بزرگی در " اوچ دپه"، در خانه فئودال معروف " ساپار کوششی" برپا داشته و بهمراه ارتجاعیترین، سیاه ترین عناصر بومی و غیر بومی و تبهکاران در قدرت، به پایکوبی پرداخته و طبق یک ضرب المثل تورکمنی مبنی بر " نامارد اولینی قامچئلار"، مزار آنها را نیز از توهین و ویران سازی در امان نگذاشتند!ر
اماف سیاست عظمت طلبانه سازمان چریکها، مبنی بر مسخ ماهیت کانون و ستاد و تبدیل آنها به زائده تشکیلاتی خود و تهی ساختن مضمون ملی – دمکراتیک جنبش در آندوره، با گذار این سازمان به جریان اکثریت، هر چه بیشتر به ثمر نشست. جریان اکثریت با بکارگیری، "سیاست درست" مورد توصیه آقای مرادی در آن شرایط مبنی بر "همکاری مشترک با ارگانهای جمهوری اسلامی در منطقه"، تمامی دست آوردهای انقلابی مردم را در زیر پای رژیم فقها و جلادان فرزندان ملت تورکمن، قربانی ساخت. کانون فرهنگی – سیاسی در اسناد پایه ای و در ارگان مرکزی خود، در گذشته، بارها اشتباهات و خطاهای خود و سازمان چریکها و سازمان اکثریت را اشکارا و صادقانه به نقد کشده است. بنابراین تمامی کسانیکه خواهان پی بردن به کنه حقایق مربوط به آندوره و بلاواسطه از رهبران و کادرهای اصلی جنبش ملی – دمکراتیک تورکمن هستند، به این اسناد رجوع داده شده و در اینجا از اطاله مطلب پرهیز میکنیم!ر

ادامه دارد
تورانلی - از هواداران کانون فرهنگی – سیاسی خلق تورکمن

ر1-2- تورکمنستان ایران، ارگان مرکزی کانون فرهنگی – سیاسی، ص 11
ر3- بیانیه اعلام استقلال کانون، اردیبهشت ماه 1366، ص 9
ر4- سفر با بالهای آرزو، نقی حمیدیان، ص 313